تربیت
Tarbiat.Org

آذرخشی دیگر در آسمان کربلا
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

چرا برای بزرگداشت عاشورا از بحث و گفتگو استفاده نمی‏شود؟

سؤال دومی که از تحلیل آن سؤال کلی مطرح می‏شود این است که زنده نگه داشتن یاد عاشورا فقط منحصر به این نیست که انسان سینه زنی و گریه کند، شهر را سیاه پوش کند، مردم تا نیمه‏های شب به عزاداری بپردازند و حتی گاهی روزها کار و زندگی خود را تعطیل کنند؛ این امور ضررهای اقتصادی به دنبال دارد. در حالی که ممکن است این خاطره‏ها به گونه‏ای تجدید شود که ضررهای اقتصادی و اجماعی کم‏تری داشته باشد.
این سؤال را بر اساس این فرض به این صورت مطرح می‏کنم که روحیه بسیاری از مردم با مسائل اقتصادی و مادی بیش‏تر سازگار است و مردم به این مسائل بیش‏تر توجه دارند.
در این صورت آنان حوادث را بر اثر منافع یا ضررهای مادی و اقتصادی ارزیابی می‏کنند.
نوجوانی را فرض می‏کنیم که هنوز تربیت دینی کاملی نیافته است. ممکن است این سؤال به ذهن او بیاید که انجام این قلیل امور ضررهای اقتصادی در پی دارد. تولید کم می‏شود، وقت اشخاص گرفته می‏شود، هنگامی که مردم تا نیمه شب عزاداری می‏کنند، روز بعد توان کار کردن ندارند. دو ماه جامعه باید نوعی سستی و رخوت را بپذیرد، برای اینکه یاد این حادثه زنده داشته شود. در حالی که راه‏های دیگری نیز برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد. مثلا جلسات بحث، میز گرد یا سمینارهایی ترتیب داده شود، و با تماشای بحث و گفتگو خاطره این حادثه برای مردم تجدید شود. دیگر دو ماه عزاداری و گریه کردن و بر سینه زدن، چرا صورت پذیرد؟ حتی اگر یک مجلس کافی نیست می‏توان مجالس متعدد، کنفرانس و کنگره بر پا کرد. مگر زنده نگه داشتن یک خاطره صرفا به این است که مردم بر سر و سینه بزنند و خود را اذیت کنند؟
بعد از این که پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا و حسین بن علی (علیه السلام) برای ما مفید است و در جامعه ما اثر مطلوب دارد، سؤال دوم این است که چرا این بزرگداشت باید به این شکل صورت بگیرد؟ در تمام دنیا هنگامی که می‏خواهند از بزرگان خود به بزرگی یاد کنند، مراسمی تشکیل می‏دهند، بحث و گفتگو برگزار می‏کنند؛ اما چرا مراسم بزرگداشت عاشورا باید به این شکل باشد؟
جواب این سؤال تا حدودی از سؤال اول پیچیده‏تر است. جواب این است که البته بحث درباره شخصیت سیدالشهداء (علیه السلام)، تشکیل میزگردها، کنفرانس‏ها، سخنرانی‏ها، نوشتن مقالات و امثال این قبیل کارهای فرهنگی، علمی و تحقیقات، بسیار مفید و لازم است. و البته در جامعه ما نیز انجام می‏شود و به برکت نام سیداشهداء (علیه السلام) و عزاداری آن حضرت، بحث، گفتگو و تحقیقات زیادی پیرامون این امور صورت می‏گیرد و مردم نیز معارف را فرا می‏گیرند. این فعالیت‏ها به جای خود لازم است، اما آیا برای این که ما از حادثه عاشورا بهره برداری صحیح کنیم، این اقدامات کافی است؟ یا این که امور دیگری نیز مثل همین عزاداری‏ها به جای خود لازم است؟ جواب دادن به این سؤال متوقف بر این است که ما نظری روان شناسانه به انسان بیندازیم و ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه ما مؤثر است فقط عامل شناختی و معرفت است یا عوامل دیگری هم در شکل دادن رفتارهای اجتماعی ما مؤثر است.
هنگامی که در رفتارهای خود دقت کنیم در می‏یابیم که در رفتارهای ما دست کم دو دسته از عوامل نقش اساسی ایفا می‏کنند. یک دسته عوامل شناختی، که موجب می‏شود انسان مطلبی را بفهمد و بپذیرد. حال مطلب مورد نظر از هر مقوله‏ای که باشد، متناسب با آن از استدلال عقلی، تجربی و یا راه‏های دیگر استفاده می‏شود. قطعا شناخت در رفتار ما تاثیر زیادی دارد، اما یگانه عامل مؤثر نیست. عوامل دیگری هم هستند که شاید تاثیر آن‏ها در رفتار ما بیشتر از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلی انگیزه‏ها، و به تعبیرات دیگری احساسات و عواطف، تمایلات، گرایش‏ها، میل‏ها و غرائض و عواطف می‏نامند. این‏ها سلسله‏ای از عوامل درونی و روانی است که در رفتار ما مؤثر است.
هر گاه شما رفتار خود را تحلیل کنید، خواه رفتار مربوط به زندگی فردی شما باشد، و خواه رفتار خانوادگی، رفتار اجتماعی، یا رفتار سیاسی شما باشد، می‏بینید عامل اصلی که شما را به انجام آن رفتار واداشته است همین عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده است. مرحوم شهید استاد مطهری در این مورد تشبیهی داشتند. ایشان رفتار انسان را به خودرو تشبیه می‏کردند. یک خودرو برای حرکت به دو عامل نیازمند است. عاملی که انرژی مکانیکی را در خودرو تولید کند، تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند. غیر از انرژی مکانیکی، یک خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال نیفتد. اگر در محیط تاریکی موتور خودرو خیلی خوب کار کند و انرژی مکانیکی هم تولید کند، اما راه را نبینیم، ممکن است با خطرهای بسیار جدی مواجه شویم. ممکن است تصادفاتی روی دهد که به قیمت جان راننده و سرنشینان تمام شود. پس خودرو باید علاوه بر داشتن سوخت برای تولید انرژی مکانیکی، چراغ هم داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. هم چنین وجود انسان هم به دو نوع عامل نیازمند است. عاملی باید در درون ما باشد تا ما را برانگیزاند. باید برای هر کاری میلی داشته باشیم تا آن کار را انجام دهیم. باید شور و شوقی نسبت به انجام آن کار پیدا کنیم، علاقه‏ای نسبت به آن کار داشته باشیم تا بر انجام آن اقدام کنیم. و دیگر این که باید بدانیم به چه دلیل باید این کار را انجام دهیم؟ این کار، برای ما چه فایده‏ای دارد؟ و چگونه باید آن را انجام دهیم؟ مواردی از این قبیل از جمله عوامل شناختی است. این عوامل را باید به دقت مورد مطالعه قرار داد و از طریق تجربه یا استدلال فرا گرفت. لازم است با مراجعه به منابع، متناسب با کاری که می‏خواهیم انجام دهیم شناخت‏های لازم را به دست آوریم. اما فقط شناخت کافی نیست تا ما را به حرکت در آورد. عامل روانی دیگری نیاز داریم تا ما را به سوی کار برانگیزاند و به طرف انجام کار سوق دهد. این گونه عوامل را انگیزه‏های روانی می‏نامند. اسم‏های دیگری هم دارد؛ سائقه، احساسات و عواطف نیز نامیده می‏شود. این عوامل در مجموع، میل به حرکت را در انسان به وجود می‏آورد، عشق به انجام کار را ایجاد می‏کند، و شور و هیجان به وجود می‏آورد. تا این عوامل نباشد کار انجام نمی‏گیرد. حتی اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، اما تا اشتها نداشته باشد و یا تا اشتهای او تحریک نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمی‏رود. اگر فرضا اشتهای کسی کور شود، و یا به بیماری مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هر چه به او بگویند که این ماده غذایی برای بدن او خیلی مفید است، تمایلی به خوردن آن پیدا نمی‏کند؛ پس غیر از آن دانستن باید این میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد.
مسائل اجتماعی و سیاسی هم همین حکم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حرکت اجتماعی خوب و مفید است، تا انگیزه‏ای برای آن حرکت نداشته باشد حرکتی انجام نمی‏دهد. می‏گوید قبول دارم که انجام آن خوب است، اما من باید انگیزه‏ای داشته باشم، عاملی باید مرا به حرکت در آورد تا آن کار را انجام دهم.
حال، بعد از این که پذیرفتیم برای حرکت‏های آگاهانه و رفتارهای انسانی دو دسته عوامل شناختی و انگیزشی یا عواطف و احساسات لازم است و بعد از این که دانستیم حرکت سیدالشهداء (علیه السلام) چه نقش مهمی در سعادت انسان‏ها داشته است، متوجه خواهیم شد این شناخت خود به خود برای ما حرکت آفرین نمی‏شود. هنگامی دانستن و به یاد آوردن آن خاطره‏ها ما را به کاری مشابه کار امام (علیه السلام) و به پیمودن راه او وا می‏دارد که در ما نیز انگیزه‏ای به وجود آید و بر اساس آن، ما هم دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. خود شناخت، این میل را ایجاد نمی‏کند؛ بلکه باید عواطف ما تحریک شود و به احساسات ما برانگیخته شود تا این که ما هم بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم. پس تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است. جلسات بحث و گفتگو و سخنرانی‏ها می‏تواند آن بخش اول را تامین کند، یعنی شناخت لازم را به ما بدهد. اما عامل دیگری هم برای تقویت احساسات و عواطف لازم داریم، البته خود شناخت، یاد آوری و مطالعه یک رویداد می‏تواند نقش داشته باشد، اما نقش اساسی را چیزهایی ایفا می‏کند که تاثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.
هنگامی که صحنه‏ای بازسازی می‏شود و انسان از نزدیک به آن صحنه می‏نگرد، این مشاهده با هنگامی که انسان بشنود چنین جریانی واقع شده، یا این که فقط بداند چنین حادثه‏ای اتفاق افتاده است، بسیار تفاوت دارد. خود شما می‏توانید این نکته را در زندگی خود تجربه کنید. چیزی را که مطلع شدید انجام شده، یا انجام می‏شود، اما وقوع آن را ندیده‏اید، تاثیر آن نسبت به زمانی که به چشم خودتان دیده‏اید که آن حادثه واقع شده، تفاوت زیادی خواهد داشت. همه ما می‏دانیم که در این شهر مردم محروم زیادی هستند اما دیدن یک شخص محروم با یک حالت رقت آور می‏تواند در ما تاثیری ببخشد که صرف دانستن، هیچگاه آن اثر را ندارد. وقتی انسان حالت رقت آور مریضی و یا حالت طفل یتیمی را دید، اثری در روح او ایجاد می‏شود که هرگز دانستنی‏ها چنین اثری را نمی‏تواند داشته باشد. این مطلب را، هم می‏توانیم در زندگی خودمان تجربه کنیم و هم از منابع دینی استفاده کنیم.
اکنون به عنوان مثال داستانی را از قرآن کریم یاد آوری می‏کنم که همه شنیده‏اید.
می‏دانید که حضرت موسی (علیه السلام) از جانب خداوند به کوه طور دعوت شد تا در آن جا عبادت کند. آن چه به مردم گفته شد این بود که ایشان یک ماه در آن جا خواهند ماند. اما اراده خدا آن بود که حضرت موسی چهل روز بماند: وواعدنا موسی ثلاثین لیله و اتممناها بعشر(1) آن ده روز را مردم نمی‏دانستند، و این آزمایشی برای قوم بنی اسرائیل بود تا نشان دهد آنان تا چه اندازه در ایمانشان استوار هستند. بعد از این که سی روز تمام شد، بنی اسرائیل نزد هارون - که جانشین موسی بود - آمدند و پرسیدند چرا برادرت نیامد؟ گفت منتظریم، به زودی می‏آید. روز بعد هم موسی نیامد. مجددا پرسیدند چرا موسی نیامد؟ از تاخیر او معلوم می‏شود که ما را تنها گذاشته و خود رفته است. سامری از این فرصت استفاده کرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش گوساله دعوت کرد و گفت: هذا الهکم و اله موسی(2) این خدای شما است و خدای موسی نیز همین است. خدایی که موسی می‏گفت من در کوه طور با او مناجات کنم، آن خدایی که موسی رابه رسالت مبعوث کرده است، آن خدا همان است که من او را ساخته‏ام. بسیاری از بنی اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خدای متعال در طور به حضرت موسی وحی کرد که در میان قومت چنین جریانی اتفاق افتاده است و در طی این غیبت ده روزه تو، مردم گوساله پرست شده‏اند. حضرت موسی هم شنید اما عکس العملی نشان نداد. ده روز تمام شد و بعد چهل روز الواح آسمانی را که بر او نازل شده بود برای مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الهی و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. وقتی حضرت برگشت دید مردم گوساله می‏پرستند. به محض این که دید در حال پرستش گوساله هستند، عصبانی شد، به گونه‏ای که الواح را به کناری پرتاب کرد و القی الالواح و اخذ براس اخیه یجره الیه(3) به سراغ برادرش حضرت هارون رفت، و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوی خود کشید و از او باز خواست کرد که چرا اجازه مردم گمراه گردند؟ افعصیت امری؛(4) به کل داستان کاری ندارم. منظورم تذکر فوق بین دانستن و مشاهده کردن است. خدا به حضرت موسی از ماجرای گوساله پرستی قوم او خبر داده بود. حضرت موسی نیز در مورد آن هیچ شکی نداشت. زیرا خبری بود که خدا به او داده بود. وقتی خبر را شنید آثار غضب در او ظاهر نشد. اما زمانی که بازگشت و دید که مردم گوساله می‏پرستند، آشفته شد و نتوانست تحمل کند. به سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. مقصود بیان فرق بین دانستن و دیدن است.
خدای متعال انسان را به گونه‏ای آفریده است که هنگامی که چیزی را می‏بیند یا مناظری را مشاهده می‏کند، اثری می‏پذیرد که هیچ گاه گفته‏ها، شنیده‏ها و دانسته‏ها آن اثر را ندارد. هر گاه صحنه هایی را بسازیم و بازسازی کنیم، خواه در غالب سنتی و یا با استفاده از روش‏های جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونه‏ای که جریان عاشورا را برای مردم مجسم کند، بازسازی آن صحنه‏ها و نشان دادن آن‏ها اثری دارد که گفتن و دانستن آن‏ها نمی‏تواند آن اثر را داشته باشد. نمونه این مساله را شما خود بارها تجربه کرده‏اید. مکررا حوادث عاشورا را شنیده‏اید و در ذهن شما جای گرفته است. می‏دانید امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانسته‏های شما اشک شما را جاری می‏کند؟ وقتی در مجالسی شرکت می‏کنید و مرثیه خوان مرثیه می‏خواند، مخصوصا اگر لحن خوبی هم داشته باشد و به صورت جذابی داستان کربلا را برای شما بیان کند، آن گاه می‏بینید که بی اختیار اشک شما جاری می‏شود. این شیوه می‏تواند در تحریک احساسات شما تاثیری داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثری را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده می‏شود و مراتب مؤثرتر از شنیدنی‏ها است. منظور از این توضیحات آن بود که ما علاوه بر این که باید بدانیم چرا ابی عبدالله قیام کرد، و بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونه‏ای بازسازی شود تا حتی المقدور و بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته شود. هر اندازه این‏ها در برانگیخته‏تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صرف بحث و بررسی عالمانه واقعه عاشورا را نمی‏تواند نقش عزاداری را ایفا کند. باید صحنه هایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون می‏آیند می‏بینند شهر سیاه پوش شده است، پرچم‏های سیاه نصب شده است، و خود این تغییر حالت، دل‏ها را تکان می‏دهد. گرچه مردم می‏دانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم‏های سیاه اثری را در دل آنها می‏گذارد که دانستن این که فردا اول محرم است آن اثر را نمی‏گذارد. راه انداختن دسته‏های سینه زنی با آن شور و هیجان خاص خود می‏تواند آثاری را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
پس سؤال دوم این بود که چرا خاطره سیدالشهداء را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانی، تشکیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمی‏داریم؟ چرا باید عزاداری کرد؟ جواب این است که این صحنه‏ها باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی - عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن گاه می‏تواند اثر کند. نمونه چنین تاثیری را می‏توانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابید. به خصوص در این سی - چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام (قدس السره الشریف) علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد. ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء (علیه السلام) و عزاداری سیدالشهداء (علیه السلام) مردم را به حرکت وادار می‏کرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمی‏شود و جز با همین مراسم سنتی عزاداری یا نظایر آن حاصل نمی‏شود؛ باید عمل کرد. و رفتاری نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود. این جااست که متوجه می‏شویم چرا امام (قدس السره الشریف) بارها می‏فرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم.(5) چرا این همه اصرار داشت که عزاداری به همان صورت سنتی برگزار شود؟(6) چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا می‏کند و معجزه می‏آفریند. تجربه نشان داد که بیش‏تر پیروزی‏هایی که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبهه‏ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطی بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء (علیه السلام) حاصل می‏کردند. این تاثیر کمی نیست. با چه قیمتی می‏شود چنین عاملی در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایی که افراد را برای شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتبی و یا در هیچ جامعه‏ای چنین عاملی وجود ندارد، سخن گزافی نگفته‏ایم.
پس این که باید غیر از بحث و گفتگو کار دیگری برای بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، کاری که در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلی سؤال این است که انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروی دیگری به نام انگیزش‏ها و هیجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا کند. عامل تقویت آن نیز برنامه‏های عزاداری است.