ابتدا باید بتوانید به این احساس برسید که شما هستید. اگر خودتان را درست ببینید که فقط هستید راه شناختِ خود گشوده شده است. این نکتهای است که در کتاب «آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین» مورد بحث قرار گرفت و اصل و اساس معرفت نفس همین است. انسان فقط «هست»، بدون آنکه زن باشد یا مرد باشد. طبق مباحث گذشته ملاحظه کردید که چگونه میشود چیزی در این دنیا باشد كه هیچ چیز خاصی نیست، مثل نفس ناطقهی شما که فقط «هست»؛ نه زنبودن و نه مردبودن و نه باسوادبودن هیچکدام در حقیقت وجود شما تأثیر ندارد تا چنین صفاتی شما را موجودیت داده باشد. اگر این افكاری را که فعلاً دارید نداشته باشید، باز هم خودتان خودتان هستید. نهتنها خودتان چیزی غیر از بدنتان هستید بلکه حقیقت شما همان هستِ نفس ناطقهی شما است. نمیتوانید بگوئید خودتان فکرتان هستید، زیرا خودتان فكر هم دارید، حتی در سیر و سلوک به جایی میرسید که از حجاب این افکار هم آزاد میشوید و بهتر از موقعی که با فکرتان به خودتان نظر داشتید، با خود مرتبط میشوید. به گفتهی مولوی:
فکرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشکل حل بود
عموماً انسان وقتی نظر به گذشته و آینده دارد، فکر میکند و از حضور در محضر حق محروم میشود، ولی وقتی در «حال» قرار گرفت در مقام نظر به گذشته و آینده نیست که فکر به سراغ او آید.(98) آیتالله حسنزاده«حفظهالله» میفرمودند: علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» در آخر عمر میگفتند: «اگر این یكذره فكر را هم نداشتیم، چقدر خوب بود!» منظور فكری است كه ما را از حضور در محضر حق محروم میکند و این غیر از نظر به خود است، اینكه «خودتان خودتان هستید» غیر از این است كه «خودتان فكرتان باشید».
از آن جهت بدنِ انسان مزاحم درك حقیقی خودش میشود که «بدنِ» خود را «خودِ» حقیقیاش تصور کند و همانطور که اگر چیزی را که غیر خودمان است خودمان بگیریم، حجاب ارتباط با حقیقت خودمان میشود، اگر بدنِ خود را هم خودمان تصور کردیم، حجابِ ارتباط با خودمان خواهد شد و از این جهت «بدن انسان» مزاحم سیر به سوی عوالم بالاتر میشود. حال که ملاحظه کردید این بدنْ مزاحم است تا انسان با خودِ حقیقی خود ارتباط برقرار کند، معلوم میشود خودتان بی«بدن»تان هستید و فقط هستید، بدون هرگونه خصوصیاتی که مربوط به زنبودن و مردبودنتان باشد.
هرکس بدون بدن، خودش است و این بدن در هر حال مزاحم آن است كه انسان خود را درست احساس کند، همین مزاحمت برای ارتباط با خود را «فکر» نیز ایجاد میکند و مانع میشود تا انسان خود را به صورت کامل احساس نماید. إنشاءالله شما در مسیر کمالِ خود به جایی میرسید که متوجه مزاحمت فکر خواهید شد همانطور که از بدن خود آزاد میشوید و ماوراء بدن، به نفس ناطقهی خود نظر میاندازید.
در مناجات شعبانیه از خدا تقاضا میکنید نهایت انقطاع از هر چیز، غیر خودش را نصیب شما بکند. بعد از آنکه تقاضا میکنید: «الهی هَبْ لِی کَمالَ الإنْقِطاع إلیک» خدایا نهایت انقطاع از غیر و نظر به خودت را به من مرحمت کن، میگویید: «حَتَّی تَخْرِقَ اَبصارُ الْقلوبِ حُجُبَ النُّورِ» انقطاع از خود تا آنجایی که چشمهای دل، حجابهای نوری را نیز پاره کند و به عزّ قدس تو متصل گردد. اساتید بزرگ میفرمودند: منظور از «حجب نور» عقل است، چون در آن منزل، عقل هم مانع حضورِ بیواسطهی ما در محضر حق میباشد. و در تفسیر آیهای که خداوند به حضرت موسی(ع) میفرماید: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»(99) نعلین خود را خارج کن، تو در وادی مقدس طور هستی. عرفا میفرمایند: نعلین در آن مقام، «عقل نظری» و «عقل عملی»(100) است. و حضرت حق میفرمایند: ای موسی! در این مقام ماوراء عقل، به حق نظر کن. مثل وقتی که انسان میگوید: خدایا! بدون آنکه به خدای برهان صدیقین و یا خدای برهان نظم نظر داشته باشید. در مسیر قرب الهی باید حجابِ مفاهیم را پشت سر گذاشت و نعلین عقل را به عنوان وسیلهی فهم حقایق و وسیلهی فهم تکالیف، رها کرد و با حقیقت مرتبط شد و با تمام وجود به بندگی او پرداخت.
تا اینجا توانستیم با همدیگر همزبان شویم كه خودمان، فقط خودمان هستیم و از حجابهای اندیشههایی که «هُبَنَّقه»ها گرفتار آناند آزاد شویم، «هُبَنَّّقَه»(101)هایی که خود را در چیزهای دیگری پیدا میکنند، یا در استخوانهایی که گلوبند خود كردهاند و یا در خانه و پول و بدن. در حالیکه نه بدن و خانه و ثروت، خودِ ما میباشد و نه علم و قدرتِ ما، خود ما به حساب میآیند.