این، بیانات امام باقر (علیه السلام) بود. در آخر روایت حضرت (علیه السلام) موعظه دیگری میفرمایند، امام (علیه السلام) به خاطر این که مجددا ما مساله امر به معروف و وجود این تکلیف بزرگ را فراموش نکنیم و برای ما انگیزه دیگری باشد که حتما به این وظیفه عمل کنیم، داستانی را نقل میکنند، قال ابوجعفر (علیه السلام): اوحی الله الی شعیب النبی (علیه السلام) حضرت باقر (علیه السلام) میفرمایند خدا به حضرت شعیب (علیه السلام) وحی کرد که من صد هزار نفر از قوم تو را هلاک خواهم کرد، چهل هزار نفر از آنها اهل معصیت و گناه و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. حضرت شعیب (علیه السلام) تعجب کرد، و گفت کسانی که اهل گناه هستند، بسیار خوب، حق آنها همین است که عذاب شوند، اما خوبان چرا؟ اوحی الله الی شعیب النبی (علیه السلام) انی لمعذب من قومک مئه الف صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم کرد. اربعین الفا من شرارهم از این صد هزار نفر، چهل هزار نفر از بدکاران هستند، و ستین الفا من خیارهم، و شصت هزار نفر هم از خوبان هستند. فقال یا رب هولاء الاشرار فما بال الاخیار اشرار مستحق عذاب هستند، اما چرا اخیار عذاب میشوند؟ فاوحی الله عز و جل الیه: انهم داهنون اهل المعاصی و لم یغضبوا لغضبی خوبان را عقاب میکنم به خاطر این که با اهل معصیت مداهنه کردند. مداهنه میدانید یعنی چه؟ یعنی ماست مالی کردن، شیره مالی کردن، سازش کردن، شتر دیدی، ندیدی! مداهنه از ماده دهن و به معنی روغن مالی کردن است. برای این که در قسمتی از ماشین که با قسمت دیگر تماس دارد، اصطکاک ایجاد نشود، آن قسمت را روغن مالی میکنند. در این جا هم چون میخواهند اصطکاک بین افراد به وجود نیاید، با هم گل بگویند و گل بشوند، لذا کاری ندارند که طرف مقابل اهل چه گناهی است؟ به این نوع رفتار مداهنه میگویند.
گناه این شصت هزار نفر خوبان که بنا است عذاب شوند این است که با اهل معصیت با نرمی و سازش رفتار میکنند و نسبت به اهل معصیت امر به معروف و نهی از منکر انجام نمیدهند. و لم یغضیوا لغضبی در موردی که من غضب بر مردم داشتم اینها غضب نکردند. غضب کردن هم واجب است. اگر انسان در بعضی موارد غضب نکند، خدا او را عذاب میدهد. عجب! اسلام که تماما دین محبت و رافت و رحمت است! پس چرا خداوند میفرماید چون شصت هزار نفر از خوبان به خاطر من غضب نکردند، آنها را هم عذاب خواهم کرد؟ معلوم میشود که ما در بعضی از موارد باید اهل غضب هم باشیم. همیشه با نرمی و لبخند نمیشود زندگی کرد. خدا هم این گونه از ما نخواسته است. در بعضی موارد خواسته است تندی کنیم، پرخاش کنیم صکوا بها جباههم یعنی با پرخاش با آنها حرف بزنید. بعضیها از بنده سؤال میکنند که چرا گاهی در منبر یا سخنرانیها عصبانی میشوید؟ آیا جواب را گرفتید؟ من جواب سؤال را نمیدهم؛ امام باقر (علیه السلام) جواب شما را در این روایت داد.
اجازه دهید چند حدیث دیگر هم بخوانم عن ابی عبدالله (علیه السلام) این روایت از حضرت صادق (علیه السلام) است قال، قال امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام صادق (علیه السلام) از جدش امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل میکند که او فرمود: ادنی الانکار ان یلقی اهل المعاصی بوجوه مکفهره(107) اگر در مقام نهی از منکر هیچ کاری نمیتوانید انجام دهید، حداقل در برابر گناهکار اخم کنید و عبوس شوید. این تکلیف دیگر از هیچ کس برداشته نشده است. مگر این که مهربانی تاکتیکی باشد. یعنی با توجه به این که میدانید کسی اشتباه کرده است، اما چون میخواهید او را راهنمایی کنید، حتی ممکن است او را برای مهمانی به خانه دعوت کرده و با او به مهربانی رفتار کنید، و حتی به او کمک مالی هم بکنید. این برخورد حساب جداگانهای دارد و تاکتیکی برای هدایت افراد است. پس باید با آن اهل معاصی که گستاخانه و با پررویی میگویند به تو چه! میگویند آزادی است! میگویند دلمان میخواهد! باید با این افراد با ترشرویی و پرخاشگری صحبت کنیم. البته اگر قدرت داشته باشید. اگر فردا شما را به جرم توهین به شهروندان جلب نکنند!
روایت دیگری هست که آن را نیز بخوانم عن ابی عبدالله (علیه السلام) ان الله عز و جل بعث ملکین الی اهل مدینه لیقلباها علی اهلها فلما انتهیا الی المدینه و جدا رجلا یدعو الله و یتضرع فقال احد الملکین لصاحبه اماتری هذا الداعی فقال قد رایته و لکن امضی لما امر به ربی فقال لا و لکن لا احدث شیئا حتی اراجع ربی فعاد الی الله تبارک و تعالی فقال یا رب انی انتهیت الی المدینه فوجدت عبدک فلانا یدعوک و یتضرع الیک فقال امض بما امرتک به فان ذا رجل لم یتمعر و جهه غیظا لی قط(108) حضرت (علیه السلام) میفرماید خدا دو فرشته را فرستاد تا شهری را زیر و رو کنند. گاهی عذابهای خدا این چنین است. مثل قوم لوط که فرشتگان به امر خداوند برای عذاب ایشان، شهر را زیر و رو کردند. خداوند دو فرشته را برای عذاب مردم این شهر فرستاد، زیرا افراد ساکن در شهر گروهی گستاخ و متجاهر به فسق بودند، و این افراد به هیچ وجه توبه نمیکردند و دست از گناهشان بر نمیداشتند. خدا دو ملک را فرستاد تا شهر آنها را زیر و رو کنند. این دو ملک وقتی آمدند، دیدند در میان مردم، مرد مقدسی است که خیلی اهل دعا و گریه و مناجات است. یکی از فرشتگان به دیگری گفت من جرات ندارم این آدم اهل عبادت را عذاب کنم و شهر را بر سر او زیر و رو کنم.
برویم یک بار دیگر از خداوند سؤال کنیم. ملک دیگر گفت وظیفه خود را انجام بده.
ملک اول گفت میترسم فرمان عوض شده باشد، شاید این طوری به ذهن او آمده بود که هنگامی که امر از جانب خداوند صادر شده بود، زمانی بوده که هنوز این فرد عابد توبه نکرده بود، در خلالی که امر به عذاب شهر صادر میشد، ممکن است این عابد توبه کرده باشد. شاید تکلیف عوض شده باشد. باید مجددا سؤال کنم. لذا آن ملک برگشت و از خدا سؤال کرد که من به آن شهر رفتم تا وظیفهام را انجام دهم، ولی دیدم فردی مشغول عبادت و تضرع است. آیا باید به تکلیف عمل کنیم یا تکلیف عوض شده است؟
خداوند گفت تکلیف به حال خود باقی است، بروید و شهر را خراب کنید. بعد خود خدا علت این را که میگوید همین آدمی را که اهل عبادت است، نیز مشمول عذاب کنید، بیان میکند: فان ذا رجل لم یتمعر و جهه غیظا لی قط درست است که این افراد اهل عبادت و دعا است، اما هیچ وقت رنگ صورتش به خاطر غیظ و غضب برای خدا تغییر نکرده است. یعنی این فرد با توجه به این گناه اهالی شهر را دیده است، اما رنگ او عوض نشده است، ناراحت هم نشده است. به خاطر این که برای خدا تغییر حال برای او پیدا نشده بود، و خشم و غضب نکرده بود، پس باید در کنار افراد دیگر او هم عذاب شود.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته