موضوع ماشینیزم و إلْینـِهشدن و خالیشدن از انسانیت چیزی است که فریاد همهی متفکران را در آورده و لذا به صورتهای مختلف و به زبانهای متفاوت مشکل را مطرح نمودهاند، از آقای فرانتس فانون بگیر و کتاب دوزخیان زمین، تا آقای چارلیچاپلین و فیلمِ عصر جدید، آنچه باید دنبال شود نظر به راهکاری است که بتوان از آن معضل خارج شد. به قول مولوی:
آهِ زندانی این دام بسی بشنیدیم
حالمرغیكهرهیدهاستازایندام بگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
صفت راه مگو و ز سرانجام بگو
صدها دانشمند به این تمدن انتقاد كردهاند اما باید طرح و راه حلی برای رفع مشكل ارائه کرد که بتواند جایگزین تمدن غربی شود و تبعات آن را نیز نداشته باشد، و بر همین اساس آیهی 46 سوره حج را در این جلسات مطرح میکنیم، چون معتقدیم پروردگار عالم راه خروج از هلاکت تمدن غربی را در این آیه نشان داده است. میفرماید: دل باید بیدار شود و به معنویت برسد تا راهکارهای سالمی در مقابل بشر قرار گیرد. حال اگر باز تمدنی حسّی را به جای تمدن حسّی غرب بگذاریم، از كثرتی دچار كثرت دیگری میشویم و مشكل همچنان باقی است و كوردلی ما را به سوی سعادت رهنمون نمیشود.
عرض شد انسانی كه در خدمت ماشین درآمده مجبور است روح انسانی خود را نادیده بگیرد و به صورت ماشین درآید، زیرا برای ساختن اشیایی همانند و برای مصرف كسانی كه همگی همانند فرض شدهاند، تولیدات زنجیرهای نیاز است و در این راستا باید هرگونه تفاوت كیفی فراموش شود. در این نوع زندگی آدمها حق ندارند كه متفاوت باشند و هر کدام استعدادهای خاص خود را در زندگی ظاهر کنند، همه باید یك قالب باشند و تولیداتی همانند را مصرف نمایند. نظام زندگی نیز براساس همان قالبها شکل میگیرد و اگر کسی خواست تخطی کند، باید تنبیه شود. اگر سركسی از این قالب بیرون آمد باید سر او را بزنند و اگر پایش بیرون آمد باید پای او را قطع کنند، از نظر انتخاب همه باید یك قد باشند، چون طبق تمدن غربی انسانها باید مصرفی مطابق تولیدات حاصله از ماشینها انجام دهند. تبلیغات نیز سلیقهها را به آن سو هدایت میکند كه ای آدمها حتماً باید بپذیرید كه آنچه ما تبلیغ میكنیم خوب است و همه باید اینگونه باشید، زیرا از منظر فرهنگ غربی - همچنان که دکارت معتقد است- انسانها ماشینی هستند که روح دارند، پس همه یك چیزاند. آیا با این روند دیگر باید منتظر شاهکارهایی بود که انسان را تا عالم معنا سیر میدهد؟ آیا ریشهی خستهشدن انسانها از زندگی و کار در همین یکسانانگاری انسانها نیست؟
ریشهی همسانانگاشتن انسانها در تولید و در مصرف، ظهور همان بینش دموكراسی غربی است كه در سیاست اعمال میشود. وقتی بنا باشد هر آدمی یك رأی باشد و همهی حقیقتها از كثرت همین آدمها بهدست آید، همهی آدمها باید یك قالب شوند و تولیدِ همسان پیش میآید، هیچكس حق ندارد طور دیگر فكر كند. در حالیكه قرآن میفرماید: « وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً »(91) ای انسانها ما شما را طُوْرطُوْر و گوناگون آفریدیم، یعنی هر آدمی را به گونهای خلق كردهایم، و این دریای بیكرانِ دین است كه همه را در بر میگیرد و جوابگوی همهی این گوناگونیهاست. ولی وقتی دین از صحنهی قلب و روان انسانها رفت انواع فکرها و مکتبها به میان میآید، مذاهبی مانند «اومانیسم یا اصالت بشر»، «اصالت فرد»، «اصالت ماده»، «اصالت علم تجربی» و بینشهای «ترقیخواهانه» و «مساوات طلبانه» و انواع آشفتگیها ظاهر میشود، همهی اینها به تعبیر رنهگنون به جهت «سیطرهی کمّیت» است، کمّیتی که ظلمانیترین مرتبهی عالم هستی است. به اعتقاد او همهی نابسامانیها و بیدادگریهای این روزگار زاییدهی «سیطرهی کمّیت» است.(92)