جوابی به نظر من میرسد که آن را عرض میکنم، در مورد آن فکر کنید و اگر کسی به پاسخ مناسبتری رسید، بنویسد و در اختیار من قرار دهد. جوابی که به نظر من میرسد این است که اگر چنین جریانی اتفاق افتاده بود، ما علی (علیه السلام) را با چه کیفیتی میشناختیم؟
اگر برای ما چنین داستانی را نقل کنند که، شبی جناب طلحه و زبیر، خدمت خلیفه وقت رسیده، درباره مسائل مملکت صحبت کردند، و مثلا، تصمیم گرفتند حکومت ایالت عراق را به یکی از ایشان و مصر را به دیگری واگذار کنند، اگر در تاریخ چنین آمده بود، من و شما چه تفاوتی بین علی (علیه السلام) با طلحه زبیر میدیدیم؟ چه فرقی بین معاویه و عمر و عاص با علی (علیه السلام) قائل میشدیم؟ نهایتا میگفتیم چند شخصیت بودند که با یکدیگر نشسته، مشورت کرده و کاری انجام دادند. روزی با شخص دیگر و امروز با یک شخصی به نام امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کردند. قبلا خلیفه اول با مشورت اطرافیان خود معاویه را خلیفه و والی شام قرار داد و بعد خلیفه دوم و پس از او هم خلیفه سوم ولایت او را بر شام تاکید کردند. اکنون نیز اینها طلحه و زبیر را به عنوان والی کوفه و بصره نصب کردند. لازمه چنین عملکردی این بود که امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان و صدها میلیون شیعه تفاوتی بین علی (علیه السلام) با طلحه و زبیر نبینند، بلکه فرقی بین علی (علیه السلام) و معاویه قائل نشوند؛ و این مطلب جدیدی نیست. اگر امروزه ما میدانیم که علی (علیه السلام) مقام دیگری داشته است، و اصلا در یک مسیر دیگری بوده است، به این دلیل است که علما برای تبیین تفاوت بین علی (علیه السلام) و دیگران، هزار و سیصد سال تلاش کرده و آن را دائما برای ما نقل کردند، پدر و مادرهای ما از طفولیت این مسائل را به تلقین کردند. اما اگر گرفته میشد زمانی بود که چند نفر نشستند دور هم و حکومت را تقسیم کردند، در این صورت جه تفاوتی بین ایشان میدیدیم؟ حداکثر میگفتیم علی (علیه السلام) کمی بهتر از آنها بود. این سخن تازهای نیست. خود علی (علیه السلام) از این که او را با معاویه مقایسه میکردند، مینالید؛ الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی یقال علیا و معاویه.(42) آن زمان نیز همین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، یا کسانی که سالها در رکاب علی (علیه السلام) و در محضر علی (علیه السلام) بودند، میگفتند: به هر حال معاویه نیز حسن هایی دارد، جود و بخششی دارد، تدبیری دارد، یک کشور اسلامی را اداره میکند. همین افراد زمانی که از علی (علیه السلام) گلهمند میشدند، نزد معاویه میرفتند. حتی نزدیکان علی (علیه السلام) هر وقت از علی (علیه السلام) گلهمند میشدند و تقاضاهایی داشتند که علی (علیه السلام) به آن پاسخ مثبت نمیداد، نزد معاویه میرفتند. آنها این دو را هم سنگ میدیدند و معتقد بودند، فقط اندکی عدل و عبادت علی بیشتر است.
اگر جریان مذکور اتفاق افتاده بود، من و شما علی (علیه السلام) را چگونه میدیدیم؟ و اگر چنین برداشتی از اسلام و از علی (علیه السلام) داشتیم، و این رفتار را وظیفه یک خلیفه اسلامی میدانستیم، در این صورت برای ما خلافت اسلامی با حکومتهای دنیوی و سلطنتهای کسری و قیصر چه تفاوتی داشت؟ آنها نیز همین گونه رفتار میکنند، اگر در مقابل خود به معارضی برخورد کنند که نتوانند او را دفع کنند، با او سازش میکنند، رو به روی یکدیگر مینشیند و به هم لبخند میزنند، با یکدیگر از در سازش در میآیند، برای این که جنگ و خونریزی نشود و خشونت پیش نیاید. مگر در تمام دنیا چنین نیست؟ در این صورت چه تفاوتی بین حکومت علی (علیه السلام) با حکومت کلینتون و دیگران وجود داشت؟
اگر امروز با حقیقت اسلام آشنا هستیم و مکتب تشیع را داریم، به برکت این گونه رفتار کردن علی (علیه السلام) است. درست است که علی (علیه السلام) موفق به شکست دادن و از بین بردن معاویه نشد، اما این فکر و برنامه را به ما رساند که سیاست اسلام این است. اسلام اجازه نمیدهد بر سر اصول و مبانی معامله کرد. ممکن است مصالح شخصی در راه اسلام فدا شود، ممکن است مصالح جزئی فدای مصالح کلی شود، اما مبانی و اصول ابداً، ابداً؛ حتی به اندازه سر سوزنی نباید به آن خدشه وارد شود.
اگر علی (علیه السلام) این گونه عمل نکرده بود، من و شما از کجا میدانستیم که اسلام هم برای حکومت طرحی دارد و اجازه نمیدهد دموکراسی غربی در کشور اسلامی حاکم بشود؟
از کجا اطلاع داشتیم اسلام میگوید باید احکام خدا اجرا شود؟ وقتی که مردم با علی (علیه السلام) بیعت کردند و به او گفتند به همان شیوه خلفای پیشین عمل نما، مگر آنها مسلمان نبودند؟ مگر خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند؟ مگر پدر زن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودند؟ مگر همه مسلمانها با آنان بیعت نکرده بودند؟ شما نیز همان گونه که آنها رفتار کردند عمل کنید.
حضرت علی (علیه السلام) گفت: من چنین رفتاری نمیکنم. اگر میخواهید با من بیعت کنید، باید بیعت کنید که من طبق کتاب، سنت و سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل کنم. من به نظر دیگران کار ندارم، در موردی که حکم خدا ثابت است، به نظر شما هم کار ندارم، حتی اگر همه شما نیز مخالفت کنید، آنچه حکم خداوند است اجرا میکنم.
سیاستی این گونه با اصول دموکراسی مطابقت ندارد. اگر علی (علیه السلام) این گونه رفتار نکرده بود، ما امروز نمیتوانستیم بگوییم اسلام نظام حکومتی خاص دارد، مبانی و اصولی دارد که باید اجرا شود. در غیر این صورت، اسلام دینی شناور و تابع سلیقهها و قرائتهای مختلف میشد. قرائتی از خلیفه اول، قرائت دیگری از خلیفه دوم، و قرائت سومی هم از علی (علیه السلام) بود. بین قرائات مختلف چه تفاوتی است؟ ما چگونه میتوانستیم ادعا کنیم قرائت علی (علیه السلام) درست است و قرائتهای دیگر، جای اشکال و تامل دارد؟ بر چه اساسی ممکن بود بگوییم قرائت معصوم (علیه السلام) از اسلام را که همه باید آن را بپذیرند، در اختیار داریم؟ و بر چه مبنایی میتوانستیم بگوییم: در مقابل رای معصوم، فضولی موقوف!
اگر علی (علیه السلام) آن گونه رفتار کرده بود، گفته میشد، مگر ندیدید خلیفه اول به شیوهای رفتار کرد، خلیفه دوم به شیوهای و علی (علیه السلام) هم به شیوهای دیگر؟ او هم یکی مانند دیگران بود. در این صورت بر چه اساسی تشخیص دهیم رای او بهتر از رای دیگران بود؟ خلفای قبل به خاطر مصالح خودشان، و برای این که معاویه مزاحم آنها نباشد او را به شام فرستادند. علی (علیه السلام) نیز باید همین گونه عمل میکرد. خلیفه سوم نیز رفتار خلیفه دوم را تاکید کرد، اگر علی (علیه السلام) هم میآمد و همین کار را میکرد پس چه تفاوتی بین عملکرد آنها بود؟ با چه مبنایی تشخیص دهیم یکی از این رفتارها بر اساس رای معصوم (علیه السلام) و بقیه مبتنی بر رای غیر معصوم بوده است؟ چگونه متوجه شویم یک مورد از آنها صحیح و مابقی آنها اشتباه بوده است؟
حتی میتوان عکس این را ادعا کرد و گفت: اگر بنا بود که ما قضاوت کنیم، و این گونه معیارها را در نظر بگیریم، باید بگوییم که رای خلفای قبل از علی (علیه السلام) درستتر بود!
چون آنها بال تدبیری که اندیشیدند، خونریزی شام و عراق حاصل نشد، مگر نه این که گفته شده: الصلح خیر لذا، از آن جا که اسلام دین رافت، رحمت، مهربانی، صلح، آشتی، لبخند و سازش است، پس علی (علیه السلام) در این که با اصحاب جمل، نهروان و صفین جنگید، اشتباه کرد! در مدت چهار سال و نه ماه که خلافت او ادامه داشت دائما در حال جنگ بود، پس قرائت علی (علیه السلام) درست نبود!
اما علی (علیه السلام) نمیخواست فقط برای زمان خودش طرح بدهد، او قصد داشت برای مردم همه زمانها، تا روز قیامت طرح حکومتی اسلام را معرفی کند. اسلام طرفدار عدالت است، اگر عدالت با صلح و سازش و آرامش حاصل شود، نباید قطره خونی ریخت و نیز نباید کوچکترین اهانتی به هیچ کس بشود. علی (علیه السلام) همان شخصیتی بود که وقتی شنید یک خلخال از پای دختری یهودی یا زرتشتی کشیدند گفت: اگر مسلمان از این غصه جان داده و دق کند سزاوار است.(43) علی (علیه السلام) حاضر نمیشد یک خلخال از پای یک دختر یهودی کشیده شود، حال آیا چنین کسی میپذیرد بدون دلیل هفتاد هزار نفر را از دم تیغ بگذراند؟! اگر من و شما با طرز تفکر امروزی بودیم، درباره علی (علیه السلام) چه میگفتیم؟ آیا نمیگفتیم علی (علیه السلام) آدمی است خشن، قسی القلب، بی سیاست، و اوصافی از این قبیل؟! دیگر بیش از این جرات نمیکنم به آن حضرت جسارت کنم.
اما علی (علیه السلام) فقط زمان خودش را نمیدید و فقط به فکر حکومت خودش نبود، او باید الگوی حکومت اسلامی را نشان دهد، تا هر کس تا روز قیامت بخواهد حکومت اسلامی بر پا کند از او الگو بگیرید.
زمانی که حضرت امام (قدس السره الشریف) در پاریس مستقر بودند، خبرنگاران از اطراف دنیا گرد ایشان جمع شدند و پرسیدند: اگر شما پیروز شوید و شاه برود، چگونه حکومتی را بر ایران حاکم خواهید کرد؟ ایشان در جواب فرمودند: حکومت علی (علیه السلام). الگوی ما حکومت علی (علیه السلام) است.(44) البته بعد از پیروزی نیز خود ایشان فرمودند، با همه زحمت هایی که کشیدیم هنوز فقط بویی از اسلام میآید. اما حکومت ایده آل حکومتی است که علی (علیه السلام) الگوی آن را نشان داد، و ما به هر مقدار که شرایط اجازه دهد و مردم حمایت کنند، به سمت آن حرکت میکنیم، هدف ما آن حکومت است، میخواهیم آن گونه بشویم. نگفت الگوی ما دموکراسی اروپا و یا آمریکا است. نگفت الگوی ما حکومت خلیفه اول و دوم و یا همه خلفای راشدین است. فرمود الگوی ما حکومت علی (علیه السلام) است.
علی (علیه السلام) حکومت اسلامی را نه تنها با بیانش بلکه با پنج سال حکومتش و در عمل، تعریف کرده بود. اما معاویه بعد از شهادت علی (علیه السلام) با استفاده از اهرمها و زمینههای ضعفی که قبلا عرض کردم و در بین جامعه اسلامی آن روز وجود داشت، سعی کرد این طرز تفکر را منحرف کند، و در جامعه تفکر دیگری را به وجود آورد. تلاش کرد مردم را شستشوی مغزی دهد، و طرح دیگری را مطرح کند. بر همین اساس بود که سیاستهای مذکور را به کار گرفت، سران، شخصیتهای بزرگ و رؤسای قبایل را با تطمیع اغفال کرد، آن قدر بذل و بخشش کرد، تا همه آنان را خرید. عده زیادی از سایر مردم نیز تابع رؤسای خود بودند، به هر سمتی که رئیس قبیله میرفت آنها نیز به دنبال او راه میافتادند. دیگران را نیز با ارعاب و تهدید منحرف میکرد. معاویه ظرف بیست سال حکومت خود چه کارهایی که نکرد، از طرفی تسمه از گرده مردم کشید! و از طرف دیگر بذل و بخشش هایی که کرد، برای ایجاد رعب و وحشت و انجام ترورها، بیرحمیها، کشتارها، خونریزی بی حد و حساب و تجاوز به نوامیس، امثال بسر بن ارطاه و ثمره بن جندب را میفرستاد تا زهر چشمی از عموم مردم گرفته شود و دیگر کسی جرات هیچ اقدامی را نداشته باشد. به جز چند نفر که در عالم اسلام به خصوص در عراق و حجاز به عنوان حواریین علی (علیه السلام) شناخته شده بودند، بقیه مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. این اشخاص تا حدی نزد مردم محترم بودند. حتی همان کسانی که ضعفهایی از خود نشان میدادند و اهل مادیات بودند، این شخصیتها را به خاطر مقامات عالی آنها دوست میداشتند.
ما خودمان هم کم و بیش همین گونه هستیم، یعنی گاهی مرتکب گناهانی میشویم، اما انسانهای با تقوا و متدین را دوست داریم. گرچه خودمان گاهی احتیاط در اموال را مراعات نمیکنیم، اما اگر به شخص پارسایی که در صرف بیت المال دقت دارد برخورد کنیم، او را دوست داریم. خود ما همت انجام این گونه کارها را نداریم، اما وقتی که خوبان را میبینیم، خوشحال میشویم.
به هر حال، در آن زمان چند نفر از حواریین علی (علیه السلام) وجود داشتند، و به همین اسم شناخته میشدند، در تاریخ نیز به همین نام معرفی شدهاند. به جز مالک اشتر که او را برای حکومت مصر فرستاده و کشته شد، و همچنین محمد بن ابی بکر، چند نفر دیگر بودند که، علاوه بر موقعیتهای اجتماعی، از مقامات معنوی نیز برخوردار بوده، زهد و تقوای فراوانی داشتند، علوم بلایا و منایا داشتند، از غیب خبرهایی میدادند. بعضی از اصحاب علی (علیه السلام) بودند که از شهادت خود و دیگران خبرها داشتند. در میان این افراد، چهار نفر بیش از دیگران برجسته بودند: حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی، رشید حجری و میثم تمار. به هیچ قیمتی ممکن نبود این چهار نفر را تطمیع کرد. هر چه معاویه تلاش کرد تا آنها را با احترام و تمجید و تعریف بفریبد و به صورتی ایشان را آرام کند، انعطاف پیدا نمیکردند. این بزرگواران پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را میشناختند و به علی (علیه السلام) عشق میورزیدند و تمام وجودشان صرف بیان فضائل و مناقب علی (علیه السلام) میشد. معاویه در مورد این افراد درمانده شد؛ لذا، تصمیم گرفت آنها را بکشد. حجر بن عدی را، از یک طرف، عمرو بن حمق خزاعی را نیز از طرف دیگر. سر عمرو بن حمق را برید و برای همسرش فرستاد، آن بانوی بزرگوار نیز در پاسخ پیغامی برای معاویه فرستاد. این پیغام به حدی او را برافروخته کرد، که دستور داد آن خانم را از کشور اسلامی بیرون کنند، یک روز عمرو بن حمق خدمت امیر المؤمنین (علیه السلام) رسیده عرض کرد: مولای من! من به خاطر این که شما رئیس هستید و از پست و مقامات دنیوی و امکانات برخوردار هستید، نزد شما نیامدهام؛ من به این دلیل که خداوند اطاعت شما را بر ما واجب کرده، و حق بزرگی و سروری بر ما را برای شما قرار داده، در محضر شما هستم. علی جان! اگر به من دستور دهید که تمام کوه ها را جا به جا کنم و من چنین قدرتی داشته باشم، و امر کنید آب تمام دریاها را بکشم و من از عهده چنین کاری برآیم، و اگر به من بفرمایید تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان تو بجنگم، هنوز نتوانستهام حق را ادا کنم، حق بر من از این عظیمتر است. امی المؤمنین (علیه السلام) خوشحال شده، برای او دعا کرد و فرمود: ای کاش صد نفر مانند تو در میان مسلمانها وجود داشت.(45) فقط تعداد محدودی همانند این گلها و با چنین درجهای از ایمان بودند. معاویه این دو بزرگوار، یعنی حجر بن عدی و عمرو بن حمق را در کمال بی رحمی، با تمام عواقبی که برای او داشت، به قتل رساند.
کشتن این افراد برای او گران تمام میشد، او نمیخواست در بین مسلمانها بدنام شود، ولی چاره دیگری ندید. هنگامی که دید آنها به هیچ قیمتی تسلیم نمیشوند و نمیتوان ایشان را ساکت و آرام کرد، ممکن نیست آنها را تطمیع کند، دستور قتل آنان را داد. دو نفر دیگر از حواریین علی (علیه السلام) یعنی رشید حجری و میثم تمار باقی مانده بودند.
هنگامی که معاویه در شام از دنیا رفت میثم تمار به دوستانش خبر داد و گفت: طوفانی برپا شده و من احساس میکنم معاویه در شام از دنیا رفت؛ افرادی که میثم را میشناختند، متوجه بودند که او نسنجیده سخن نمیگوید. بعد از چندی عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه شد و داستان معروفی که در مورد ماجرای میثم شنیدهاید واقع شد؛ میثم به کار خود مشغول بود، فضائل علی (علیه السلام) را میگفت و مردم را به پیروی از خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت میکرد. عبیدالله هر تلاشی کرد میثم را آرام کند، موفق نشد. در ایامی که چند روز به ورود حسین بن علی (علیه السلام) به عراق مانده بود، همان زمانی که مسلم در کوفه بود و عبیدالله بن زیاد در صدد کشتن او بود، نقل شده روزی میثم سوار اسبی، و حبیب بن مظاهر هم سوار اسبی دیگر بود؛ این دو به همدیگر رسیدند، به حدی به هم نزدیک شدند که سر اسبها به همدیگر فرو رفت، هنگامی که کاملا به هم نزدیک شدند، در گوشی با یکدیگر صحبت و شوخی میکردند - شوخیهای آنها هم از این قبیل بود - میثم به حبیب بن مظاهر گفت: من مرد سرخ مویی که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است سراغ دارم، که چند صباحی دیگر برای یاری پسر پیامبر خود کشته میشود. منظور او حبیب بود و به خود او خبر میداد. حبیب هم گفت: من هم مرد اصلعی را میشناسم که موهای جلوی سرش ریخته و شکمش مقداری بر آمده، او را بر چوبی از نخله خرما به دار زده، روز بعد لجامی به دهانش میزنند تا دیگر نتواند سخن بگوید، و بعد زبانش را بریده و پس از آن در روز سوم نیزهای به شکمش میزنند. این دو بزرگوار با هم صحبت میکردند، یکی خبر از آینده دیگری و او خبر از آینده اولی میداد. شوخیهای آنها نیز همین گونه بود. یکی از دوستان ایشان گفته هایشان را شنید و نزد رشید حجری رفته، و گفت: من امروز چنین ماجرایی را دیدم، میثم این گونه در مورد حبیب بن مظاهر میگفت که مرد سرخ مویی را میشناسم که دو گیسو از دو طرف سر او آویزان است و قرار است به زودی در راه حمایت از پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت برسد. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند، یک کلمه را نگفت، و آن کلمه این است که بعد سر او را برای حاکم میفرستند و صد درهم بر جایزه کسی که سر او را میآورد، افزوده میشود.(46)
علی (علیه السلام) چنین افرادی تربیت کرده بود. سرانجام عبیدالله بن زیاد، میثم تمار و رشید را به شهادت رساند. چرا؟ چون این دو نفر حاضر نبودند تسلیم شوند.
اجازه بدهید به عنوان جمله معترضه مطلبی را عرض کنم، باز هم از هم لباسهای خودمان گلایه کنم. مورخان و محدثان از میثم تمار نقل کردهاند و شاید روایات متعددی در این زمینه داشته باشیم که، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامی که تو را بر چوبهای از نخل دار بیاویزند، زبان تو را ببرند و بعد نیزه به شکم تو بزنند؟ میثم از حضرت (علیه السلام) سؤال کرد که آیا در آن حال من مسلمان هستم؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: آری. میثم جواب داد: خوشحال میشوم. علی (علیه السلام) باز فرمود: پس بدان که تو را به تبری جستن از من دعوت میکنند، تا بگویی من از علی (علیه السلام) بیزار هستم. آیا این کار را خواهی کرد؟ فرمود: به خدا قسم تا زمانی که نفس داشته باشم این کار را نخواهم کرد.
پس علی (علیه السلام) به او این گونه بشارت داد که بدان در بهشت با من خواهی بود.(47)
گلایهای که قصد داشتم از دوستان هم لباسی خودم بکنم این است که ما در مسائل مربوط به امر به معروف و نهی از منکر مطلب را میرسانیم به جایی که اگر ضرر جانی در کار باشد، تکلیف ساقط است. اما آیا میثم نمیدانست اگر جانش در خطر باشد، حفظ جان واجب است و باید تقیه کرد؟ مگر نه این که گفته میشود حفظ جان واجب است؟
این سؤال در مورد حجر بن عدی، رشید حجری، عمرو بن حمق و بعدها در مورد سعید بن حبیر و بسیاری از بزرگان اصحاب نیز صادق است. حجاج بن یوسف، سعید بن حبیر را احظار کرده، به او گفت: بگو از علی (علیه السلام) بیزار هستم جواب داد: حاشا و کلا.
زبانش را بریدند و بعد او را به شهادت رساندند، ولی دست از ولایت بر نداشت.
دست و پاهای رشید حجری را بریدند، گفته بود که من از مولای خود علی (علیه السلام) شنیدم که دست و پایم را قطع میکنند و بعد زبانم را نیز میبرند. عبیدالله بن زیاد گفت: برای این که حرف علی (علیه السلام) دروغ بشود، این کار را نمیکنم. بعد از این که دست و پای رشید را بریدند، او عاشقانه آغاز به بیان کردن فضائل علی (علیه السلام) کرد؛ عبیدالله به خیال خودش مجبور شد زبان رشید را ببرد، لذا حجامی را فرستاد تا زبان رشید را ببرد، ابتدا قصد نداشت این کار انجام شود، بلکه میخواست خبر علی (علیه السلام) دروغ در بیاید، ولی بر خلاف میل او این خبر درست واقع شد.(48)
گلایه از دوستان هم لباس خودم این است که، ما باید در مورد این مسائل بیشتر کار کنیم، تا بتوانیم بگوییم در چه مواردی و چه زمانی به خاطر تقیه تبری از امام معصوم (علیه السلام) جائز است؟ ارتکاب کدام یک از محرومات و در چه مواردی به واسطه تقیه جایز است؟
آیا مواردی هست که تقیه نتواند جلوی انجام تکلیف را بگیرد یا نه؟ اگر هست در چه مواردی است؟ و سرانجام، بزرگانی که در نهایت مرتبه تقوا و تالی تلو مقام عصمت بودند و علم بلایا و منایا داشتند بر اساس چه دلیلی حاضر نشدند از علی (علیه السلام) تبری بجویند تا جان خودشان را حفظ کنند؟ مگر نه این که اگر این بزرگواران زنده میماندند، میتوانستند زمان بیشتری را برای تعلیم معارف به مردم صرف کنند؟ و مگر نه این که با کشته شدن امکان انجام وظیفه تعلیم از ایشان سلب میشد؟ مناسب بود حداقل تقیه میکردند؛ چرا این بزرگان تقیه نکردند؟ دلیل شرعی آنها چه بود؟ آیا از مسئله تقیه اطلاع نداشتند؟ چرا علی (علیه السلام) هنگامی که از آینده آنها خبر میداد، به ایشان نفرمود وقتی که شما را وادار به تبری از ما کردند، این کار را انجام دهید! تا جان شما محفوظ باشد. متاسفانه، ما در مورد این مسائل کمتر کار کردهایم. کسی که شاید بهترین کار را در این زمینه انجام داد، حضرت امام (قدس السره الشریف) بود. اولین فتوای صریح ایشان این بود که تقیه در مورد امور مهم حرام است، ولو بلغ ما بلغ.(49) دیگران چنین فتوایی را نمیدادند، چون تحقیق نکرده بودند، و جرات نمیکردند که چنین فتوایی بدهند، چون در این زمینه کم کار شده بود. تنها امام (قدس السره الشریف) چنین شهامتی داشت، هم تحقیق کرده بود و هم این شهامت را داشت که علنا بگوید: ولو جان شما در خطر باشد، حتی اگر صدها هزاران نفر کشته شوند، باید نظام اسلامی برقرار باشد. باید کسانی که در صدد از بین بردن اسلام، عقاید اسلام و ارزشهای اسلامی هستند، از بین بروند و تقیه در این مسئله حرام است، ولو بلغ ما بلغ. این گفتار امام (قدس السره الشریف) بود، اما ما شاگردهای ایشان، البته اگر این لیاقت را داشته باشیم که خود را شاگرد امام (قدس السره الشریف) بدانیم، ما نیز کوتاهی کرده و راه او را درست دنبال نکردیم. باید مبانی فقهی این مساله را درست تبیین کنیم، تا مشخص شود در چه مواردی تقیه جایز و در چه مواردی واجب است. آیا مواردی هست که تقیه جایز ولی ترک آن ارجح باشد؟
کم و بیش این سؤالها مطرح شده است، ولی عرض بنده این است که تحقیقاتی از این قبیل گسترش پیدا کند و این معارف در دسترس همه مردم قرار گیرد. مگر اینها احکام دین نیست؟ و مگر در این زمان ما به این احکام محتاج نیستیم؟ آیا اطمینان داریم دیگر به این احکام احتیاج نخواهیم داشت؟ اگر ما این احکام را درست تبیین نکنیم، شیاطین تساهل و تسامح را مطرح میکنند و آن را پای اسلام میگذارند؛ و با این کار خود، غیرت را از مسلمان میگیرند، و این شک و شبهه را در مسلمانها ایجاد میکنند که چون اسم نظام، نظام اسلامی است، پس باید تسلیم همه چیز آن بود.
هنگامی که علی (علیه السلام) در راس حکومت بود، اگر والی او خطا میکرد، مردم نزد حضرت امیر (علیه السلام) میآمدند و اعتراض میکردند. احتمالا این ماجرا شنیدهاید که روزی علی (علیه السلام) مشغول نماز بود، اقامه نماز را گفته بود و میخواست تکبیر بگوید؛ در همین حال، زنی که از راه دوری آمده بود گفت: یا علی! من با شما کاری دارم. حضرت تکبیر نماز را نگفت، فرمود: بگو چه کار داری؟ گفت: والی ای که برای شهر ما فرستادی به ما ظلم میکند. اشک از چشمان علی (علیه السلام) جاری شد. همان لحظه گفت: خدایا تو میدانی من راضی نبودم به این مردم ظلم کند؛ و امر کرد قلم و کاغذ آوردند و حکم عزل آن والی را نوشت.(50) آن مردم نگفتند چون حکومت علی (علیه السلام) حکومت اسلامی است، پس باید همه جزئیات آن را پذیرفت. همچنان که چه کسی گفته مسؤولی که رسما بر علیه اسلام کار میکند، مسؤولی که شخص رهبر در مورد او فرمود: یک کار به نفع اسلام نکرده، و بعضی از اقداماتی که انجام میدهد صد در صد ضد اسلام است، و من این فرمایش مقام معظم رهبری را به گوش خودم از زبان مبارک ایشان شنیدم، آن وقت به ما میگویند چون حکومت اسلامی است، اعتراض نکنید! چه کسی این گونه گفته است؟ پس امر به معروف و نهی از منکر برای چیست؟ چرا وقتی میبینیم دارند با اسلام بازی میکنند، باید خفه شویم؟ خوب، ادعا میکنند ما تابع افکار مردم هستیم؛ بر فرض که این مبنا درست باشد - که نیست - مگر اینها مردم نیستند؟
چگونه چهار جوان بی بند و بار این حق را دارند وسط خیابان، دختر و پسر با هم برقصند و یکدیگر را ببوسند، ولی این مردم حق ندارند بگویند ما با این افراد مخالفیم؟
در این صورت خلاف امنیت میشود؟ مگر وظیفه مسؤولین کشور جمهوری اسلامی این نیست که از قانون اساسی دفاع کنند؟ مگر این اصل که مطبوعات حق ندارند بر خلاف مبانی اسلام و اخلاق عمومی چیزی بنویسند در قانون نیامده است؟(51) آیا طی این چند سال در مطبوعات ما مطلبی بر خلاف مبانی اسلام نوشته نشده است؟ آن کسی که قسم خورده است از قانون حمایت کند، چرا حرفی نمیزند؟ آیا صرفا به این بهانه که قانون به مطبوعات آزادی داده است میتوان بسنده کرد؟ آیا قانون به مطبوعات آزادی مطلق داده است؟ در همین قانون قید شده است که مطبوعات حق ندارد بر خلاف مبانی اسلامی و اخلاق عمومی مطلبی بنویسند. در غیر این صورت باید تحت پیگرد قرار گیرد. قانون مصوب شورای انقلاب فرهنگی وزیر ارشاد را به عنوان مسؤول تمام فعالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی معرفی میکند،(52) پس چرا بر این گونه فعالیتها نظارت نمیکنند؟ ای کاش فقط نظارت نمیکردند، چرا چراغ سبز به مطبوعات منحرف نشان میدهند؟ چرا امکانات و تسهیلات در اختیار آنها قرار میدهند؟ آیا برای این که صریحا به مقدسات اسلام، و به شخصیت سیدالشهداء (علیه السلام) جسارت کنند؟ این حکومت اسلامی است؟ صرف این که رهبر ما، نور چشم ما - که جان ما فدای او باد - ولی فقیه است، این موجب نمیشود همه مسائل اصلاح شود، و همه اقدامات مورد تایید باشد.
در هر موردی تخلف شد، باید اعتراض کرد. به محض این که مسالهای بر خلاف فکر جناح حاکم و اصطلاح اصلاح طلب باشد - البته باید گفت چگونه اصلاح طلب هستند؟ مگر با اسم عوض کردن افساد میشود اصلاح؟ و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون. الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون(53) - اگر موضوعی با مذاق آنها سازگار نباشد، بلافاصله تعداد اندکی لات و لا مذهب مست راه میافتند، تظاهرات میکنند، و هیچ کس جلوی شان را نمیگیرد. ادعا میکنند ما تابع خواست مردم، و خواست جوان هستیم؛ مگر اینها که در این مجالس حاضر میشوند نیستند؟
هشتاد درصد مردمی که در این قبیل مجالس شرکت میکنند، جوانها هستند. همه شعار بدهیم که ما از جوانها حمایت میکنیم! چه اقدامی برای این جوانان میکنید؟ این جوانها دین میخواهند، حسین (علیه السلام) میخواهند. آن مدعیان اصلاحات، مدعیان طرفداری از قانون اساسی، مدعیان دموکراسی غربی، اگر راست میگویند و صداقت دارند، ببینند این مردم چه میخواهند، مطابق آن عمل کنند. مگر ادعا نمیکنند بر اساس خواست مردم عمل میکنند؟ مگر اینها مردم نیستند؟ آیا فقط چند جوان که تحت تاثیر تبلیغات آمریکا واقع شده، و فیلمهای مبتذل ویدئویی اخلاق آنها را فاسد کرده، مردم هستند؟ فقط باید به آنها لبخند زد، و بوسه حواله داد؟ اینها جوان نیستند؟ اینها مردم نیستند؟ بر اساس قانون اساسی نباید به مشکلات اینها رسیدگی کرد و به خواسته اینها جواب داد؟ آیا قانون نمیگوید باید از فساد و تعدی به احکام اسلام و ارزشهای اسلامی جلوگیری کرد؟ اگر صداقت دارید، پس چرا رسیدگی نمیکنید؟ چرا فقط طرف مقابل را میبینید؟ کمی هم به سخن این جوانها را بشنوید.
من این جا نبودم، ولی شنیدم که چندی پیش، مردم اعتراض شدیدی نسبت به محتوای بعضی روزنامهها داشتند و تحصن عجیبی کردند، حضرت آیت الله عظمی مشکینی، حضرت آیت الله جوادی، حضرت آیت الله نوری و بعضی دیگر از بزرگان تشریف آوردند، و از این تحصن مردم حمایت کردند. مسؤولان بعد از گذشتن چند ماه از این تحصن چه اقدامی انجام دادند؟ آیا مراجع تقلید جزو مردم نیستند؟ آیا نباید به حرف آنها توجه کرد؟ سرانجام بگویند تحصن تان غیر قانونی است! بعضی استانداردها در مورد تظاهرات روز 23 تیر ماه در حمایت از رهبری هم گفتند این راهپیمایی غیر قانونی است! اما بر اساس کدام قانون؟ ده نفر از استانداران اجازه برگزاری این تظاهرات را ندادند،(54) مگر مردم به حرف آنها توجه کردند؟ مردم دین دارند، و اگر احساس کنند دینشان در خطر است، به این گونه مسائل توجه نمیکنند، و نباید هم توجه کنند.
البته اگر مقام معظم رهبری امری فرمودند، بر روی چشم. اطاعت امر ایشان، مثل اطاعت امر امام (قدس السره الشریف) است. و اگر نهی فرمودند، نهی ایشان نیز بر سر چشم؛ اما مگر ایشان فرمودند که شما حرف تان را نگویید، اعتراض نکنید، انتقاد نکنید؟ اگر مردم ما بی سر و صدا در مقابل این هجمه عظیم فرهنگی انتقاد قانونی میکردند، وضعیت فرهنگی کشور این گونه نمیشد. اما متاسفانه، ابتدا ما را اغفال و تخدیر کرده، به ما این گونه القا کردند که چون نظام ما اسلامی است، باید در همه موارد اطاعت کنید. این مغالطه است! صرف این که این نظام اسلامی است، اطاعت از هر مسؤولی واجب نمیباشد، و اعتراض به هر مسؤولی حرام نیست. اگر از کسی تخلفی دیده شد، باید اعتراض کرد، باید فریاد سر داد، باید به دنیا فهماند که ما نیز بخشی از مردم این کشور هستیم. رادیو و تلویزیونهای خارجی با مسائل ایران چنان برخورد میکنند که گویا در ایران مردمی غیر از تعداد اندکی بی بند و بار غربزده فراری از اسلام، وجود ندارد.
باید نشان دهیم که ما مردم هستیم، و آن غدههای سرطانی و آفت زده هستند. آن کسانی که انقلاب کردند و بار این انقلاب را به دوش کشیدند، این مردم هستند. کسانی که زیر پرچم حسین (علیه السلام) انقلاب کردند و برای احیای احکام اسلام کشته دادند، حال چگونه ممکن است، مشاهده کنند احکام اسلام به بدترین وجهی بازیچه شده و آرام بنشینند؟
آیا این دین است؟ این خدا است؟ این راه امام حسین (علیه السلام) است؟ آیا قانون اساسی ما چنین گفته، یا مراجع ما این گونه گفتهاند؟ کدام دین چنین مطلبی را گفته است؟ کدام دموکراسی این گونه میگوید؟ شما که انجیل تان حقوق بشر و قرآن تان قانون اساسی است، بسیار خوب، به همین قانون اساسی و به همین دموکراسی غربی عمل کنید. بیش از نود درصد مردم ایران واقعا اجرای احکام اسلام را میخواهند؛ خودتان را فریب ندهید، به خدا قسم! سکوت این مردم از نجابت آنها واین تصور که مقام معظم رهبری نسبت به اعتراض رضایت ندارند، ناشی میشود.
در یکی از شهرهای خراسان، بعد از سخنرانی من، خانمی فرهنگی با اصرار نزد من آمد، و گفت: پیامی دارم که میخواهیم به مقام معظم رهبری برسانی، گفتم انشاء الله در صورت امکان این کار را خواهم کرد. گفت: به آقا بگو، به خدا قسم! اگر به احترام شما نبود، ما زنها کفن میپوشیدیم و فلان و فلان را به جای خودشان مینشاندیم. تنها به احترام شما و این احتمال که ممکن است شما راضی نباشید اقدامی نمیکنیم. مردم ما به احترام رهبری و به احترام حفظ امنیت و آرامش نظام سکوت کردهاند؛ وگرنه، مگر این مردم به این که اسلام در این کشور بمیرد رضایت میدهند؟ توصیه بنده به شما عزیزان این است، با روش قانونی و منطقی، اعتراض خود را به گوش مسؤولان برسانید، با صدای رسا بگویید ما چنین مطالبی را نمیخواهیم. این کار که جنایت، آشوب و ترور نیست. آیا صرف مخالف بودن با رفتاری خاص، یا سیاستی خاص، و یا فلان مسؤول یا رفتار او تروریسم و خشونتطلبی است؟ اگر چنین باشد، رفتار علی (علیه السلام) را و یا حتی عملکرد شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را چگونه توجیه میکنید؟ نقل شده، طی ده سال بعد از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هفتاد غزوه توسط ایشان واقع شد، و نیز علی (علیه السلام) ظرف حکومتی کمتر از پنج سال، سه جنگ بزرگ با صد هزار کشته مسلمان انجام داد؛ چگونه این موارد را توجیه میکنید؟
زمانی که منطق تساهل و تسامح بر جامعه حاکم شد، به ذهن جوانهای ما این گونه خطور میکند و بعد نامردها و بی دینها صریحا میگویند خمینی باید به موزه تاریخ سپرده شود، اسلام دیگر رفت، این مشکل اسلام است که نمیتواند با دموکراسی بسازد.(55)
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته