تا ما متوجه نباشیم که دارای دو ساحت هستیم نمیتوانیم درست فکر کنیم و همواره بین امور تکوینی و تشریعی خلط میکنیم. با توجه به گرایش تکوینی نفس به بدن و به جهت نیاز نفس به ابزاری به نام بدن، نفس ناطقه تن را دوست دارد و در همین رابطه وقتی بدن نتوانست نیازهای نفس را برآورده کند با همان ارادهی تکوینی، بدن را رها میکند، و به این عمل «مرگ» میگویند.
با توجه به این امر میتوان روشن کرد چرا انسان میمیرد. ممکن است بفرمایید عموماً افراد بدن خود را دوست دارند و آن را میخواهند، پس چرا میمیرند؟ این همان خلطی است که عرض کردم بین امور تکوینی و تشریعی پیش میآید. چون شما از ساحت ارادهی تشریعی موضوع را مطرح میکنید در حالیکه بحث این بود که وقتی نفس ناطقه بدن خود را تکویناً نخواست آن را رها میکند و انسان میمیرد، حال چه با ارادهی تشریعی بدن را بخواهد و چه نخواهد. همانطور که بسیاری از پیران به جهت ناتوانی و بیماریهایی که دارند، به ارادهی تشریعی مایلاند بمیرند ولی تا نفس آنها اراده نکند فایده ندارد و باید منتظر بمانند تا نفسِ ناظقه با شعور تکوینی خود به این نتیجه برسد که دیگر باید بدن را رها کند، زیرا تن ابزار نفس ناطقه است و تا نفس در استفاده از ابزارِ تن به حدّ اشباع نرسد آن را رها نمیکند، همچنانکه وقتی استفادهی کامل را از آن بُرد آن را رها میکند و تکویناً انسان میمیرد. این غیر از موت اختیاری است که انسان با حاکمیتِ احکام الهی بر امیال خودش خود را در اختیار خداوند قرار میدهد و بسیاری از حجابهای دنیایی از او رفع میشود، همانطور که در مرگ تکوینی حجابها برطرف میشود و انسان با دو ملک نکیر و منکر روبهرو میگردد، بر همین مبنا عرفای بزرگ با ریاضتهای شرعی به جایی میرسند که دیگران تکویناً به آنجا خواهند رسید.
این که در روایات هست حضرت عزرائیل(ع) جهت قبض روحِ اهل دنیا به سختترین شکل وارد میشوند و با قلابهای آتشین روح آنها را از جسمشان جدا میکنند(122) به جهت آن است که این افراد سخت به دنیا دل بستهاند و حاضر نیستند مطابق سیر تکوینی نفس ناطقه به برزخ منتقل شوند، ارادهی تشریعی آنها به شدت متعلق به دنیا است و حضرت عزرائیل(ع) میخواهند این تعلق و دلبستگی به دنیا را از آنها بگیرند و جهت روح آنها را متوجه برزخ کنند ولی همین حضرت عزرائیل(ع) برای بعضیها با گُل ظاهر میشوند تا با بوئیدن آن به سوی برزخ سیر کنند، حتی بعضیها آنچنان در دنیا نظرشان به برزخ و قیامت است که قبل از این كه حضرت عزرائیل(ع) بیاید تا آنها را قبض روح کند آنها برزخی شدهاند. آن زمانی که تازه حضرت امام خمینی(رض) رحلتكرده بودند در جلسهای که با یك روح برزخی ارتباطی برقرار شده بود و از قضایای برزخ خبر میداد، آن روح گفته بود: وقتی عزرائیل آمد تا جان آقای خمینی را بگیرد و به برزخ منتقل کند، ایشان گفتند: «من كه اینجایم.» یعنی حضرت امام(رض) نیاز به قبض و كشیدن به سوی برزخ نداشتند، خودشان با سعهی وجودی که پیدا کرده بودند، در برزخ حاضر شده بودند.
عرض شد «بدن»، ابزار نفس است تا نفس به کمک آن به حوائجی که دارد برسد و جنبههای بالقوهاش فعلیت پیدا کند. از آن طرف روشن است که انسان وقتی دیگر به ابزار خود نیاز نداشت آن را رها میکند، چون آن ابزار جزء ذات نفس نیست تا لازم باشد تا آخر حفظ شود و ریشهی رهاکردن بدن که در ذات تکوینی نفس نهفته است همین نکته است و اگر مطالب گذشته با دقت دنبال شود این نتیجه به خوبی حاصل میشود. کافی است فراموش نفرمائید بدن در حقیقتِ انسان دخالت ندارد و وسیلهای است جهت استکمال نفس و نفسِ ناطقه تکویناً کمالاتی را میشناسد که به کمک بدن به آن میرسد و معلوم است که وقتی آن کمالات در نفس ناطقه فعلیت یافت، نفس از بدن منصرف میشود و با همان ارادهی تکوینی که بدن را به کار میگرفت، با همان اراده از آن منصرف میشود. فکر میکنم با توجه به مباحث قبلی این موضوع برای عزیزان روشن است که چرا بعضیها در عین اینکه به بدنِ خود علاقه دارند باز مرگشان فرا میرسد و میمیرند؛ چون عرض شد علاقهی این افراد به بدنشان به ارادهی تشریعی است ولی مرگ آنها و انصراف نفس از بدن به ارادهی تکوینی آنها است.