دلکندن از دنیا همان مرگ اختیاری است که مثل مرگ تکوینی به نور حضرت عزرائیل(ع) انجام میگیرد، هر اندازه روح ما به بدن خاکی ما متصل باشد سخن ما خاکآلودهتر است و از روحانیت لازم برخوردار نیست. به قول مولوی:
سخت خاکآلود میآید سخن
آب تیره شد سر چَه بند کُن
تا خدایش باز صاف و خوش کند
آن که تیره کرد هم صافش کند
مولوی احساس میکند سخنش به جهت تعلقاتی که برایش پیدا شده بوی خاک میدهد و آن نور لازم را ندارد، به همین خاطر به نور الهی به تجلی حضرت عزرائیل(ع) نیاز دارد تا آن تعلقات پاک شود و دوباره به خود آید. میگوید با خوردن لقمهای اضافی آنچنان روحم تیره و تار شد که صفای لازم را از دست دادم و گرفتار زندگی زمینی شدم و از آن حیات برزخی که با رفع تعلقات دنیایی پیش میآمد محروم شدم. گزارش میدهد:
دوش دیگر لونِ این میداد دست
لقمهی چندی در آمد ره ببست
از بـرای لقمـهای ایـن خارخار
از كف لقمـان برون آرید خار
خاردان آن را كه خرما دیدهای
زانكهبسنانْكوروبسنادیدهای
پیشازاینكین خارِپابیرون كنی
چشمتاریكاست،جولانچونكنی
بهر لقمه گشت لقمانـی گرو
وقت لقمان است ای لقمه برو
جانِ لقمان كه گلستان خداست
پایجانشخستهیخاریچرااست
آدمی کو مینگنجد در جهان
در سر خاری همی گردد نهان
اُشترآمد این وجود خارخار
مصطفیزادیبرایناُشتُرسوار
آدمی که فوق زمان و مکان، استعداد آن را دارد که در تمام عوالمِ وجود حضور بالفعل داشته باشد و جانش گلستان تجلیات اسماء الهی باشد، به جهت تعلقات دنیایی گرفتار خاری میشود که امکان ادامهی راه را از او میگیرد، مثل شتری که تُنگ گُلی بر پشت داشته باشد و سر خود را پایین اندازد تا از خاری که از زمینِ مرده روییده گلی بچیند و بخورد و در آن حال ظرف گل که نور مصطفوِی است سقوط میکند. میگوید:
اشترا! تُنْگِگُلیبرپشتِتوست
كزنسیمشدرتوصدگلزاررُست
میلتوسویمغیلاناستوریگ
تا چه گل چینی زخاک مرده ریگ
ای بگشتهزینطلبازكوبهكو
چندگوییكینگلستانكُووكُو
ذات انسان که مستعد هزاران گلزار از گلزارهای معنوی است، نظر به دنیای مادی انداخته و در این دنیا کوی به کوی به دنبال حقیقت میگردد. خطاب به چنین انسانی میگوید:
پارهدوزی میکنی در این دکان
زیر این دکان تو باشد دو کان
هست این دکان کرایی زود باش
تیشه بستان و تَکش را میخراش
تن تو حقیقت تو نیست مثل یک دکان کرایهای است که در زیر آن گنجی نهان است و باید با تیشهی ریاضت آن گنج را کشف کنی.
تا که تیشه ناگهان بر کان نهی
از دکان و پارهدوزی وارهی
پارهدوزی چیست، خوردن آب و نان
میزنی این پاره بر دلق گران
هر زمان میدرّد این دلق تنت
پاره بر وی میزنی زین خوردنت
به نور همهجانبهی حضرت عزرائیل(ع) روح از توجه به تن آزاد میشود و ما با خوردنهای افراطی دوباره روح را مشغول تن میکنیم و وصلهای دیگر بر دلق تن میزنیم.
ای ز نسل پادشاه کامکار
با خودآ زین پارهدوزی ننگدار
پارهای بر کَن از این قعر دکان
تا بر آرد سر به پیش تو دو کان
پیش از آن کاین مهلت خانه کِری
آخر آید بر نخورده زو بری
کای دریغا آن من بود این دکان
کور بودم بر نخوردم زین مکان
نظری به قعر تن خود بینداز و از کثرت به سوی وحدت سیر کن و فرصت را از دست مده که بعداً افسوس میخوری چرا به چنین حضوری دست نیافتی. در رابطه با ریاضت و آزادشدن از محدودهی بدن میگوید:
ماه رمضان آمد، ای یار قمر سیما
بربند سر سفره، بگشای ره بالا
ای یاوهی هرجایی، وقت است كه بازآیی
بنگر سوی حلوایی، تا كی طلبی حلوا
مرغت زخوروهیضه،ماندهاستدراینبیضه
بیرون شو از این بیضه تا باز شود پرها
با یاد لب دلبر، خشك است لب مهتر
خوش با شكم خالی مینالد چون سرنا
خالی شو و خالی به، لب بر لب نایی نه
چون نی زدمش پرشو،و آنگاه شِكَر میخا
در جای دیگر میگوید:
ماه رمضان آمد، آن بند دهان آمد
زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند
آمد قدح روزه، بشكست قدح ها را
تا منكر این عشرت، بی باده طرب بیند
همانطور که حضرت عزرائیل(ع) مؤمنین را قبض روح میکند و آنها به گل و ریحان بهشت منتقل میشوند، اگر در همین دنیا از طریق ریاضتهای شرعی زمینهی نسیم معنوی او را بر جان خود بگشائیم، تعلق قلب ما به دنیا و گِل و خاشاک دنیا- در هر صورت که باشد- به زیباییهای عالم معنا منتقل میشود و به جای نظر به خاک، توجه به افلاک در شما شعله میکشد، عمده توجه و طلبی است که باید نسبت به امور معنوی در ما ایجاد شود بقیه را تجلیات عزرائیلی انجام میدهند. در حالی که عزرائیل(ع) به جهت مجرد بودن در همهی عالم حضور کامل و تمام دارد، به همان اندازه که در این دنیا زمینهی تجلیات آن حضرت را به صورت رحمانی فراهم کردیم در عالم قیامت با آن روبهرو میشویم. جناب آقای نجفی قوچانی در سیاحتی که به عالم برزخ دارند به برهوتی میرسند که سراسر کثافت است. یکمرتبه ملاحظه میکنند اسبی از راه رسید میپرسند: تو را چه کسی فرستاد؟ جواب میشنوند: همسرت. چون همسر انسان صورت عفت انسان است و موجب فاصلهگرفتن از آلودگیهای شهوانی در دنیا میباشد. آن اسب، صورت ارادهی ایشان جهت ازدواج برای نجات از آلودگیهای شهوانی بود. در آن عالم آن اراده به صورت اسب، ما را از فروافتادن و آلودهشدن از برهوت نجات میدهد و کمک میکند تا از آن عبور کنیم، همینطور که در دنیا به مدد نور حضرت عزرائیل(ع) از امیال نفس امّاره دل کندید و وارد بهشت عفاف شدید، همان اراده را با خود به برزخ میبرید، همانطور که ارادهی ازدواج با همسرِ خود جهت نجات از آلودگیهای جنسی در دنیا ما را از شهوات حرام عبور داد، حالا در برزخ با آن صحنه که صورت آن اراده است روبهرو میشویم.
حضرت عزرائیل(ع) تشریف میآورند و بر سر بالین انسان محتضری که یک عمر طالب لقاء الهی بود، میفرمایند: مگر نمیخواستی از این دنیا به آن عالم بروی و به حق رجوع کنی؟ من به تو کمک میکنم که بروی، آدمی که خودش طالب رفتن به آن دنیا است نیاز به چنگالی ندارد که روح او را به طرف آن دنیا بکشند، بلکه صورت جذبهی روح او به سوی قیامت به شکل گُلی جذاب ظاهر میشود و به مدد نور عزرائیل(ع) به آن عالم سیر میکند.
مطالب فوق جهت تبیین این نکته است که چگونه حضرت عزرائیل(ع) به عنوان حقیقتی مجرد، در عین حضور در همهی عوالم بر اساس ظرفیت هرکسی ظاهر میشوند ولی از جهت حضور، محدود به ظرفیت موطنی نیستند چون حضورشان به خودشان است. همین قاعده را برای سایر ملائکه، مثل حضرت جبرائیل و میکائیل و اسرافیل میتوانید دنبال کنید زیرا همهی این چهار فرشته دارای مقام قرب الهی هستند و براساس قاعدهی فوق یک حقیقتاند که مطابق ظرفیت مواطن مختلف ظهورات مختلف دارند. پس به یک اعتبار میتوان گفت: این چهار ملک در تمام عوالم حضور دارند، چون موجود مجرد همهاش همهجا هست، منتها ظهور هر کدام مطابق ظرفیت موطنی است که آمادهی پذیرش یکی از آن فرشتگان است.
روشن شد هیچ مرتبهای از مراتب عالم نیست كه حضور حق در آنجا به صورت مطلق محقق نباشد، و معلوم شد اینطور نیست آن جایی كه ملائكه یا پدیدههای مادی هستند، حضور خداوند آنجا نباشد؛ زیرا حضور خداوند به خودش است. از آن طرف حضرت عزرائیل هم که مجرد است بدون هیچ محدودیت مکانی و زمانی، همیشه در همه عوالم حاضر است و همینطور که بدن ما مانع حضور نفس ما نمیشود، عالم ملکوت نیز مانع حضور حق نمیباشد و لذا در هر جایی از عوالم وجود، هم خداوند حاضر است و هم ملائکة الله، منتها آنکه مجردتر است حاضرتر است، مثل حضور نفس ناطقهی شما در قوای بینایی و شنوایی. ولی از این نکته غافل نشویم که شدت تجرد ملائکه نسبت به تجرد خداوند کمتر است و لذا فرشتگان نمیتوانند در عالم الهی حاضر باشند، همانطور که قوای نفس ناطقه مثل شنوایی و بینایی در ذات انسان راه ندارند بلکه با تجلی نفس ناطقه در موطن شنوایی و بینایی، ظاهر میشوند و این ربطی به حضوری فوق زمان و مکانداشتن مجردات در دنیا ندارد. آری هر موجود مجردی در دنیا در همهی زمانها و مکانها حاضر است ولی با حفظ مرتبهی مخصوص به خود و لذا آن موجودی که در مرتبهی وجودی پائینتری است راهی به آن مرتبه از وجود که دارای مرتبهی شدیدتری است، ندارد. همینطور که شما صُور خیالیه را نمیتوانید در موطن عقل خود به همان شکلی که در ذهن شما هست بیابید، زیرا در مقام عقل، معنا وجود دارد و نه صورت.