نکتهی پنجم: «نفسِ انسان از طریق بهكاربردن «تن» كامل میشود و به همین جهت، بدن را تكویناً دوست دارد و آن را از خودش میدانـد. و با این حال چون به كمالات لازمِ خود رسید، «تن» را رها میكند و علت مرگ طبیعی هم همین است كه «روح» تن را رها میكند.»
نقش اصلی تن این است که نفسِ انسان از طریق به کارگیری «تن» کامل میشود، شما تصمیم میگیرید کوهنوردی کنید تا ارادهتان قوی شود و برای رسیدن به چنین نتیجهای دائماً نفس شما به بدنتان فرمان میدهد و بر خلاف طبیعتِ بدن، آن را بالا میبرد. در دامنهی کوه گرایش طبیعی بدن به سوی پایین است ولی نفس ناطقهی شما دائماً به ماهیچهها فرمان میدهد و بدن را بالا میبرد، همین فرمانهای ممتدی که به بدنتان میدهید موجب میشود تا نفس ناطقه در تن شما حضور بیشتری داشته باشد و حاکمیت خود بر بدن را شدت بدهد تا راحتتر بتواند بر ابزار تن حکومت کند و به نحوهای از کمال دست یابد.
صبح زود بدن را بر خلاف گرایش طبیعیاش، از رختخواب بلند میکنید و نماز میخوانید و با این کار، نفس ناطقهی شما نماز خوانده و نه تن شما. ولی اگر همانطور که در رختخواب هستید با این فرض که روح من باید نماز بخواند و به خدا نزدیک شود، در همان رختخواب شروع کنید در ذهن خود اذکار نماز را قرائت کنید، نه شریعت الهی آن کار را به عنوان نماز برای شما به حساب میآورد و نه نفس ناطقه شما در مقایسه با وقتی که به واقع بلند شده و نماز خوانده، آن را به عنوان نماز در خود احساس میکند. زیرا روح انسان با به کار گیری تن و بلندکردن آن از رختخواب، احساس میکند کاری انجام داده و با انجام رکوع و سجود متوجه است که آن مقصد روحانی به معنی واقعیاش حاصل شده. این مثال بود تا معلوم شود چگونه تن در استکمال روح نقش دارد. نکتهی عجیب این است که وقتی شما بدن را بلند میكنید و اراده میكنید که نماز بخوانید، روح شما احساس میکند کاری انجام داده است. وقتی اراده میكنید آب را به صورتتان - که مربوط به بدنتان است- بزنید روح شما آن عمل را به خود نسبت میدهد و شما میگوئید من وضو گرفتم و تا بدن شما به رکوع و سجده نرود روح شما احساس نمیکند عملِ رکوع و سجده را انجام داده است، همهی اینها نشان میدهد تا ما بدنمان را به كار نگیریم، روح ما كمالاتی كه میخواهد به دست نمیآورد و قسمت اول نکتهی پنجم بر همین تأکید دارد که «نفس انسان از طریق به کار بردن «تن» کامل میشود».