بحث به نكتهی ششم رسید که میگوید:
«نفس انسانی فوق زمان و مكان است و در همین راستاست كه در بدن، مكان برایش مطرح نیست. و در عین اینكه حضورِ «كامل» در بدن دارد، در مكان خاصی از بدن جای ندارد، زیرا مجرد از ماده است.»
در بحث «رؤیای صادقه» روشن شد نفس ناطقه میتواند در حادثهای كه هنوز در خارج واقعنشده حاضر شود و این نشان میدهد که ما از زمان آزاد هستیم و با حادثهای که بعداً در زمانِ خاص واقع میشود، روبهرو میشویم. به جهت آزادبودن نفس از مکان و زمان میتوانیم در حالی که بدن ما در رختخواب است در زمان آینده، در مکانی خاص حاضر شویم و فردا صبح از خوابی که دیدهایم و خبر از حادثهای میدهد که در آن مکان واقع میشود، خبر دهیم.
مثال بسیار روشن در مورد آزاد بودن نفس از بدن، حضور همه جانبهی نفستان در بدنتان است، به طوری که احساس نمیکنید در جای خاصی از بدنتان هستید، هر چند احساس میکنید همه جای بدنتان حاضرید بدون آنکه جای خاصی داشته باشید. من كه الآن دارم دستم را تكان میدهم، معلوم است که نفسِ من باید در دستم حاضر باشد تا اراده کند دستم را تكان دهد. احساسم این است كه خودم دارم دستم را تكان میدهم، در عین اینکه دارم راه میروم و به این معنی در همهی اعضای بدنم حاضرم، آن هم حضوری که محدود به اعضایی که در آن حاضر است نیست و واقعاً اینطور نیست كه نفس شما در دستتان جای گرفته است و اگر سلولها را عقب بزنیم در لابلای آنها نفس ناطقهی شما قرار داشته باشد. حضور نفس در بدن یک نحوه حضور خاصی است که در هر جایی از بدن حاضر است بدون آن که حضورش مثل حضور خون در بین سلولها باشد. احساس من آن است كه در همه جای بدنم هستم و این حضور را نه تنها احساس میکنم حتی با تکان دادن دست و پا میتوانم نشان دهم.
درک حضورِ بیمکان و بیزمانِ نفس ناطقه منجر میشود تا متوجه حقیقتی اساسی در عالم بگردید و به همین جهت نباید به زودی از آن گذشت، متوجه حقیقتی میشوید که خود را در وسعتی به وسعت همهی عوالِم وجود احساس میکنید و موانع تجلی انوار آن عوالم را برطرف مینمائید تا قوهی خیال صحیحتر عمل کند. زیرا وقتی قوهی خیال تحت تأثیر حضور نفس در عالمِ بیکرانهی واقعیت باشد تخیلاتش با همان عالم مطابقت دارد و این با همّتِ آزادشدن اشخاص از مکان و زمان محقق میشود، تا نفس از اشتغال به عالمی که عین حرکت است، به عالمی سیر کند که عین ثبات و بقاء است. و این همان سعادت حقیقی است که انسان از ماده و مادیات آزاد میشود و با خدای خود مأنوس میگردد و ارادهی تشریعی او با ذات تکوینی او هماهنگ خواهد شد.
نتیجهی نجات از ظلمات زندگی زمینی نظر به حقیقت خودمان است که از زمان و مکان آزاد است. این لیوان هست، ولی دارای مکانِ مخصوصی است، من به عنوان نفس ناطقه، هستم اما مکان برایم معنی ندارد. معنی بیمکانبودن به این است که بتوانیم خود را بدون آنکه مکانی را برای خود فرض کنیم، بیابیم، یعنی خود را آزاد از سایهی مکان و زمان، تماماً حس کنیم. به خودمان نظر کنیم بدون آنکه زمان خاصی را به خود ضمیمه کنیم. آری، هستِ خود را بیزمان بیابیم. در آن حالت من فقط هستم، چه در زمانی که گذشت و چه در زمانی که میآید، در حادثهای که در گذشته واقع شد و در حادثهای که در آینده واقع میشود، من خودم هستم بدون تعلق به گذشته و آینده.