تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

چشم بستن واقعه را تغییر نمی‏دهد

كریشنا مورتى در كتاب «نگاه در سكوت» در رابطه با درست نگاه کردن به موضوعات مثالى مى‏زند، مى‏گوید یك وقت شما در گوشه‌ی اتاق‌تان با ماری که چنبره زده است روبه‌رو می‌شوید. حال شما دو نوع واكنش مى‏توانید داشته باشید، یك واکنش این است كه به عنوان یك واقعیت که فعلاً با آن روبه‌رو شده‌اید، فقط نگاهش كنید بدون آن که تصمیم بگیرید فرار کنید یا داد و بیداد راه بیندازید. یک واكنش هم این است كه همین كه مار را دیدید شروع كنید عکس‌العمل نشان‌دادن و جیغ‌زدن و سنگ پرتاب‌کردن و خطر بزرگی را برای خود تصور کنید و مطابق آن تصوری که دارید عمل نمائید. شخصى مى‏گفت همان اوایل که تازه رانندگى را شروع کردم یك تریلى جلوتر از من حركت مى‏كرد، یک مرتبه تریلی به صورت غیر قابل پیش‌بینی ترمز كرد من هم به جای آن‌که ترمز کنم، چون تصور کردم الآن با تریلی برخورد می‌کنم، فرمان ماشین را رها كردم و دستم را گذاشتم روی سرم و چشم‏هایم را بستم و ماشین هم رفت زیر تریلى. چون جرأت نکرد حادثه را درست نگاه كند، چشم‏هایش را بست كه حادثه را نبیند در حالی‌که این‌طور نیست که با ندیدن حادثه، حادثه واقع نشود بلکه آن حادثه بیرون از مدیریت ما واقع می‌شود و ما در این موارد محکوم تصورات ذهنی خودمان می‌شویم.
در مباحث فلسفى موضوعى مورد بحث قرار مى‏گیرد به عنوان «فاعل بِالْعِنایه‏» به این معنى كه گاهى تصور یك عمل در ذهن به خودى خود عامل فرمان‏دادن به اعضاء مى‏شود و اعضاء را تحت تأثیر خود قرار مى‏دهد، به طورى كه تصور استفاده از ماشین‏سوارى پاى خسته‏ى انسان را متوقف مى‏كند تا تنها به وسیله‏ى ماشین سوارى راه را ادامه‏ دهد. علت تسلیم‌شدن انسان در مقابل خستگى پاها، تصور و تخیل ماشینى است كه مى‏تواند به كمك آن بقیه‌ی راه را ادامه دهد و به همین جهت نمى‏تواند به پاهاى خود فرمان دهد كه راه را به صورت پیاده ادامه دهد. وقتى انسان تصور رفتن به وسیله‏ى ماشین را دارد، دیگر اراده‏اى جهت رفتن از طریق پاهایش را نمى‏تواند داشته باشد.
كسى را در نظر بگیرید كه بر روى دیوار بلند و باریكى راه مى‏رود كه عرض آن به اندازه‏ى عرض یك موزائیك باشد، امكان منحرف‏شدن پاى او از دیوار و لغزش پاها و سقوطش بسیار بیشتر از وقتى است كه بر روى زمین، بر روى ردیفى از موزائیك‏ها قدم مى‏زند كه همان عرض‏ را دارند، زیرا در حالت اول نقش خیال و تصورِ سقوط، نقش بسیار فعالى است و همواره تصور سقوط در او شدت مى‏یابد به طورى كه ممكن است به جدّ در ذهن خود سقوط‌كردن خود را تصور کند و سپس به بدن خود مطابق كسى كه سقوط كرده فرمان مى‏دهد، و در نتیجه سقوط مى‏كند. در جریان این نوع سقوط، انسان اول سقوط را تخیل مى‏كند، بعد سقوط مى‏كند، یعنى علت سقوطش همین تخیلِ سقوط است نه چیز دیگر. چون تخیل سقوط، ماهیچه‏هاى پاى او را سست و لرزان مى‏كند و بعد ماهیچه‏ها عملى مناسب سقوط‌كردن از خود نشان مى‏دهند و طرف سقوط مى‏كند. در اینجا اول تصورِ سقوط كردن در خیال او شكل گرفت و بعد سقوط كرد، پس علت سقوط یا فاعل سقوط، بالعنایه بود، یعنى عنایت كرد كه سقوط مى‏كند و همان تصور علت و فاعل سقوط‌كردن شد.
علت افتادن از دیوار در مثالی که قبلاً عرض کردم، همان تصور بود. هرچند علت سقوط، یك پدیده‌ی خیالى بود ولى بالاخره طرف افتاد و استخوان‏هایش هم شكست. اما یك وقت است كه آن فرد روى دیوار ایستاده و خطر افتادنش را مى‏بیند بدون آن که خطر افتادن را تا تصور افتادن جلو ببرد، در این حال منفعلِ تصورِ افتادن خود نیست بلكه تنها نگاه می‌کند به خطری که روبه‌روی خود دارد. اگر انسان نسبت به خطری که مارِ گوشه‌ی اتاق دارد درست برخورد نکرد و حمله‌ی مار را تصور کرد عملاً از آن تصور منفعل می‌شود و نه از حمله‌ی مار، چون حادثه را درست ندید، تنها از تصوری که در درون خود ساخت فرار می‌کند در نتیجه دست و پایش را گم مى‏كند و اگر به زمین ‏خورد و پایش شکست آن را هم به حساب مار می‌گذارد.