وقتی روشن شد فقط اوست که در ذات خود اوّل است و فقط اوست که در ذات خود آخر است و اظهار کردید «هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاْخِرُ» با رویکردی صحیح، بصیرت نظر به حضور حق در شما بروز میکند و إنشاءاللّه به جایى میرسید كه قلبتان آن چه را که با عقلتان فهمید تصدیق میكند و مییابد كه جز حق در صحنه نیست و این همان بصیرت توحیدی است. با توجه به چنین نگاهی است كه حضرت مولیالموحدین(ع) عرضه میدارند «ما رَأَیْتُ شَیْئا اِلاّ وَ رَأَیْتُ اللّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ»(276) یعنى من چیزى نمىبینم مگر این كه قبل از آن چیز و بعد از آن و با آن، حق را مىبینم و حضرت امام خمینی«رض» در توصیف این جملهمیفرمایند: «پس، عارف باللَّه، حقّ را در جمیع امكنه و احیازْ مشاهده، و همه را كعبهی آمال و وَجههی جمال محبوب بیند و از تقیید به مرآتى دون مرآتى خارج، و «ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلاّ وَ رَأَیْتُ اللَّه فیهِ وَ مَعَه» گوید و عالم را به وجود حقانى مشاهده كند».(277)
وقتی نگاه انسان متوجه جنبهی وجودی مخلوقات شد و مخلوقات را آینهی نمایش انوار الهی دید عملاً هر چیز را که بنگرد قبل از آن چیز و با آن چیز و بعد از آن چیز خدا را میبیند. اگر بتوانیم اشارهی حضرت امیرالمؤمنین(ع) را درست درک کنیم كمكم وارد وادى مشاهدهی حقایق عالم خواهیم شد و عملاً قلب تصدیق كند آنچه در عالم وجود دارد آینهی نمایش کمالات الهی است و خواهد گفت:
که جهان موجهای این دریا است
موج و دریا یکی است غیر کجاست
یا آنجایی که فخرالدین عراقی میگوید:
از صفای میّ و لطافت جام
در هم آمیخت رنگ جام و مدام
همه جام است و نیست گویی میّ
یا مدامست و نیست گویی جام
و از این منظر عرفا میگویند:
کُلَّما فِی الْکَوْنِ وَهْمٌ اَوْ خیال
اَوْ عُكُوسٌ فِى الْمَرایا اَوْ ظلال
هر وجودی در عالم، توهّم و خیالی بیش نیست و یا عکسهایی در آینهها و یا سایه است.
چون او هم اوّل است بدون اوّلیّت و هم آخر است، بدون آخریّت و در عین اولیت، آخر است و در عین آخریت اول است، نه اینکه از جهتی اول باشد و از جهتی آخر، اینکه برای خداوند امتیازی نیست چون هرچیزی از جهتی اول است و از جهتی آخر، بلکه او در عین اولیت آخر است و در عین آخریت اول است. مثل دریا در رابطهبا موجها، که در عین اولیت آخر است و در عین آخریت اول است، زیرا از همان جهت که دریا را قبل از هر موجی ظاهر و اول مییابید، آخر و باطن مییابید و در دعای ماه رجب که از ناحیهی مقدسه بیرون آمده اظهار میدارید: «یا باطِناً فی ظُهوره وَ یا ظاهراً فی بُطونه» ای خدایی که ظاهری در عین باطنبودن و باطنی در عین ظاهربودن.
شخصى پرسید آیا باید چشمهایمان را كج و معوج كنیم تا دنیا را نبینیم و خدا را ببینیم؟ او متوجه نبود که باید منظر خود را تغییر دهد و نگاه خود را متوجه حقیقت کند. مولوی در این رابطه که اگر انسان منظر خود را تغییر دهد عالم برایش صورت دیگری پیدا میکند میگوید:
آن نمیبینی که یار بردبار
چون که با او بد شدی گردد چو مار
روی او و خُویِ او دیگر نشد
او چنان بد جز که از منظر نشد
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود
باید توجه دل را تغییر داد همانطور که وقتی توجه دل شما به دوستان تغییر میکند او را به نوعی دیگر مینگرید. امیرالمؤمنین(ع) با نگاهِ حقانی در مورد خداوند، مىفرماید: «داخِلٌ فِى الاَْشْیاءِ لابِالْمُمازجَة خارِجٌ عَنْها لابِالْمُزایَلَةِ» خدا داخل در اشیاء است امّا نه اینكه با اشیاء ممزوج و تركیب شده باشد، و خارج از اشیاء است امّا نه اینكه جدا از اشیاء باشد، لذا نباید تصور كرد كه خداوند مخلوط با اشیاء است و یا گمان کنیم خداوند جداى از اشیاء است در روایت داریم از امیرالمؤمنین(ع) سؤال شد: «بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ قَالَ بِمَا عَرَّفَنِی نَفْسَهُ قِیلَ وَ كَیْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ قَالَ لَا یُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَ لَا یُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا یُقَاسُ بِالنَّاسِ قَرِیبٌ فِی بُعْدِهِ بَعِیدٌ فِی قُرْبِهِ فَوْقَ كُلِّ شَیْءٍ وَ لَا یُقَالُ شَیْءٌ فَوْقَهُ أَمَامَ كُلِّ شَیْءٍ وَ لَا یُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا كَشَیْءٍ دَاخِلٍ فِی شَیْءٍ وَ خَارِجٌ مِنَ الْأَشْیَاءِ لَا كَشَیْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَیْءٍ».(278) پروردگارت را به چه شناختى؟ فرمود: به آنچه خودش خود را برایم معرفى كرد. عرض شد: چگونه خودش را به تو معرفى كرده؟ فرمود: هیچ صورتى شبیه او نیست و به حواس درك نشود و به مردم سنجیده نشود، در عین دورى نزدیك است و در عین نزدیكى دور . برتر از همه چیز است و گفته نشود چیزى برتر از اوست، جلو همه چیز است و نتوان گفت دارای جلو است. در اشیاء داخل است نه مانند داخل بودن چیزى در چیزى، از همه چیز خارج است نه مانند چیزى كه از چیزى خارج باشد.
اگر دل جنابعالی متوجه شد او اوّل است و او آخر است و او ظاهر است و او باطن است دیگر چیزی براى كسى نمىماند كه حضرت حق بخواهد لابلاى آن چیزها باشد و یا آن چیزها باشند و خدا هم پائین و یا بالاى آن چیزها باشد. آرى با برهان صدّیقین عقلاً مىتوان پذیرفت كه فقط اوست كه هست و بقیه دارای هستى مستقلی نیستند و همهی مخلوقات عین ربط به حقاند. ولى آن چه موجب میشود که حضرت حق را در همهی منظرها بنگریم با تزكیهی قلب حاصل میشود تا برسیم به اینکه «هُوَ اللّهُ اَحَدٌ» او «احد» است. احد یعنى یكى كه دو ندارد. احد یعنى یكى كه هیچ چیز در کنار او نیست، احد یعنى هستىِ محض. به قول فیلسوفان «وجود» مساوق «وحدت» است. اگر وحدت به قلبمان رسید، اگر به آن جا رسیدیم كه فقط خدا هست، آیا جایى براى من مىماند كه بگویم، من هستم و خدا هم هست؟ صائب چه عالى فرمود که:
كاسهی منصور خالى بود، پر آوازه شد
ورنه در میخانهی وحدت كسى هوشیار نیست
چطور یك كاسهی چینىِ خالى را اگر ضربه بزنى صدا مىكند، ولى اگر پر از آب شد وقتى ضربه زدى صدا نمىكند و داد و بیداد راه نمىاندازد، به حلاج مىفرماید: این همه داد و بىداد ندارد، همهی اهل میخانهی وحدت چیزی جز حق نمىیابند. انسان چون خود را میبیند زیبائیها را به غیر خدا نسبت میدهد وقتی انسان نظر به خود داشت و با خود بود حقیقت از منظرش به حجاب میرود. مولوی برای روشنشدن مطلب میگوید:
گفت لیلى را خلیفه كان تویى
كز تو مجنون گشت پریشان و غوى
از دگر خوبان تو افزون نیستى
گفت رو، رو چون تو مجنون نیستى
با خودى تو لیك مجنون بىخود است
در طریق عشق بیدارى بد است
دیدهی مجنون اگر بودی تو را
هر دو عالم بیخطر بودی تو را
اگر تو خودت را ببینى با خودت هستى، وقتى با خودت هستى نمىتوانى بفهمى كه همه چیز اوست كه اوست و این همان خطری است که همهی ما را تهدید میکند و حضرت علی(ع) میخواهند ما را از این خطر برهانند. وقتى همه چیز اوست كه اوست، حتی نمىتوانى بگویى من مىگویم كه همه چیز اوست. مجنون خودى ندارد تا بقیه را هم ببیند، همین كه خود را ببیند بقیه را هم برای خود مىبیند. در حالیکه توحیدِ حقیقی وقتی برای انسان پیش میآید که انسان خود را نبیند و به همین جهت جناب مولوی میگوید: در طریق عشق توجّه به خود بد است. كاسهی وجود منصور هم از مِى وحدت خالى بود یعنى هنوز به آن مقام عالىِ توحیدى نرسیده بود، به همین جهت مىگویند وقتى جُنید در كنار جسد او آمد گفت: نگفتم طاقت توحید را ندارى. یعنى تو یك چیزهایى فهمیدى و طاقت نیاوردى و بیقراری کردی. ما كه عموماً در مقام توجّه به كثرات هستیم طبیعى است كه باید حسرت منصور را بخوریم چون بالأخره او راه را پیدا کرده بود، در این راه هرچه انسان جلو برود و تلاش کند خود را نبیند و حق را بنگرد، همچنان نور حق بیشتر برایش تجلی میکند و او بیشتر در ندیدن خود موفق میشود.