تربیت
Tarbiat.Org

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)
اصغر طاهرزاده

معرفت نفس؛ معرفتی تجربی

اگر بخواهیم با تمام وجود احساس کنیم که ما این «تن» نیستیم و «تن»ِ ما در حقیقت ما هیچ دخالتی ندارد، باید بتوانیم این موضوع را طوری احساس کنیم که مثل سایر امور تجربی برایمان تجربه شود، بر همین اساس باید عرض کنم روش‌ ما در این بحث تا آخر یك روش «تجربی» است و نه روش استدلالی و انتزاعی، منتها در روش تجربی، یك وقت موضوعِ مورد تجربه، پدیده‌ای مادی است و یك وقت موضوعِ مورد تجربه،‌ پدیده‌ای غیر مادی است. در روش تجربی وقتی موضوعِ مورد تجربه مجرد باشد عملاً وجودِ معلوم نزد عالم حاضر است که به آن علم حضوری می‌گویند، پس با این تعریف تمام علوم حضوری در سلک تجربه، آن هم تجربه درونی قرار می‌گیرند. این‌كه گفته می‌شود در روش‌های عرفانی عقاید انسان یقینی می‌شود به جهت آن است که موضوعات در روش عرفانی به صورت علم حضوری، مورد توجه قرار می‌گیرند. چون عارفْ نمی خواهد فقط با فكرش از «عالم غیب» آگاهی پیدا كند، او تلاش می‌کند از طریق قلبش با حقایق مأنوس شود و آن‌ها را تجربه کند.
یکی از برکات معرفت نفس این است که انسان معنی «لقاءالله» را كه مطلوب اولیاء الهی است و یک عمل تجربی است، می‌فهمد و چنانچه انسان‌ها معنای لقاء الهی را متوجه شدند راه رجوع به حق برایشان پیدا می‌شود. هرچند موضوع طوری است که تا راهرو راه را طی‌ نكند نتیجه نمی‌گیرد.
در علوم تجربی قاعده این است كه ما با موضوعِ مورد تجربه ارتباط مستقیم پیدا كنیم و برای این کار باید موانعِ ارتباط با موضوع را برطرف نماییم. مثل وقتی که می‌خواهیم تجربه کنیم آب در چند درجه به جوش می‌آید، چیزهایی را که مانع ارتباط ما با آبِ خالص می‌شود از محیطِ آزمایش خارج می‌کنیم و لذا آبی را انتخاب می‌کنیم که گچ و نمک نداشته باشد و آب مقطر باشد، آن هم در محلی که فشار هوا در حدّ فشار سطح دریا باشد، تا فشار زیاد مانع ظهور خاصیت اصلی آب نگردد. در موضوع معرفت نفس نیز باید همین قواعد رعایت شود یعنی اگر خواستیم خودمان را درست تجربه كنیم، باید شرایطی را به وجود بیاوریم كه «خود»مان در آن شرایط، خالص از هر مانعی مورد تجربه قرار گیرد. اینجاست كه عالمان به نفس ناطقه تجربه‌ی انسان در خواب را پیش می‌كشند، زیرا در آن حالت نفس انسان بدون بدن در صحنه است. البته اگر بتوانیم خود را در «مرگ» تجربه کنیم بسیار بهتر است، ولی در بحثی كه ما داریم «مرگ» و «خواب» چندان فرق نمی‌كنند. خواب، شرایطی است كه انسان بدون بدن با خودش روبه‌رو است و می‌تواند خود را به‌خوبی تجربه کند و در نتیجه متوجه می‌شود خودِ او بدون همراه داشتن «تن»، باز خودِ اوست.
عرض شد برای شناخت خود، مرگ بهتر از خواب است، چون همان‌طور كه بعداً روشن می‌شود، در مرگ علاوه بر این که انسان بدون بدن است، هیچ‌گونه تعلقی هم نسبت به بدن خود ندارد و به همین جهت در درکِ خود به صورتی خالص، بهترین حالت را دارد و انسان در آن شرایط برای خود زلال‌تر است! ولی با این‌همه در خواب هم تمام شرایطِ جدایی از بدن در میان است مگر این‌که نفسِ انسان هنوز تعلق به بدن را در خود دارد و به همین اندازه باید متوجه بود که در تجربه‌ی خود نقش این تعلق نادیده گرفته نشود. در هر حال می‌توانیم خود را در خواب نیز تجربه کنیم آن هم بدون بدن و متوجه شویم بدن هیچ نقشی در حقیقت انسان ندارد.
نکته‌ی اول: انسان یك «تن» دارد و یك «من». كه حقیقت او همان «من یا نفس» اوست، و همه‌ی ادراكات، مخصوص و مربوط به نفس(32) است.
نکته‌ی اول متذکر این مطلب است که انسان بدون هیچ برهان و استدلالی، خود را حس می‌كند و دست و پایش را عین خود نمی‌داند، به‌خصوص این مسأله در خواب روشن‌تر و محسوس‌تر است؛ زیرا ما در خواب هنگامی كه بدن‌مان در رختخواب است، خود را در همان جایی كه خواب می‌بینیم می‌یابیم و نه در رختخواب. مثلاً خواب می‌بینیم كه در باغی هستیم و واقعاً هم خود را در آن باغ احساس می‌کنیم و حس نمی‌كنیم خودمان همان گوشت و استخوان‌ها هستیم كه در رختخواب است. یا وقتی كه خواب می‌بینیم در خیابان، ماشینی می‌خواهد ما را زیر بگیرد، خود را در وسط خیابان حس می‌كنیم. خواب می‌بینید دارید از این طرف خیابان به آن طرف خیابان می‌روید، یك‌مرتبه یك ماشین پیدا شد که شما را زیر بگیرد، می‌پرید داخل پیاده‌رو. از ترس این‌كه نزدیك بود ماشین به شما بزند و بمیرید، بیدار می‌شوید و خوشحال که الحمدلله نمرده‌ام. حال چند سؤال برایتان هست: اول این که چه کسی در خیابان بود؟ عنایت بفرمائید با توجه به تجربی بودن روش ما قرار شد كه از هیچ فکری غیر از احساس خودتان كمك نگیریم. چون احساس خودمان بدیهی‌ترین پدیده‌ی مورد توجه ما است پس نباید جز از خودمان از چیز دیگری کمک بگیریم. از خودتان بپرسید؛ آن كسی كه خواب دید در خیابان است و بعد پرید داخل پیاده‌رو و سپس بیدار شد و خود را در رختخواب یافت، چه کسی بود؟ وقتی از خواب بیدار می‌شوید، چه احساسی دارید؟ آیا احساس‌تان جز این است كه: خواب دیدید خودتان در خیابان بودید و برای همین هم ترسیدید؟ در حال حاضر چه احساسی نسبت به خود دارید؟ آیا همین احساسی که در حال حاضر از خودتان دارید همین احساس را نسبت به خودتان در خیابان موقعی که خواب می‌دیدید، نداشتید؟
توجه داشته باشید با ذهنیاتی که به خودتان تحمیل کرده‌اید موضوع را در حجاب نبرید. درست به خودتان توجه کنید که در حال حاضر چه احساسی نسبت به خود دارید؟ احساس‌تان جز این است كه در حال حاضر در مکانی که قرار گرفته‌اید، هستید و هیچ دلیلی ندارید که این احساس را نفی کنید؟ مثلاً وقتی سر کلاس هستید کاملاً احساس می‌کنید خودتان سر کلاس هستید و وقتی‌که از کلاس بیرون رفتید به رفیق‌تان می‌گویید: خودم سر كلاس بودم، خودم به سخنان معلم گوش‌ دادم و سپس خودم بیرون آمدم، هنگام خواب‌دیدن هم همین‌طور است. فردا صبح كه برای رفیق‌تان از خوابِ دیشب تعریف‌ می‌كنید، چه می‌گویید و فعلاً چه احساسی نسبت به هنگامی که خواب می‌دیدید در خیابان هستید، از خودتان دارید؟ می‌گویید: خواب دیدم كه خودم در خیابان بودم. آیا جز این است كه می‌گویید: خواب دیدم كه نزدیک بود ماشین به من بزند؟ و درست همان احساسی را که وقتی در سر کلاس بودید، نسبت به خودتان داشتید، همان احساس را وقتی که در خواب در خیابان بودید، نسبت به خودتان دارید و این می‌رساند که واقعاً خودتان همان هستید که در خواب در خیابان بود، بدون آن که بدن گوشتی‌تان همراهتان باشد.
آن بدنی که در رختخواب بود مسلّم خودِ شما نبود هر چند شدیداً به بدن خود تعلق دارید و وقتی بیدار شدید و دیدید خطری برای بدن‌تان پیش نیامده خوشحال شدید ولی آیا می‌توان گفت: بدنتان مقداری از شماست؟ می‌توانید احساس كنید مقداری از منِ شما در خیابان بود؟ یا احساس می‌کنید همه‌ی خودتان در خیابان بود و کاملاً خودتان را در خیابان یافتید؟ بر این اساس می‌توان نتیجه گرفت كه تنِ انسان هیچ نقشی در حقیقت او ندارد و تماماً هرکس خود را بدون بدن می‌تواند احساس کند.
ما نمی‌خواهیم نتیجه بگیریم بدن از آن جهت که ابزار تن است در ادراكاتی كه انسان دارد نقشی ندارد. بلکه حرف ما این است که تن انسان در حقیقتِ انسان دخالت ندارد و شما بدون بدن، خودتان، خودتان هستید. همین‌طور که می‌توانیم بگوئیم درجه حرارتِ آب نقشی در حقیقت آب ندارد، چون حقیقت آب «تر»ی است، حال سی درجه حرارت داشته ‌باشد یا بیست درجه، در حقیقتِ تریِ آب تفاوتی حاصل نمی‌شود.
در راستای آن‌که تنِ انسان، ابزار نفس انسان است می‌گوییم: بالاخره این دست، دست من و این پا، پای من است و آن‌ها را به «منِ» خود نسبت می‌دهیم. اما اگر دست‌تان قطع شد، هیچ‌وقت احساس ‌نمی‌كنید یك كمی از «مَن» شما كم شد، پس به‌راحتی می‌توان نتیجه گرفت كه این‌ها ابزارهایی هستند در اختیار نفس ولی هیچ نقشی در این كه من خودم را دست و پاهایم بدانم ندارند و بدون دست و پا، من خودم خودم هستم. در همین راستا اگر همه‌ی تن انسان هم از نفس او جدا شود هیچ چیزی از حقیقت انسان کاسته نمی‌گردد و ابداً انسان احساس نمی‌كند از نفس او چیزی كم شده است. بعداً روشن می‌شود که وقتی آدمی می‌میرد می‌بیند كه می‌میرد و حقیقت خود را در عالمی دیگر به خوبی احساس می‌کند و چیزهایی كه با این چشم در این دنیا نمی‌دید آنجا می‌بیند.