اولین قدم به سوی معرفت نفس آن است كه بتوانیم خود را با «خود» ببینیم، بدون هر نوع واسطهی ذهنی وگرنه هیچوقت خود را ندیدهایم بلکه از طریق واسطههای ذهنی به خودمان فکر کردهایم - مثل آنکه از طریق دود به وجود آتش فکر میکنیم- در این صورت، خودمان را ندیدهایم و به دنبال خودمان در چیزهایی میگردیم که غیر خودماناند. عربها وقتی میخواهند بگویند یک نفر خیلی احمق است، میگویند: «فُلانٌ اَحْمَقُ مِنْ هُبَنَّقَة» چون هُبنّقه ترسیده بود خودش را گمكند لذا گلوبندی از انواع مهرهها و استخوانهای کوچک و بزرگ به گردنش انداخته بود که اگر شک کرد خودش، خودش است یا نه، ببیند گردنبند را به گردن دارد یا نه. یک شب وقتی خوابیده بود برادرش یواشکی گردنبند را از گردن او باز کرد و به گردن خودش آویزان كرد. «هُبنّقه» صبح که بیدار شد دید: عجب! گردنبند به گردن برادرش است. گفت: یا اَخی! اَنْتَ اَنَا وَ مَنْ اَنَا؟ برادر! تو من هستی، پس من كیام؟! به این جهت عربها وقتی میخواهند بگویند کسی خیلی احمق است، میگویند: «اَحْمَقُ مِنْ هُبَنَّقَة» چون خیلی طرف باید احمق باشد که به احساسی که نسبت به خود دارد آگاه نباشد، زیرا چنین آدمی اگر مثل «هُبنّقه» هم باشد خود را گم نمیکند، چون به برادرش گفت: حالا که تو من هستی، پس من کیام؟ معلوم است خود را مییابد که میگوید: پس من کیام. چنین آدمی خودِ ذهنیاش را گم کرده و نه خودِ حقیقیاش را؛ «خود»ی را گم میكند كه اگر گلوبندش را داشته باشد خودش است. چون «من»ی را میشناسد كه تصور میکند ممکن است او را گم كند. اكثر ما چیزی را جای خود میگیریم که ما آن نیستیم و همان مانع میشود تا خود را ببینیم و با خود ارتباط برقرار کنیم، حالا هُبنّقه آن گردنبند را نشانهی خودش میپندارد و بعضیها خانه و پول و مدرک را خودشان میدانند، اینها خودِ واقعیشان را گم کردهاند.
امیدوارم سعی نکنید از مطالب این جلسه چیزی به حافظهی خود بسپارید، سعی ما آن بود که هیچ اطلاعاتی به شما ندهیم بلکه سعی کنید پردههایی را که مانع نظر به خودتان بود کمی عقب بزنید تا بتوانید به خودتان درست بنگرید، نگاهی بدون چشمِ سر به خودتان، نگاهی بدون بدن و مدرک و ثروت.
خداوند إنشاءالله همهی ما را در آن نوع خودشناسی كه نصیب اولیاء كرده موفق بگرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»