تربیت
Tarbiat.Org

آذرخشی دیگر در آسمان کربلا
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

پیشینه تاریخی واقعه عاشورا

در زمان ظهور و حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در میان مسلمانان کسانی بودند که اسلام را چندان قبول نداشتند و به دلایلی اجبارا مسلمان شده بودند، و تظاهر به اسلام کرده بودند. در این زمینه نیز در قرآن آیاتی آمده و حتی سوره‏ای به نام منافقون داریم، و در موارد متعددی در اسلام صحبت از منافقان شده است که اظهار ایمان می‏کنند و دروغ می‏گویند، و حتی بر اظهار ایمان قسم می‏خورند: اذا جائک المنافقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنافقین لکاذبون(31)، تا آخر سوره. و موارد فراوانی از آیات دیگر که درباره این گروه در میان مسلمانان شهادت می‏دهند که به صورت واقعی ایمان نیاورده بودند. قرآن حتی آن کسانی را که ایمان ضعیف و متزلزلی داشتند، نیز گاهی جزء منافقان به حساب می‏آورد. مثلا در یک جا در وصف آنان می‏فرماید: واذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یراءون الناس و لا یذکرون الله الا قلیلا(32)، از اوصاف منافقان این است که با کسالت در نماز شرکت می‏کنند؛ در مسجد نماز می‏خوانند اما کسل و بی حال هستند و از روی ریا کاری است و در دل به خدا توجه نمی‏کنند مگر اندکی. به هر حال این آیه نشان می‏دهد که مراتبی از توجه را داشته‏اند.
شواهد زیادی است که قرآن کسانی را که ایمان ضعیفی داشتند و ایمان آنها به حد نصاب نمی‏رسیده نیز جزو منافقان حساب کرده است. البته الان در صدد بررسی مصادیق این آیات نیستیم. گروهی از کسانی که مسلمان بودند کسانی بودند که بعد از فتح مکه مسلمان شدند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) علی رغم دشمنی‏ها و کینه توزی‏های فراوانی که کرده بودند دست محبت بر سر این‏ها کشید، و آنان را طلقاء یعنی آزاد شدگان نامیدند، بسیاری از بنی‏امیه از این‏ها هستند. آنان بعدا در بین مسلمانان بودند و با آن‏ها معاشرت و ازدواج داشتند. ولی بسیاری از ایشان ایمان واقعی نداشتند. نه تنها ایمان نداشتند، بلکه اصلا به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حسد می‏بردند: ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله(33) بعضی از این افراد از قریش بودند، من را معذور بدارید که بگویم چه کسانی! شواهدی است که وقتی نام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اذان می‏شنیدند، ناراحت می‏شدند. دو عشیره در قریش بودند که حکم پسر عمو را داشتند. در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏گفتند این پسر عمو را ببین، طفل یتیمی بود، در خانواده فقیری بزرگ شد، حالا به جایی رسیده که در کنار اسم خدا نام او را می‏برند، و از این وضعیت ناراحت می‏شدند.
به هر حال بعضی از آنان بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدود بیست و پنج سال به منصب هایی در جامعه اسلامی رسیدند تا بالاخره نوبت به حکومت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسید. خوب، می‏دانید قبل از این که امیر المؤمنین (علیه السلام) به حکومت ظاهری برسد، معاویه در شام از طرف خلیفه دوم به عنوان یک عامل، یک والی یا به اصطلاح امروزی استاندار منصوب شده بود؛ و بعدا از طریق خلیفه شوم کاملا تایید و تثبیت شد. حتی چون خویشاوندی بیشتری با خلیفه سوم داشت اختیارات بیشتری به او داده شد. لذا معاویه در شام دستگاهی برای خود تشکیل داده بود. شام از مدینه دور بود و جزء منطقه تحت نفوظ دولت روم به شمار می‏رفت. مردم شام تازه مسلمان بودند. آنان بیش‏تر با رومی‏ها در تماس بودند و بسیاری از آن‏ها با هم ارتباط نزدیک داشتند. مردم شام با توجه به منطقه جغرافیایی و حاکمی که در طول ده‏ها سال بر آن‏ها حکومت کرده بود، آن قدر فرصت پیدا نکرده بودند که معارف اسلامی را به صورت صحیح و کامل یاد بگیرند.
معاویه هم چندان علاقه‏ای به این که آنان اسلام را به خوبی یاد بگیرند، نداشت. او می‏خواست ریاست و سلطنت کند؛ کاری نداشت به این که مردم ایمان داشته باشند یا نه. تا بالاخره بعد از این که امیرالمؤنین (علیه السلام) به خلافت ظاهری رسیدند، معاویه به بهانه این که علی (علیه السلام) قاتل عثمان است شروع به شورش کرد و بنای جنگ با آن حضرت را گذاشت. من به طور خلاصه بیان می‏کنم و فقط اشاره‏ای به نقطه عطف تاریخ دارم.
معاویه مدتی را در جنگ با امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذراند تا به کمک عمر و عاص و بعضی دیگر از خویشاوندان، دوستان، بستگان و بزرگان قریش قبل از اسلام، توانست با طوطئه‏ها و نقشه‏ها و به کمک خوارج جنگ صفین را به ضرر امیرالمؤمنین (علیه السلام) خاتمه دهد. در آن جنگ مساله حکمیت را مطرح کردند و خلافت را به معاویه دادند و بالاخره امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دست خوارج به شهادت رسید.
بعد از آن حضرت، نوبت به امام حسن (علیه السلام) رسید و امام حسن (علیه السلام) هم مدت کوتاهی مبارزه‏ای را که امیرالمؤمنین (علیه السلام) شروع کرده بودند، ادامه داد. پس از مدتی، معاویه از زمینه‏هایی استفاده کرد و کاری کرد که امام حسن (علیه السلام) مجبور به پذیرفتن صلح شد. از این مقطع تا حدودی به وقایع نزدیک می‏شویم. از این جا به بعد نقشه هایی که معاویه می‏کشد، بسیار ماهرانه است. اگر بخواهیم در آن دوران و دوران‏های گذشته چند سیاستمدار نشان دهیم که از اندیشه مؤثرتری نسبت به طبقه متوسط مردم برخوردار بودند، و در سیاست شیطانی نبوغی داشتند، حتما باید معاویه را نیز جزو سیاستمداران شیطانی به حساب آوریم. البته این یک بررسی تحلیلی است؛ اگر بخواهیم این مطلب را تفصیلا از نظر تاریخی اثبات کنیم باید اسناد و مدارک را بررسی کرد. اما تحلیل این است که معاویه به این نتیجه رسید که باید از زمینه هایی به نفع حکومت و توسعه قلمرو سلطنت خود استفاده کند. اسم حکومت آن‏ها خلافت بود، اما در واقع مثل روم و فارس حکومت سلطنتی بود. اصلا آن‏ها آرزوی کسری و قیصر شدن و برپایی چنین سلطنتی را داشتند. آنان برای برقراری و ادامه حکومت خود در جامعه آن روز زمینه هایی را یافتند که می‏توانستند از آن بهره برداری کنند.