به هر حال این هم نوعی نهی از منکر است. خوب، اگر افرادی و یا دولت اسلامی نسبت به آن اقدام کردند، یا اگر دولت اسلامی نتوانست یا اصلا دولت اسلامی نبود و خود مردم مسلمان اقدام کردند، و این مشکلات را حل کردند، و با دشمنان اسلام مبارزه کردند، نقشههای آنها را نقش بر آب کردند، نعم المطلوب. اما اگر هیچ اقدامی صورت نگرفت، این جا وظیفه مسلمانان است که با این منکرات مقابله کنند. اما آیا همیشه همه مسلمانها وظیفه شناس هستند؟ آیا میشود روزی مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامی خود کوتاهی نکنند؟ مگر ما در تاریخ نمونه هایی از بی وفایی مسلمانها نداشتیم؟ آیا تصور این که ممکن است اکثریت قریب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظایف اسلامی خود کوتاهی کنند، فرض مشکلی است؟ مصداق آن را که همه میدانید.
از زمان شهادت امیر المؤمنین (علیه السلام) تا زمان شهادت سیدالشهداء (علیه السلام) بیست سال طول کشید. در طول این مدت سیدالشهداء (علیه السلام) در مدینه چه میکرد؟ آیا کسانی که حاکم بودند، بت پرست یا منکر خدا بودند؟ آیا در ظاهر، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و احکام دین را انکار میکردند؟ خیر، اصلا این گونه نبود، آنها خود را خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانستند، نماز میخواندند، اما جمعه بودند، منتهی گاهی نماز جمعه را از روز چهارشنبه میخواندند! گاهی هم در حال مستی، امامت جماعت میکردند! آنچه مسلم است، آنها نماز میخواندند. حتی روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد خواند بعد گفت: یا خیل الله ارکی و بالجنه ابشری(137) مردمی که در زمان سیدالشهداء (علیه السلام) زندگی میکردند همه نماز میخواندند، و ادعای مسلمانی میکردند. به اصطلاح حکومت، حکومت اسلامی بود. اما سیدالشهداء (علیه السلام) بیست سال خون دل خورد، و نمیتوانست بگوید این حکومت ناحق است. مگر به افراد معدودی در گوشه و کنار، و در خفا، به صورت سری، خصوصی، و محرمانه. حتی وقتی خبر مرگ معاویه را آوردند، در ظاهر حضرت (علیه السلام) به حاکم مدینه تسلیت گفت. وضع این گونه بود.
آیا در زمان سایر ائمه اطهار (علیه السلام)، زمان حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، امام صادق (علیه السلام)، و دیگران صریحاً میتوانستند به مردم بگویند این حکومتها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران (علیه السلام) را زندان میکردند؟ چرا ایشان را به شهادت میرساندند؟ آیا خلفا به نام کفر حکومت میکردند؟ یا این که منکر خدا بودند؟ اگر هم منکر خدا بودند اظهار نمیکردند، و به نام خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حکومت میکردند، این داستان را حتماً همه شنیدهاید، همه مرثیه خوانها میخوانند که هارون الرشید هنگامی که میخواست حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) را زندانی کند، به مرقد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عذر خواهی کرد، گفت یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من فرزند تو را زندانی میکنم، برای این که مصلحت جامعه اسلامی تامین شود! برای این که امنیت در جامعه ایجاد شود! برای این که اختلاف در جامعه نیفتد! از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عذر خواهی میکرد!(138) این گونه نبود که همه این حکومتها حکومت کافر و مشرک باشند. خوب، با این موارد چه باید کرد؟ گاهی شرایط به گونهای است که میتوان با فعالیتهای فرهنگی متفرق و پنهانی، اصل دین مردم را حفظ کرد؛ به امید این که روزی معرفت و سطح فرهنگ آنها رشد پیدا کند، و بتوانند کارهای مهمتری انجام دهند. تقریباً از امام سجاد (علیه السلام) به بعد به دلایل مختلفی، تمام ائمه (علیه السلام) چنین برنامهای داشتند. چون عدهای مسلمان تربیت شده بودند، و به برکت خون سیدالشهداء (علیه السلام) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامی تربیت شده، و در اطراف بلاد اسلامی پراکنده میشدند، تمام امامزاده هایی که پیرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهای دیگر هستند، همین مسلمانانی بودند که تربیت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدایت میکردند. غالب ایشان از بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. در این شرایط باید به همین کارهای فرهنگی اکتفا کرد؟ چون توان فعالیت دیگری نیست، تنها کاری که میتوان انجام داد این است و اطمینان هم هست که اصل دین از بین نمیرود.
اما قسمتی از فرمایش امام حسین (علیه السلام) که در منی به آن نخبگان فرمودند من میترسم اصل حق گم شود. صحبت تنها مساله یک حکم و دو حکم شرعی نیست، فکری بکنید، من میترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخیص بدهند، راه دیگری برای تشخیص حق و باطل وجود نداشته باشد، این شرایط کار خاص دیگری را میطلبد، نه با فعالیتهای تبلیغی و نه با پول، نمیتوان اقدامی انجام داد و نه میتوان جنگ نظامی سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختیار آن هاست. آنچنان تبلیغات کردهاند و از مردم زهر چشم گرفتهاند، که کسی توان نفس کشیدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، یا ترور کردند؛ نه کسی جرات قیام یا حرکت دارد، نه دیگر نیرو و توان برای کسی مانده است. در این شرایط باید شوک دیگری به جامعه وارد شود. چه کاری از یک نفر یا از یک گروه کوچک برای جامعه بزرگ اسلامی بر میآید؟ تبلیغات هم تاثیری نداشت چون تمام ابزار آن را در اختیار امویان بود و فقط عده محدودی فریاد امام (علیه السلام) را میشنیدند. سیدالشهداء (علیه السلام) با حنجره خود چقدر میتواند فریاد بزند؟ صدای خود را به چند نفر میتواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت کردن نیز به امام (علیه السلام) میدادند، که در طول بیست سال به آن حضرت چنین فرصتی نیز ندادند و ایشان میبایست آرام، پنهانی و در خفا با یاران و اصحاب خود صحبت کند.
در این شرایط چه باید کرد؟ همان کاری را که حسین (علیه السلام) کرد، شوکی در جامعه اسلامی به وجود آورد که تا قیام قیامت اثر خود را خواهد داشت، این لرزه باقی خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامی که نمیتوان آن را تحریف کرد، و نمیشود تفسیر غلطی برای آن آورد. چه بگویند؟ هر آیه محکمی در قرآن باشد، میتوانند آن را تحریف و به اشتباه تفسیر کنند. یا به قول امروزیها برای آن قرائت جدیدی بیاورند! اگر حدیث باشد، میتوانند بگویند دروغ بوده و جعلی است، از اسرائیلیات است، یا در نهایت بگویند این قرائت شماست! و برای آن قرائت دیگری هم هست! به مراجع هم میگویند شما فهمتان را مطلق نکنید قرائتهای دیگری هم هست! اما با حرکت سیدالشهداء (علیه السلام) چه میتوانند بکنند؟ آیا تفسیر دیگری دارد؟ جز این که گروهی پاکباز در راه خدا و برای احیای دین جان خود و عزیزانشان را فدا کردند؟ تا حالا هیچ مورخی، هیچ انسان منصفی تفسیری غیر از این برای داستان کربلا کرده است؟ بله، امروز ممکن است کسانی باشند که قرائتهای جدیدی از داستان کربلا داشته باشند! العیاذبالله، بگویند حسین (علیه السلام) بی خود کرد! واقعه کربلا عکس العمل خشونت جدش بود! یزیدیها تقصیری نداشتند، جد حسین (علیه السلام) پدر آنها را کشته بود، آنها هم در کربلا فرزندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتند! این شیطانیترین تفسیری است که تا به امروز از حماسه کربلا شده است، و تا کنون این گونه تعابیر سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مشرک و بت پرست، همه در مقابل داستان کربلا سر تعظیم فرود آوردهاند. این گونه بود که حسین (علیه السلام) مصباح الهدی شد، این چراغ فروزانی است که هرگز خاموش نمیشود. علیه آن هیچ کاری نمیتوان کرد. این شوک باعث شد که جامعه اسلامی نجات پیدا کند.
این هم مصداق دیگری برای نهی از منکر به معنای عام است. اگر کسی سؤال کند آن جا که حضرت (علیه السلام) فرمودند: ارید ان بالمعروف و انهی عن المنکر(139) آیا به هدف خود رسیدند؟ جواب این است که بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتیجه هم رسید. نتیجه این اقدام چه بود؟ این که مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظیفه انبیا و اولیای خدا، هدایت است؛ بعد از هدایت اگر خود مردم حاضر شدند رهبری آنها را بپذیرند در این صورت حکومت هم تشکیل میدهند. تشکیل حکومت وظیفه آنها است، اما در صورتی که مردم کمک کنند؛ همان طور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه شقشقیه فرمود: لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر(140) زمانی که مردم حضور پیدا کرده، و کمک کردند من هم به وظیفهام قیام میکنم. اما اگر حاضر نشدند، گرچه وظیفه تشکیل حکومت ساقط است، اما وظیفه هدایت باقی است، هدایت گری وظیفه انبیا و اولیا و کسانی است که در غیبت آنها نقش هدایت را بر عهده میگیرند. العلما ورثه الانبیاء(141) این وظیفه همیشه هست، و از دوش هیچ کس در هیچ حالی برداشته نمیشود. اگر هیچ راه دیگری نبود، باید مردم را با شهادت هدایت کرد، تا بفهمند. باید بگویند چرا این حاضر شد کشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجی و تحلیل میکنند، بررسی میکنند، و به این نتیجه میرسند که به خاطر وظیفه دینی خود این کار را کرد. برچسبها و تهمتها دروغ بود. پس ممکن است نهی از منکر چنین مصداقی هم داشته باشد. اما اولا موارد آن نادر است. ثانیا آگاهی زیادی میخواهد که شخص تشخیص بدهد چنین وظیفهای دارد، خیلی فداکاری میخواهد که از همه چیز بگذرد، کلاه شرعی برای کارهای خود درست نکند، و برای ترک امر به معروف و نهر از منکر بهانه تراشی نکند. چنین شخصیتی به ندرت پیدا میشود، ولی به هر حال خدا حجت را برای ما و شما تمام کرده، اگر هیچ کس نبود حسین بن علی (علیه السلام) بود.
السلام علیک یا ابا عبدالله، بابی انت و امی جانهای ما، پدر و مادرهای ما، فرزندان ما، فدای تو ای حسین (علیه السلام)! که چراغ هدایت را در این جهان افروختی و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته