تربیت
Tarbiat.Org

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)
اصغر طاهرزاده

وسعت روح انسانی

بعد از توجه به نفس ناطقه و خصوصیاتی که انسان در خود دارد لازم است جایگاه نفس ناطقه را در نظام عالم بشناسیم. در این رابطه سعی می‌کنیم مرتبه‌ی نفس را در نظام آفرینش هر چند به صورت سرفصل، در چند شماره گوشزد نماییم:
1- خداوند می‌فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَـقْویم، ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سَافِلِینَ»(277)حقیقتاً انسان را در بهترین قوام و مبنا خلق كردیم، سپس او را به پائین‌ترین درجه نازل نمودیم. نازل‌کردن روح در پائین‌ترین درجه، همان است که خداوند نفس ناطقه را در مرتبه‌ی تدبیر بدن قرار داده است. مقام اصلی روح انسان‌ها مقامی بس عظیم و شریف بوده است و روح انسان همواره به همان مقام نظر دارد و سعی می‌کند با به فعلیت‌ درآوردن استعدادهایش به مقامی برگردد که ذات او به عنوان یک حقیقت کلی در آن مستقر بوده است. با استقرار روح در بدن و تبدیل آن حقیقت کلی به شخص خاص، روح از آن مقام نزول کرده ولی با تدبیر مناسب بدن می‌تواند در عین حفظ شخصیت جزئی خود در جایگاه حقیقت کلی خود قرار گیرد. این همان برگشتن به نِیِسْتان است که مولوی در شعر می‌گوید:
بشنو از نى چون حكایت مى‏كند

از جدایى‏ها شكایت مى‏كند

كز نیستان تا مرا ببریده‏اند

از نفیرم مرد و زن نالیده‏اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق‏

هر كسى كو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش‏

سرّ من از ناله‏ى من دور نیست

لیك چشم و گوش را آن نور نیست‏

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیك كس را دیدِ جان دستور نیست‏

چکیده‌ی تمام مثنوی در ابیاتی است که در ابتدای آن آمده و تمام آن ابیات قصه‌ی عزمِ برگشت به آن حقیقت کلی است که انسان از آن جدا شده و می‌خواهد به آن برگردد و در راستای برگشت به آن حقیقت، تنها عشق کارساز است و لذا در ادامه می‌فرماید:
هر كه را جامه ز عشقى چاك شد

او ز حرص و عیبِ كلى پاك شد

شاد باش اى عشق خوش سوداى ما

اى طبیب جمله علتهاى ما

اى دواى نخوت و ناموس ما

اى تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاك از عشق بر افلاك شد

كوه در رقص آمد و چالاك شد

جمله معشوق است و عاشق پرده‏اى

زنده معشوق است و عاشق مرده‏اى‏

چون نباشد عشق را پرواى او

او چو مرغى ماند بى‏پر، واى او

من چگونه هوش دارم پیش و پس

چون نباشد نورِ یارم پیش و پس‏

عشق خواهد كاین سخن بیرون بود

آینه غماز نبود چون بود

آینه‏ت دانى چرا غماز نیست

ز آنكه زنگار از رخش ممتاز نیست‏

تک‌تک این ابیات رازهایی از حقیقت انسان را می‌گشاید که تدبّر در آن‌ها به عهده‌ی خودِ عزیزان ‌گذاشته می شود تا جایگاه قدسی خود را بنگرند و عزم رجوع به آن جایگاه را در خود بپرورانند و هرچه بیشتر به حقیقت خود نزدیک شوند. در آخرین بیت فرمود اگر عشقِ برگشت به آن مقام قدسی در تو نیست به جهت آن است که آینه‌ی جانت زنگار گرفته و حجابهای دنیایی مانع توجه به حضرت حق شده است.