تربیت
Tarbiat.Org

خویشتن پنهان (شرح ده نکته از معرفت نفس)
اصغر طاهرزاده

محبتِ «نفس ناطقه» به «تن»

در قسمت دومِ نکته‌ی پنجم آمده است: «به جهت آن‌که نفس ناطقه با به‌کارگرفتن بدن کامل می‌شود، بدن خود را به صورتِ تکوینی دوست دارد و آن را از خودش می‌داند» این یك مطلب ارزشمندی است که نفس ناطقه تکویناً و براساس ساختار وجودی‌اش آن‌چه را در کمالش به او کمک می‌کند دوست دارد، اعم از آن که در کمال حیوانی‌اش به او کمک کند یا در کمال انسانی‌اش. گرایش نفس به بدن به انتخاب شما مربوط نیست و لذا هم نفسِ بدترین آدم‌ها تکویناً به بدن خود گرایش دارد و به آن نظر می‌کند و هم نفس بهترین انسان‌ها در حفظ بدن خود تلاش می‌کند و هرچند انسان ممکن است اراده کرده باشد با حضور در مقابله با دشمن شهید شود، باز نفس ناطقه‌ی او از نظر تکوینی کار خودش را می‌کند و نهایت تلاش را جهت حفظ بدن و ترمیم جراحات وارده به کار می‌بندد.
عنایت داشته باشید که عمل تکوینی نفس ناطقه عملی است خارج از اختیار انسان، مثل حرکات قلب که در عین آن که عملی است مربوط به نفس ناطقه ولی مربوط به جنبه‌ی تکوینی آن است و نه جنبه‌ی اختیاری آن، به همین جهت هم شما به طور طبیعی نمی‌توانید دخالتی در حرکات قلب خود داشته باشید و بر این اساس عرض می‌شود، دوست داشتنی که برای نفس ناطقه نسبت به بدن مطرح است در حوزه‌ی اختیار انسان نیست و چه انسان در حوزه‌ی اختیار خود بدن خود را دوست داشته باشد و چه دوست نداشته باشد، نفس ناطقه به صورت تکوینی به بدن خود به عنوان ابزار، گرایش دارد و در حفظ آن تلاش می‌کند.
نفس ناطقه علاوه بر آن‌که بدن را ابزار خود می‌داند و به آن نظر دارد، از آن جهت که مدتی با آن مأنوس بوده است نیز طالب آن است و به همین جهت از نداشتن آن وحشت می‌کند، زیرا «اُنسِ» طولانی، ناخودآگاه «محبت» می‌آورد هر چند آن محبت وَهمی باشد. بالأخره ما چهل، پنجاه سال با این بدن بوده‌ایم و تماماً در فضای اُنسِ با آن ادامه‌ی حیات ‌داده‌ایم تا حدّی که فكر می‌كنیم این بدن، خودِ ما‌ است. این‌که بعضی‌ها با علم به این‌که این بدن حجاب بین آن‌ها و حقیقت است، باز از مرگ به نحوی دلهره دارند به جهت گرایش تکوینی نفس آن‌ها به بدنشان و به جهت اُنس طولانی‌شان با آن است و لذا مفارقت از این بدن برایشان غیرمترقّبه است. واقعاً هم عجیب است! هفتاد سال انسان هر كاری ‌می‌كرده، با همین بدن انجام می‌داده، حال باید به جایی برود كه این بدن با او نیست! و با شرایطی روبه‌رو می‌شود كه برایش جدید است و با آن شرایط انس ندارد. جداشدن از شرایطی كه سال‌ها با آن اُنس گرفته، یكی از دلایل وحشت قبر است و به همین جهت برای مؤمن هم «وحشت قبر» هست و در دعا از خدا تقاضا می‌کنید «فَآنِس فِی الْقَبْرِ وَحْشَتی»(115) در تنهایی و تاریکی قبر مونسم باش و یا اظهار می‌دارید: «یا اَنیسَ كُلِّ غَریب، آنِسْ فِى الْقَبْر غُرْبَتى و یا ثانِىَ کُلِّ وَحیدٍ، إرْحَمْ فِى الْقَبرِ وَحْدَتى‏»(116) اى مونس هر غریب و بی‌کس، در تنهایی قبر مونسم باش، و اى همدم هر تنهایی! به تنهائیم در قبر رحم فرما. نگرانی از تنهایی قبر، نگرانی از جداشدن از مأنوساتی است كه انسان آن‌ها را همراه با بدن برای خود پیدا كرده ‌است.
اولین چیزهایی كه انسان با آن مأنوس بوده همین چشم و گوش و سایر اعضاء است که با آن می‌دیده و می‌شنیده، حالا در قبر باید بدون آن‌ها با خودش به سر برد در حالی که آنقدر با آن‌ها مأنوس بوده که نمی‌تواند بدون آن‌ها خودش باشد. این‌كه می‌فرمایند: «مُوتُوا قَبلَ اَن‌تَموتوا»(117) برای همین است که وقتی با آن تنهایی روبه‌رو شدیم تنها نباشیم و خدا را مأنوسِ جان خود کرده باشیم. به هرحال عوامل گرایش نفس به بدن یکی اُنس طولانی با بدن و دیگر بهره‌ای است که از بدن به عنوان ابزارِ استکمال خود می‌برد، در حالی كه آنچه مطلوب بالذّات و حقیقیِ نفس است، آن كمالی است كه از طریق به‌كارگیری تن برایش حاصل می‌شود و نه خودِ تن. و چون از این موضوع غفلت شود، یک نوع هراسِ درونی از مرگ برای انسان پیش می‌آید و این غیر از هراسی است که ممکن است انسان به صورت اختیاری به جهت گناهان یا تعلقات دنیایی از مرگ داشته باشند.