با توجه به مباحث گذشته میتوان گفت تنها مرگی كه علم پزشكی میتواند از نظر ظاهر، به تأخیر بیندازد، مرگی است كه در اثر تصادفات و بیماریها بهوجود میآید و آن در حالی است كه نفس ناطقه تعلق تکوینی خود را نسبت به بدن از دست نداده و هنوز از بدن منصرف نشده باشد و بدن به جهت بیماری و یا تصادفهای نه چندان شدید آنچنان از بین نرفته که استعداد اِعمال تدبیر توسط نفس در آن نباشد، در این صورت است که علم پزشکی کمک میکند تا بدن آمادگی پذیرش تدبیرات نفس ناطقه را پیدا کند. ولی هرگز تصور نكنیم از طریق علم پزشکی میتوان جلوی هر مرگی را گرفت؛ آری، اگر مثلاً قلب به جهت عوامل خارجی بیمار شد، از طریق علم پزشكی موانع صحت قلب را برطرفمیكنیم تا قلب به حركات طبیعی خود ادامه دهد، ولی یك وقت نفس ناطقه تكویناً میخواهد از بدن منصرفشود، معلوم است که این انصراف از جایی شروع میشود؛ مثلاً قلب از تحرك طبیعی باز میایستد، حال اگر قلب را شُوك بدهیم و به حركت واداریم، نفس از مغز انصرافِ خود را شروع میكند؛ چرا كه نفس تكویناً میخواهد برود و دیگر به بدنِ خود نیاز ندارد. طبیبانِ حكیم در زمان گذشته، میتوانستند بین این دو بیماری تفكیككنند و متوجه بودند در مورد بیماریِ نوع دوم كاری از «طبیب» ساخته نیست. و چون این قاعده در بین مردم معلوم بود در بسیاری از مواقع خودِ مردم هم متوجه میشدند كه در چه شرایطی هستند و هوشیاری به خرج میدادند تا بیش از آن كه حریص به ماندن باشند، آمادهی رفتن شوند و بهاصطلاح هنر مردن خود را از دست نمیدادند.(139) در مورد «ابنسینا» آن طبیبِ حكیم هست كه در اواخر عمر چندین بار پشت سر هم گرفتار قولنج شد و متوجه شد مرگش فرارسیده و فهمید این بیماری، به جهت عوامل بیرونی نیست. گفت: «روح، دیگر بنا ندارد این بدن را تدبیركند.» و لذا فعالیتهای روزمرّهی خود را تعطیلكرد و به دعا و عبادت مشغول شد، و چند هفته طول نكشید كه رحلت نمود.
امروزه هم نباید تصوركرد به كمك علم پزشكیِ ظاهراً پیشرفته میتوان مرگی را كه در اثر انصراف طبیعیِ نفس از بدن پیش میآید به تأخیر انداخت، در واقع از طریق دستگاههای مدرن، مردن را سخت و آزاردهنده میكنند و مانع میشوند تا نفسِ ناطقه در بستر طبیعی خود بدن خود را ترک کند.