سؤال: چه تفاوتی بین نفس ناطقهی افرادی هست که بعضیها بخیلاند و بعضیها سخاوتمند؟
جواب: ارزش جوابدادن به این سؤال در این است كه متوجه باشیم باید بین بحثهای اخلاقی با بحثهای وجودی تفكیككنیم. ملاحظه فرمودید که گاهی غضبناک میشوید و درست همان نفس ناطقهای که بعضی مواقع غضبناک است همان نفسی است که در سایر موارد غضبناک نیست و در این دو حالت در واقعیت نفس ناطقه تغییری حاصل نشد و در واقعیت و وجود نفس تغییری پدید نیامد هرچند از نظر اخلاقی ممکن است آن غضب مذموم باشد و از ارزش انسان بکاهد ولی تغییری در واقعیت نفس ناطقه ایجاد نمیکند زیرا مسائل وجودی و مسائل اخلاقی دو مقولهی جدا هستند و باید دقت کرد تا این دو با همدیگر مخلوط نشوند، بحث از بخیلبودن و سخاوتمندبودن نفس از موضوعات اخلاقی و ارزشی است در حالیکه در مباحث معرفت نفس از موضوعات وجودی بحث میکنیم و از نفس ناطقه از آن جهت که هست بحث میشود نه از آن جهت که باید باشد و یا نباید باشد.
سؤال: آیا نفس ناطقهی هرکس قبل از این كه به دنیا بیاید بوده است؟
جواب: این سؤال یكی از بحثهای خوب فلسفه و عرفان و كلام است که مفصَّل آن را باید در همانعلوم پیگیری کرد. آنچه در اینجا لازم است عزیزان متوجه باشند حضور ما در علم خدا است که از این جهت قبل از آن که ما به دنیا بیائیم در علم خدا بودهایم منتها به صورت علمی و نه به صورت خارجی. جنابعالی به عنوان اكبرآقا و حسنآقا و فاطمهخانم و بتولخانم به عنوان اشخاصی مشخص و با بدنی مشخص، از بدن مادرتان شروعشدهاید. به طوری که در چهار ماهگی سلولهای موجود در رحم مادرتان آماده شد تا روح انسانی در آن دمیده شود و شروع به رشدکردن کرد. ملاصدرا در همین رابطه میفرماید: «النَّفْسُ جِسمانیّةُ الحُدوثِ وَ روحانیَّةُ البَقاءِ» یعنی نفس ناطقهی انسان در بستر ماده و جسمِ موجود در رحم مادر، حادث شد ولی از آن جهت که موجودی است مجرد پس از انصراف از جسم همچنان باقی خواهد ماند.(94)
سؤال: وقتی انسانی دیوانه میشود آیا نفس ناطقهی او دیوانه میشود و یا تن او به مشکل میافتد؟
جواب: قرآن در وصف نفس ناطقه میفرماید: «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها، فَاَلْهَمَها فُجورَها وَ تَقْواها»(95) سوگند به نفس و آنچه موجب تعادل آن شده، پس فجور و تقوای آن را به آن الهام کردیم. از این آیه برمیآید که نفس در ذات خود متعادل است و در عین حال فجور و تقوایش را که به آن الهام کردهاند، میشناسد و میفهمد چه چیزی فجور است و چه چیزی برای آن تقوا است.
همین طور که اگر انسانی به شدت غضبناک شد نمیتواند درست سخن بگوید و اگر درست هم فکر کند آن فکر را نمیتواند درست اظهار کند و زبان او آن طور که میخواهد در اختیار او نیست، دیوانگان نیز رابطهای را که باید بین نفس آنها و اعضائشان برقرار باشد از دست میدهند. حال عامل اختلال این رابطه یا یک تصور وَهمی است که در مورد افرادِ غضبناک چنین است و یا عاملی خارجی است که موجب میشود انسان از مغز خود درست استفاده نکند و سخنانی بگوید و یا حرکاتی انجام دهد که معقول نیست و حتی خودِ شخص دیوانه از این سخنان و حرکاتش ناراحت شود ولی باز به جهت اختلالِ پیشآمده نمیتواند غیر از همان سخنان و حرکات را انجام دهد در حالی که طبق آیهی فوق میتواند حق و باطل بودن امور را تشخیص دهد و لذا در ذات خود در تعادل است.
برای همهی ما پیش آمده که اگر خسته شویم نمیتوانیم آنچه را در فکر خود داریم درست ارائه دهیم، با این که درست فکر میکنیم ولی به جهت خستگی بدنمان آنچه فکر میکنیم با آنچه میگوئیم کاملاً تطبیق نمیکند. بسیاری اوقات نکتهای را که میخواهیم بگوییم، نصف آن را هم نمیتوانیم بگوییم، تازه همان نصفه را هم ناقص میگوئیم و میفهمیم که آنچه فکر کردهایم را نگفتهایم، این به جهت آن است که اگر نفس ناطقه به هر دلیلی- یا به جهت اختلالات در بدن و یا به جهت وَهمیات-(96) نتواند از بدن خود استفاده کند، حرکات و گفتار نامتعادلی از او صادر میشود. به همین جهت هم در درمان بسیاری از دیوانگیها دارو تجویز میشود تا جسم در حالتی قرار گیرد که روح بتواند آن جسم را به طور صحیح تدبیر کند.
حتماً ملاحظه کردهاید که بعضی از دیوانگان چگونه حرص میخورند، چون اراده میکنند مطلبی را بگویند ولی نظام عصبیشان با آنها همراهی نمیکند و الفاظشان در کنترلشان قرار نمیگیرد و نمیتوانند ارتباط لازم را از طریق نظام عصبی با اعضاءِ دیگر بدن خود برقرار کنند. نفس آنها چیزی را اراده میکند ولی نظام عصبی آنها نمیتواند آن را درست بپذیرد و به ماهیچههای حنجره فرمان دهد، در نتیجه عصبانی میشوند و شروع به فحاشی میکنند که چرا ما نمیفهمیم منظور آنها چیست؟
متخصصان اعصاب بر اساس تجربیاتشان میتوانند نشان دهند که مثلاً اگر قسمتی از مخچهی یک انسان را تحریک کنند هر چقدر که آن فرد بخواهد مستقیم راه برود نمیتواند، مخچهی او از طریق سلسلهی عصبی، طوری به ماهیچهها فرمان میدهد که آن فرد به صورت انحرافی حرکت میکند. با اینکه نفس ناطقهی او سالم است ولی نظام عصبی او طوری تحریک شده - یا آسیب دیده- که نمیتواند فرمان نفس ناطقه را درست بگیرد و به ماهیچهها منتقل کند.
پس شاید بتوانیم در یک جمعبندی بگوئیم هیچکس به آن معنی دیوانه نمیشود که نفس ناطقهی او دیوانه شود بلکه دیوانگی به جهت آن است که انسان شرایط ظهور مافیالضمیر خود را در عمل و یا سخن از دست داده است.
ممكن است بفرمائید: کسی را میشناسید که چون ترسیده دیوانه شده است. فرمایش شما قبول است؛ این مثل وقتی است که شما میترسید و قلبتان به طپش میافتد آیا جز این است که فعلاً قلب است که گرفتار این طپش شده، همانطور که در سکتهی قلبی، قلب انسان دچار آسیب میشود و رابطهی بین نفس انسان و آن قلب مختل میگردد؟ آن شخص هم که در اثر ترس دیوانه شده رابطهی بین نفس او و مغزش مختل شده و آن ابزار را که نیاز دارد تا مافیالضمیر خود را در سخنان خود اظهار کند و یا حرکات خود را تنظیم نماید، از دست داده است. به همین جهت ملاحظه میکنید بعضی از دیوانهها در بعضی موارد عاقلاند! چون در آن موارد ابزاری که بتواند ما فیالضمیر آنها را اظهار کند مختل نیست به این افراد میگویند: «دیوانهی اَدواری»؛ در یك دورههایی مجنون و دیوانهاند و در یك دورههایی عاقلاند مثل اینکه بعضی مواقع معدهی ما غیر طبیعی کار میکند و در بعضی مواقع طبیعی است.
البته عنایت داشته باشید که ما نمیخواهیم تأکید کنیم که نفس ناطقه به جهت سوء اخلاق از تعادل خارج نمیشود بلکه میخواهیم بگوئیم نفس در ذات خود متعادل آفریده شده ولی آیا وَهمیات منجر نمیشود تا نفس نتواند از ذاتِ متعادل خود استفاده کند؟ اگر بگوئیم نفس ناطقه در هنگام غضب از تعادل خارج شده و ذات انسان تغییر کرده، چگونه وقتی غضب فرو نشست و انسان به تعادل برگشت را توجیه کنیم؟ مگر آن که بپذیریم تعادلِ ذاتی انسان در حالت غضب نیز محفوظ است و غضب عارض نفس شده، در دیوانگی هم باید همین حالت را برای نفس بپذیریم. اگر بپذیریم کسی در اثر غمِ بسیار دیوانه شده و عملاً روح او از تعادل خارج شده، باید این نکته را فراموش نکنیم که اولاً: چون این شخص احتمال درمان برایش هست پس باید ذات متعادلی در پیش خود داشته باشد که بتواند به آن برگردد. ثانیاً: اگر غم انسانها را ریشهیابی کنیم به تعلقات روح آنها به اموری برمیگردد که به نحوی مربوط به تن آنها است و نظر به تن و نظر به نسبتهای مربوط به تن، این غمها را پدید آورده و این در حالی است که در همان موقع ذات آنها در جایگاه خود در تعادل کامل است، کافی است به جای نظر به متعلقات دنیایی به ذات خود نظر کنند تا همهی آن غمها که منجر به دیوانگی آنها شد، فرو ریزد. در همین رابطه است که رسول خدا(ص) وقتی به مردمی برخورد کردند که انسانی را دیوانه میپنداشتند فرمودند: «ما هذا بِمَجنون» او مجنون نیست، بیمار است، مجنون انسان متکبری است که در راهرفتن شانههای خود را حرکت میدهد.(97) پس در دیوانگی نسبت روح انسان با بدنش بههم خورده و با تغییر آن نسبت میتواند به سلامت برگردد.