قبل از ادامهی بحث نیاز است جایگاه نفس ناطقه در مراتب وجود روشن شود. از نظر فلاسفه واقعیات عالم یا مادی هستند و یا مجرد و مجردات یا در مقام فعلیت محض میباشند و یا در عین مجرد بودن دارای قوههایی هستند که استعداد فعلیت یافتن دارند. نفس ناطقه از مجردات نوع اخیر است که جنبههای بالقوه دارد و به همین جهت میگویند: تجرد نفسِ ناطقه نسبی است. خدا و ملائكه در فعلیت کامل هستند و بر همین مبنا میتوان گفت: ملائکه کار نمیکنند تا كامل بشوند و جنبههای بالقوهی آنها بالفعل گردد. آنها عین عملی هستند که انجام میدهند. همینطور که آب عین تری است، آب، تَر نمیكند تا تریاش بیشتر بشود، بلكه ذاتش «تر»ی است. حضرت جبرائیل ذاتش «ارائهی علم لدنّی» است، حضرت عُزرائیل(ع) ذاتش «عین نَزْع و قبض ِ روح» است. به همین جهت میگوئیم آنها در مقام «فعلیت»اند. حضرت حق هم در مقام «فعلیت» است، با این تفاوت که وجود حضرت حق به خودش است و سایر موجودات وجودشان به حق است. مشکل پیش نمیآید که هم خدا مجرد باشد و هم ملائكه زیرا خدا مجرد است در حالی که ذاتش عین خودش است و ملائكه مجردند در حالیکه وجودشان از خداست.
پدیده های مادی هیچ نوع تجردی ندارند به این معنی که از مكان و زمان آزاد نیستند، چون وقتی میگویند: «فلان پدیده مجرد است»، یعنی محدودیتهای زمانی و مكانی را ندارد.
نفس ناطقه به عنوان موجودی که تجردش نسبی است، در عین آن که در ذات خود مجرد است ولی از جهتی در فعلیت است و از آن جهت که به بدن تعلق دارد دارای جنبههای بالقوهای است كه با بهكاربردن بدن پس از مدتی آن جنبهها به فعلیت میرسد و تا به بدن مادی تعلق دارد، دارای تجرد نسبی است. این حالت برای نفسِ حیوانات نیز صدق میکند، منتها به فعلیترسیدن نفس آنها تنها از نظر تکوینی است و ربطی به انتخابهای آنها ندارد.
نفس ناطقهی انسان از آن جهت که خود را فوق زمان و مکان احساس میکند و بدون بدن میتواند در گذشته و آینده حاضر شود، مجرد است و بر اساس همین جنبه است که شما هماکنون خود را همان کسی احساس میکنید که سالها پیش در کلاس اول دبستان وارد شد و از این جهت خود را همان میدانید. ولی از جهت دیگر تغییراتی کردهاید، نه تنها از جهت جسم، بلکه از نظر شخصیت و فکر نیز تغییر کردهاید و جنبههای بالقوهی شما فعلیت یافته و این به جهت تعلقی است که نفس ناطقه به بدن خود دارد. پس نفس شما از یک جهت ثبات دارد و فوق زمان و مکان است و از جهت دیگر در محدودهی زمان و مکان قرار دارد. بنابراین شما به اعتبار اینکه احساس بقاء و ثبات شخصیت و عدمِ تغییر دارید، مجردید و به اعتبار این که در طول عمرِ خود از نظر فکر و اندیشه و اخلاق تغییر کردهاید، مجرد نیستید و به این معنی شما دارای تجرد نسبی هستید و «امكان تغییر» هنوز در شما هست و خودتان میتوانید این را تجربهكنید که چگونه جنبههای بالقوهی شما به فعلیت تبدیل میشود.
با توجه به موضوع فوق، نقش تن مشخص میشود که چگونه انسان با به کار بردن تن جنبههای بالقوهی نفسِ خود را فعلیت میبخشد و اگر گفته شد: «تن در حقیقت انسان دخالتی ندارد» به این معنی نیست که در استکمال آن هم بیتأثیر باشد زیرا برای اینكه جنبههای بالقوهی نفس به فعلیت برسد به بدن احتیاج دارد.
البته إنشاءالله بعداً روشن میشود که جهتگیری انسان در مسیرِ تبدیل قوههای نفس ناطقه به فعلیت بسیار مؤثر است، چون انسان دارای ابعاد حیوانی و انسانی است و استعدادِ فعلیتیافتن در هر دو جنبه را دارد و اگر به سوی انسانیت جهتگیری نکند ممکن است در حیوانیت فعلیت بیابد.