در جلسهی قبل ملاحظه فرمودید که ما یك علم طبیعى داریم كه به بُعد طبیعىمان خدمت مىكند، مثل علم تغذیه و هر علمی که به ما میآموزد چگونه بدنمان را سالم نگه داریم. ارزش اینگونه علمها به اندازهی ارزش جسم ما است و به همان اندازه که جسم ما به عنوان ابزارِ استکمال روح لازم است این علم نیز لازم و ضروری است، هر چند در جای خود اصیل نیست، برعکسِ علم حقیقى كه به بُعد حقیقى ما مربوط است و آن علمى است كه مربوط به جان ما میباشد و مربوط به رابطهای است که ما با حضرت حق پیدا میکنیم و از این جهت این علم با ارزشترین علمها است. علم وَهمی هم که به هیچ حقیقت و واقعیتی اشاره ندارد علم نیست، مثلِ علمى كه براى شهرت باشد. گاهى ما به مقایسهها علم پیدا مىكنیم و برای نسبتها ارزش قائل میشویم، مثلاً در یک مقایسه مىگویند« فلانى، دو عدد ماشین بیشتر از فلانى دارد» نفسِ مقایسه در این امور چیز بدى است، چون نظر به نسبتهایی است که هیچ واقعیت خارجی ندارند و صرفاً نسبی است. به همین جهت باید متوجه بود در علمهایى كه ریشه در رقابتها دارد انسان را به حقیقتی رجوع نمیدهد.
حضرت على(ع) مىفرمایند: فرزندم! در علمى كه به کار نیاید خیری نیست، آیا با توجه به این امر این نوع دانستنها که با مقایسه و نسبتها به دست میآید میتواند مفید باشد که خیری در آن جستجو کنیم؟ علم چیزی است که در ذات خود هدایتگری برای عمل صالح داشته باشد، اگر علم چنین باید باشد آیا هر علمی میتواند مفید باشد؟
از جمله علمهاى خیالى علومی است که ما را متوجه قدمت آثار گذشتگان بکند بدون آن که عبرتی از آثار گذشتگان نصیب ما نماید. این که بدانیم این كوزه چند سال قدمت دارد به تنهایی به کار نمیآید تا خیری در آن باشد از این جهت این همان علمى است كه دانستن آن هیچ شایستهی بشر نیست و در واقع یک علم قلابی است. قرآن مقابلهی مؤمنین با کفار را در جنگ بدر و نصرت الهی را که نصیب مؤمنین شد متذکر میشود و در انتها میفرماید: « إِنَّ فی ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِی الْأَبْصار» در این صحنه برای صاحبان بصیرت عبرتی است.
علمى که عامل استعلاء و برترى بر دیگران شود از جمله علوم غیر مفید است، برعکس آن علمی که خداوند در وصف صاحبان آن میفرماید: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(186) از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان در مقابل خداوند در خشیت و تواضع هستند. داستان نحوى و كشتىبان از مثنوى مولوى در این باره است که میگوید:
آن یكى نحوى به كشتى در نشست
رو به كشتىبان نهاد آن خودپرست
گفت هیچ از نحو دانى؟ گفت: لا
گفت نیم عمر تو شد بر فنا
دل شكسته گشت كشتىبان ز تاب
لیك آن دم گشت خاموش از جواب
نحوى یعنی كسى كه علم نحو مىداند، در كشتى سوار شد، رو به كشتىبان كرد و گفت: آیا علم نحو مىدانى؟ كشتىبان گفت: نه. گفت: نیم عمرت باطل شد. كشتىبان ناراحت شد كه نیم عمرش باطل شده و از جوابدادن باز ماند.
باد كشتى را به گردابى فكند
گفت كشتىبان بدان نحوى بلند:
هیچ دانى آشنا كردن بگوى
گفت: نى از من تو سبّاحى مجوى
گفت: كل عمرت اى نحوى فناست
زان كه كشتى غرق در گردابهاست
در مسیر راه كشتى دچار گردابى شد، كشتىبان به نحوى گفت: شناكردن میدانی؟ نحوى گفت: نه: كشتىبان گفت: پس كلِّ عمرت فانی شد چون كشتى در حال غرقشدن در گرداب است. مولوی از این به بعد به ما متذکر میشود که باید علمی بیاموزیم که از خود فانی و به حق باقی شویم.
محو مىباید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوى بىخطر در آب ران
علمى كه تو را به شكوفایى فنای در حق نرساند، مشكل تو را حل نمىكند. «محو» یعنى نفیِ خودخواهی و در آن صورت انسان میتواند در دریای زندگی به پیش راند ولی علمى كه منیّت انسان را محكمتر كند در سر بزنگاهها، همهی عمر ما را از بین میبرد.
كسى مىتواند حقیقتا به دنبال علمِ نافع باشد كه طالب خودنمایى نباشد وگرنه از طریق همان علم، خودخواهى و انانیت خود را محکمتر میکند و موجب تحقیر بقیه میگردد، نه تنها این علم به کار انسان نمىآید بلكه او را به زحمت هم مىاندازد. مولوی در ادامه میگوید:
اى كه خلقان را تو خر مىخواندهاى
این زمان چون خر بر این یخ ماندهاى
گر تو علاّمه زمانى در جهان
نِكْ فناىِ این جهان بین وین زمان
گرچه تو علاّمه این جهان هم باشى و از این جهان خیلى چیزها بدانى، امّا این جهان و عالم ماده از بین مىرود و در نتیجه تمام علم تو که علم به این جهان است، نیز بیمعنا میشود و بدین جهت میتوان گفت: علمى كه ما را به نور معبودمان وصل نكند جهل از آن بهتر است. به گفته سنائی:
علم کز تو، تو را نه بستاند
جهل از آن علم بِهْ بُوَد صد بار
این که حضرت على(ع) تأکید دارند انسان این نصایح را محكم بگیرد به جهت آن است که خطر علم غیر مفید را میدانند، همان علمی که رسول خدا(ص) در دعایشان در مورد آن عرضه میدارند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لایَنْفَع» خدایا به تو پناه مىبرم از علمى كه فایده ندارد. پس معلوم است همین طور كه از شرّ شیطان به خدا پناه مىبریم، باید از علمى كه فایده ندارد نیز به خدا پناه بُرد. چون خدا را از ما مىگیرد. از حضرت صادق(ع) داریم که میفرمایند: «الْعِلْمُ أَصْلُ كُلِّ حَالٍ سَنِیٍّ وَ مُنْتَهَى كُلِّ مَنْزِلَةٍ رَفِیعَةٍ وَ لِذَلِكَ قَالَ النَّبِیُّ(ص) طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ أَیْ عِلْمِ التَّقْوَى وَ الْیَقِینِ وَ قَالَ(ص) اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ وَ هُوَ عِلْمُ مَعْرِفَةِ النَّفْسِ وَ فِیهِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ النَّبِیُّ(ص) مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَیْكَ مِنَ الْعِلْمِ بِمَا لَا یَصِحُّ الْعَمَلُ إِلَّا بِهِ وَ هُوَ الْإِخْلَاصُ.»(187)
علم ریشهی و اصل هر حال و صفت ارزشمند و نهایتِ هر مقام بالا و بلندى مىباشد، و از این جهت است كه رسول اكرم(ص) فرمودهاند: طلبكردن علم براى هر فردى از مرد و زن مسلمان واجب است، و مراد از علم، علومِ مربوط به تقوى و تحصیلِ یقین است. و باز میفرمایند: که بطلبید علم را اگر چه در سرزمین چین باشد، و مراد علومى است كه مربوط به معرفت نفس باشد، و شناختن نفس موجب معرفت پروردگار متعال خواهد بود. و رسول اكرم(ص) فرموده است: كسى كه نفس خود را بشناسد البته خداى خود را شناخته است. و سپس بر تو باد علومى را یاد بگیرى كه در اصلاح اعمال و تصحیح وظائف تو مؤثر باشد، و آن علوم مربوط به اخلاص است كه بدون آن عملى صحیح و قبول نمىشود. و حضرت صادق(ع) در ادامه از قول رسول خدا(ص) میفرمایند: «قَالَ النَّبِیُّ(ص) نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ وَ هُوَ الْعِلْمُ الَّذِی یُضَادُّ الْعَمَلَ بِالْإِخْلَاصِ» رسول اكرم(ص) فرمودهاند: پناه مىبرم به خدا از علمى كه نافع نباشد، و آن علمى است كه اخلاص نیاورده و بلكه بر خلاف اخلاص نتیجه دهد.
حالات روحانى در اثر توجه و علم به اسماء و صفات الهى براى انسان حاصل شود، و مقامات معنوى در نتیجه علم یقینى و شهود جلال و جمال حق برقرار گردد، و تكمیل نفس و تقویت روحانیت و انسانیتِ هر فردى در اثر این حالات و مقامات كه از علم سرچشمه مىگیرند متحقق مىشود. و مىتوان گفت حقیقتِ حالات و مقامات و بلكه نتیجه و نهایت آنها همان علم و اطوار علم است. و علومى كه براى تعیین وظائف لازم انسان و براى تربیت و تهذیب و تكمیل نفس بایستنى است، سه مرتبه دارد:
اول- آگاهشدن از موانع و ضررها و خطرهایى كه در راه سعادت و در ادامه وظائف بندگى انسانها با آنها برخورد مىكند، و دانستنِ تكالیف و وظائف لازم كه از جانب پروردگار متعال تعیین مىشود لازم و واجب است، و این قسمت شامل همه وظائف عملى بنده مىباشد، مانند آداب زندگى، آداب معاشرت، آداب تجارت و معاملات. آداب و احكام بندگى عبارت است از آنچه براى انسان واجب یا حرام یا مكروه یا مستحب یا مباح است. و این قسمت از علوم در مرتبهی اول براى هر مرد و زنى لازم و تحصیل آنها واجب است.
دوم- مرتبهی تهذیب اخلاق فاسده از قلب و تزكیهی باطن از صفات رذیله میباشد که همان آرایشدادن دل با صفات حمیده و خویهاى انسانیت، و صفادادن و طهارت و روحانیت قلب است. و تحصیل علوم مربوط به این قسمت پس از فراگرفتن آداب و احكام و وظائف ظاهرى، براى هر فردى از زن و مرد لازم است، و كسى كه در مقام تكمیل نفس و تقویت روح بوده و حقیقت انسانیت را در وجود خود مىخواهد باید خود را از آلودگیها و تاریكیها و گرفتارشدن به صفات حیوانی نگه دارد و باید علماً و عملا این قسمت را طى كند. و البته برگشت این قسمت به شناخت نفس است تا به قواى نفسانى و صفات و اطوار و حالات آن آشنا شود، و از آن طریق خوشبختى و سعادت و كمال خود را تشخیص بدهد، و در اینجا مرحلهی نخست از سیر روحانى شروع میگردد، و تحقیق و تعمق در این قسمت انسان را به مرحله شناخت پروردگار نزدیك نموده، و باب معرفت رب متعال را فتح مىكند. و سزاوار است انسان این قسمت از علم را اگرچه در سرزمینهای بسیار دور باشد به دست آورد.
سوم- مرتبهی علومِ مربوط به حقائق و معارف الهى است، و در اینجا شناخت پروردگار متعال و معرفت به اسماء و صفات و افعال الهى حاصل میگردد، و كمال و نورانیت و روحانیت نفس با این علوم و معارف تكمیل مىگردد. و در این مرتبه حقیقت توحید و اخلاص براى انسان حاصل مىشود، و در اثر توجه كامل و اخلاص در اعمال و عبادات؛ ارتباط حقیقى و لقاء معنوى با پروردگار مهربان متحقق میگردد.
حضرت صادق(ع) در ادامه آن روایت دارند که: «وَ اعْلَمْ أَنَّ قَلِیلَ الْعِلْمِ یَحْتَاجُ إِلَى كَثِیرِ الْعَمَلِ لِأَنَّ عِلْمَ سَاعَةٍ یُلْزِمُ صَاحِبَهُ اسْتِعْمَالَهُ طُولَ دَهْرِهِ، قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ(ع) رَأَیْتُ حَجَراً عَلَیْهِ مَكْتُوبٌ اقْلِبْنِی فَقَلَبْتُهُ فَإِذَا عَلَى بَاطِنِهِ مَكْتُوبٌ مَنْ لَا یَعْمَلُ بِمَا یَعْلَمُ مَشْئُومٌ عَلَیْهِ طَلَبُ مَا لَا یَعْلَمُ وَ مَرْدُودٌ عَلَیْهِ مَا عَلِمَ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى دَاوُدَ(ع) إِنَّ أَهْوَنَ مَا أَنَا صَانِعٌ بِعَالِمٍ غَیْرِ عَامِلٍ بِعِلْمِهِ أَشَدُّ مِنْ سَبْعِینَ عُقُوبَةً بَاطِنَةً أَنْ أُخْرِجَ مِنْ قَلْبِهِ حَلَاوَةَ ذِكْرِی وَ لَیْسَ إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ طَرِیقٌ یُسْلَكُ إِلَّا بِعِلْمٍ وَ الْعِلْمُ زَیْنُ الْمَرْءِ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ سَائِقُهُ إِلَى الْجَنَّةِ وَ بِهِ یَصِلُ إِلَى رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَى» و متوجه باش كه اندكى از علم مقتضىِ عمل بسیار است، زیرا وقتی در موضوعى براى انسان علم حاصل گشت، مىباید پیوسته و تا آخر عمر خود مطابق آن عمل كند. حضرت عیسى(ع) فرمود: سنگى را دیدم كه روى آن نوشته شده بود مرا بر گردان! پس آن را برگردانیدم، در طرف دیگر آن نوشته شده بود: كسى كه به علم خود عمل نكند، تحصیل كردن علوم براى او شوم است، و آنچه تا به حال دانسته است به ضرر او برگشت مىكند، زیرا علمى كه برابر با عمل نباشد براى صاحبش وبال خواهد بود.
خداوند متعال به حضرت داود وحى فرمود: كمترین چیزى كه با یك عالم بىعمل معامله مىكنم این است كه حلاوت و لذت ذكر و مناجات خود را از دل او خارج مىنمایم، و این براى او از هفتاد عقوبت باطنى شدیدتر است. و باید متوجه شد كه راهى براى سلوك به سوى خداوند متعال نیست مگر به وسیلهی علم و تا انسان به وظائف خود عالم نشده و از نشانىهاى راه و از خصوصیات سلوك آگاه نگشته؛ نخواهد توانست این راه را سیر كند. پس علم در زندگىِ دنیوى و از نظر ظاهر زینت انسان است، و از لحاظ معنى و حقیقت؛ او را به سوى بهشت سوق داده، و به مرحله رضوان و خوشنودى پروردگار متعال هدایت خواهد كرد.
دانستن مانند دیدن است، و همین طورى كه پس از دیدن مىباید قدم برداشته و مطابق آنچه دیدهایم عمل كنیم و از دیده استفاده نماییم و نتیجه بگیریم، دانستن نیز باید به خاطر عمل كردن و اجراء نمودن و تحقق پیدا كردن باشد. علم به آداب و احكام و قوانین الهى وقتى نتیجه بخش است كه مطابق آنها عمل شود. و آشنا شدن و آگاهى از ابواب و فصول علم اخلاق هنگامى فایده مىدهد كه به مقتضاى آن در تهذیب و تزكیه نفس كوشش شود. و علوم مربوط به حكمت و معرفت و حقایق الهى در صورتى ارزش داشته و حقیقت و صحت پیدا مىكند كه در نفس انسانى رسوخ و تحقق یافته و به مرحله شهود روحانى برسد. پس صحت و واقعیت و ارزش علم به عملىشدن و تحققیافتن و اجراءكردن آن است و چنان كه به مرحلهی عمل نرسد؛ هرگز مورد اعتماد و اعتبار قرار نگرفته و از سهو و خطا و اشتباه و انحراف مصون نخواهد بود. در علوم طبیعى و ادبى و ریاضى نیز این معنى جارى است. شخص طبیب وقتى از علم خود استفاده مىكند كه مطابق دانسته خود عمل نماید، و در این صورت علم او در نظر دیگران نیز اعتبار و ارزش پیدا خواهد كرد. حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ الْعَالِمُ حَقّاً هُوَ الَّذِی یَنْطِقُ عَنْهُ أَعْمَالُهُ الصَّالِحَةُ وَ أَوْرَادُهُ الزَّاكِیَةُ وَ صِدْقُهُ وَ تَقْوَاهُ لَا لِسَانُهُ وَ مُنَاظَرَتُهُ وَ مُعَادَلَتُهُ وَ تَصَاوُلُهُ وَ دَعْوَاهُ وَ لَقَدْ كَانَ یَطْلُبُ هَذَا الْعِلْمَ فِی غَیْرِ هَذَا الزَّمَانِ مَنْ كَانَ فِیهِ عَقْلٌ وَ نُسُكٌ وَ حِكْمَةٌ وَ حَیَاءٌ وَ خَشْیَةٌ وَ إِنَّا نَرَى طَالِبَهُ الْیَوْمَ مَنْ لَیْسَ فِیهِ مِنْ ذَلِكَ شَیْءٌ وَ الْعَالِمُ یَحْتَاجُ إِلَى عَقْلٍ وَ رِفْقٍ وَ شَفَقَةٍ وَ نُصْحٍ وَ حِلْمٍ وَ صَبْرٍ وَ قَنَاعَةٍ وَ بَذْلٍ وَ الْمُتَعَلِّمُ یَحْتَاجُ إِلَى رَغْبَةٍ وَ إِرَادَةٍ وَ فَرَاغٍ وَ نُسُكٍ وَ خَشْیَةٍ وَ حِفْظٍ وَ حَزْمٍ»(188) و عالم حقیقى كه سزاوار است از او استفاده بشود، كسى است كه اعمال صالح و پاك و درستى و پرهیزكارىِ او از مقام او آگاهى بدهد، نه زبان و بحث و جدلكردن و تقابل با دیگران و نزاعكردن و ادعا نمودن او كه این معانى از مقام و مرتبت حقیقى او نشان نخواهد داد. و در زمان گذشته كسى در طلب علم و تحصیل آن بود كه متصف مىشد با عقل و عبادت كردن و حیاء داشتن و خشوعِ توأم با خوف پیدا نمودن، ولى در زمان ما كسانى طلب علم مىكنند كه چیزى از این صفات در وجود آنها نیست. و شخص عالم نیازمند است به عقل داشتن و نرم و ملایم بودن و مهربانى و خلوص و صفا در رفتار و كردار و حلیم بودن و صبر و بردبارى و بذل علم و دست باز بودن. و شخص طالب علم نیز مىباید داراى صفات علاقه و شوق و تصمیم و فراغتِ خاطر و عبادت و بندگى و خشوع توأم باخوف و محافظت بر وظائف و حفظ مطالب و احتیاط در امور باشد، تا بتواند در تحصیل علم توفیق پیدا كرده و در این راه پا برجا و استقامت داشته باشد.
علمى كه نفع ندارد همان علمی است که اولاً: غرور مىآورد، ثانیا: ما را از حضور در محضر حق غافل مىكند. فرزند حضرت نوح(ع) اگر شنا نمیدانست به نفعش بود چون مىرفت سوار كشتى حضرت نوح(ع) مىشد و نجات مییافت. به گفته مولوی:
کاشکی او آشنا ناموختی
تا طمع در نوح و کشتی دوختی
کاش چون طفلْ از حِیَل جاهل بدی
تا چو طفلان چنگ در مادر زدی
علمى که انسان را گرفتار غرور کند و او را از بندگی خدا دور نماید، علمی است که حضرت آن را شایسته آموختن نمیدانند و اگر انسان، دنبال چنین علمى رفت عمر خود را تلف كرده است و عملاً این آن علمی است که ما را از علم حقیقی باز داشته، در حالیکه علم مفید علمى است كه ما را به واقعیت و حقایق عالم وصل میكند.
ابتدا باید روشن شود كه شما از علمآموزی چه مىخواهید تا مفید یا مضر بودنِ موضوع نیز روشن گردد. اگر با علمآموزی به جای رسیدن به بصیرتی لازم، مىخواهید فقط انبار اطلاعات شوید، مطمئناً این علمآموزی غیر مفید است، باید برای خود روشن کنید مىخواهید بیشتر بدانید یا بیشتر ببینید؟ مثلاً اگر تنها بدانید این پرده چند متر است و اسم این نوع دانستن را دانایى بگذارید و آن وقت فكر كنید كه این علم، شما را به واقعیت رسانده است در حالی که هیچ بصیرتی و بینشى پیدا نكردهاید، خود را فریب دادهاید. اگر اسم تمام كوچهها و خیابانهاى شهر را بدانید، اگر دائرةالمعارف اطلاعات شوید و تمام مخترعین و مكتشفین را بشناسید، با این داناییها قدمى جلو نگذاشتهاید، چون اینها تماماً دانش است و بینش و بصیرت نیست تا ما را به جایی بالاتر از آنچه ظاهر است برسانند. به گفته مولوی:
پارهدوزى مىكنى در این دُكان
زیر این دكانِ تو باشد دو كان
اى ز نسل پادشاه كامكار
با خود آ، وز پارهدوزى ننگ دار
بعضى از دانشها پارهدوزى است، چون اطلاعات پراکندهای است که ما را به چیزی راهنمایی نمیکند مثلاً این که بدانیم آخرین مدل ماشینى كه در بازار آمده سرعتش چقدر است، یک نوع پارهدوزی است که ما را از حقیقتِ خود غافل میکند. ممکن است بفرمائید اگر انسان اینها را بداند بد نیست در حالیکه باید عنایت داشته باشید اگر خود را در این نوع دانشها جستجو کردید، از حقیقت خودتان غافل میشوید. چون تفاوتی بین آن علمی که بصیرت و بینش به ما میدهد با علمی که صرفاً دانش و اطلاعات به ما میدهد نگذاشتهاید. علم بینشى انسان را از حقایق برتر آگاه مىكند و علم دانشى مجموعهی اطلاعات پراکنده است که در نزد خود داریم. به گفته مولوی:
داند او خاصیت هر جوهری
در بیان جوهر خود چون خری
که همیدانم یجوز و لایجوز
خود ندانی تو یجوزی یا عجوز
این روا و آن ناروا دانی ولیک
تو روا یا ناروایی بین تو نیک
قیمت هر کاله دانی که چیست
قیمت خود را ندانی احمقیست
سعدها و نحسها دانستهای
ننگری سعدی تو یا ناشستهای
جان جمله علمها اینست این
که بدانی من کیم در یوم دین
در دانشگاه استعمارى دانش و پژوهش هست ولى دانشجویی که نسبت به خود و ابدیت زندگیاش بصیر باشد نیست. سری به موضوع پایاننامهها بزنید تا این موضوع برایتان روشن شود. اگر بخواهید درباره این موضوع تحقیق كنید که: «چه شد كه مولوى مولوى شد» این را یک موضوع غیر علمی میدانند. ولى اگر بخواهید تحقیق کنید «دانشمندان معاصر مولوى چه كسانى بودند» آن را یک موضوع علمی میدانند و از شما مىپذیرند. در حالی که اگر بفهمید دانشمندان زمان مولوى چه كسانى بودند هیچ بصیرت و بینشی پیدا نمیکنید. اگر تحقیق كنید چند نفر از فلان فیلم خوششان آمد، این پژوهش است، امّا اگر بخواهید بررسی کنید این فیلم بار ارزشی و معنوی داشت یا نه، این یک کاری است که بصیرت به همراه میآورد ولی در نگاه پوزیتیویسمی علم محسوب نمیشود.
امام الموحدین(ع) به فرزندشان مىفرمایند: علمى كه فایده ندارد شایسته نیست بیاموزی. چون دانستن این نوع علوم که هیچ بصیرتی به ما نمیدهد، فرصتهای ما را میسوزاند و لذا ندانستن آنها بهتر از دانستن آن است. حضرت با این توصیه به ما کمک میکنند زندگی خود را با بیمحتوایی به اتمام نرسانیم و گرفتار یک نوع زندگی جزئی نشویم، زندگی جزئی و هر روزی معطوف به نیازهای جزئی، مثل پولدارشدن و خریدن و فروختنها است، زندگی هر روزی یک زندگی غریزی است که انسان را به پوچی میرساند و زمانی انسان با پوچی خود روبهرو میشود که دیگر نمیتواند زندگی را از سر بگیرد. باید قبل از آنکه انسان به پوچی برسد موقعیت پوچی را بشناسد و این عالیترین نتیجهای است که از توصیه حضرت بهدست میآید. حضرت با توجه دادن به «علم لا ینفع» به ما کمک میکنند که با تحلیل زندگی هر روزی و نقد آن زندگی، قبل از آن که تمام زندگی خود را در زندگی هر روزی دفن کنیم، خود را نجات دهیم. بدین جهت گفته میشود علمى مفید است كه ما را به حقیقت وصل كند نه این كه ما را به خود مشغول نماید.
بعضى از علمها ما را به خود مشغول میکند و یک شخصیت مجازی و وَهمی برای ما میسازد اگر از طرف پرسیدید شما كیستى؟ و او جواب گفت: من دانشجو هستم. این نشان میدهد این بندهی خدا خود را در این عنوان گم کرده است و با این علم برای خود قالبی ساخته و در آن قالب زندگی میکند، تصویری ماوراء این قالب از خود ندارد. مسلم علمى كه شما را محدود به یک قالب کند و نظر شما را از حقیقت بندگی منصرف نماید، مفید نیست، علمى است كه وبال گردن ما شده و ما را از فکر کردن نسبت به حقیقتِ خود بازداشته. همانطور که اگر علمی زاویهی دید ما را محدود کند به همان رشتهای که میخوانیم، این علم نیز نمیتواند علم مفیدی باشد، اگر رشته روانشناسی تمام نگاه ما را به انسان، محدود به آن زاویهای کرد که روانشناسی میبیند، بهرهای به ما نداده چون بسیاری از ابعاد متعالی انسان که در محدوده علم تجربیِ روانشناسی نمیگنجد، نادیده گرفته میشود، تا آنجایی که حتی پیامبران را تنها در آن محدودهای قبول دارند که آن علم مینگرد، در واقع باید گفت: علمى كه نگاه ما را اسیر محدوده خودش بکند نمیتواند علم مفیدی باشد.
علمهایی داریم که به خودی خود به حقیقتی اشاره ندارند، تنها بشر برای امور زندگیاش آنها را وضع کرده تا زندگی زمینیاش به سامان باشد، این علوم را که علوم اعتباری میگویند در ذات خود کسی را به کمال نمیرساند هر چند در زندگی نمیتوان از آن استفاده نکرد، مثل اینکه این آقا میداند کدام فرش دوام بیشتری دارد، یا پایهی ساختمان به چه شکلی بهتر دوام دارد. مثلاً بنده که رشته دانشگاهیام زمینشناسی است یك سنگ پیدا مىكنم مىبینم این سنگ با سنگ دیگر فرقش این است كه دانههاى بلورین این یکی درشتتر است از دیگری، اسم این را «گرانیت» مىگذارم و اسم آن را كه دانههایش ریزتر است، «دولومیت» میگذارم حالا شما چقدر باید درس بخوانید كه این سنگى را كه من اسمش را «گرانیت» گذاشتم را با آن دیگرى که اسم آن را «دولومیت» گذاشتم اشتباه نکنید. نمیگویم نسبت به پدیدههای طبیعی نباید چنین دقتهایی را داشت، عرض میکنم متوجه باشید این علوم جای علومی را نگیرد که ما را متوجه حقایق عالم میکند. گاهی به نام دانایی، کار به جاهای خطرناک میکشد به طوری که عمر انسانها را به بازی میگیریم، مثلاً میپرسیم كلمهی وسط قرآن چیست؟ آیا ندانستن این علم بهتر است یا دانستنش؟ دانستن این علم نشانهی بیعقلی آن کسی است که وقت خود را در این امور صرف کرده است. اینها علمهای ساختگی است و به هیچ حقیقتی نظر ندارند، ساختهی ذهن انسانها است و عمر ما را صرف دانستن ساخته ذهن انسانهایی مىكند كه هیچ دغدغهای نسبت به حقیقت نداشتهاند، چون یك نفر به خاطر یك تخیّل ذهنى مىخواهد بداند كلمه یا حرف وسط قرآن چیست، عمر ما را هم مشغول دانستن آن چیزی میکند که ذهن او آن را ساخته است. آیا این که ما باید بدانیم مبدأ و معاد و سعادت و شقاوت انسانها چگونه است با این که بدانیم کلمه یا حرف وسط قرآن چیست، برابر است؟ آیا این دو نوع دانایی یک سبک زندگی به بار میآورد؟ علمی مفید است که اگر سراغ ما آمد، نگاه انسان را به سعادتاش حساس میکند و در جزئیترین تصمیماتاش نقشآفرینی نماید. علم مفید علمی است که در ذات خود هدایتگری میآورد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) با تأکید بر این که «وَ اعْلَمْ اَنَّهُ لاخَیْرَ فى عِلْمٍ لایَنْفَعُ» فرزندم! بدان در علمى كه به کار نیاید، نفعى نیست میخواهند بفرمایند علم ما باید در جزئیترین تصمیمات ما نقش هدایتگری داشته باشد و آن علمی که چنین نیست را «لایَحِقُّ تَعَلُّمُهُ» آموختناش شایسته نیست. تأكید امیرالمؤمنین(ع) بر این موضوع ما را به این فکر میبرد که هر علمى را هم نباید بدانیم.
بعضى از علمها در صورتى كه به عنوان ابزار به آنها نگاه شود نیاز زندگی است مثل این که شما باید خیابانهاى محدوده زندگىتان را بشناسید تا به بهترین شکل بتوانید راههای رسیدن به خانه را پیدا کنید، علم تفسیر و یا منطق از همین جنس است، ما در علم تفسیر راههای رسیدن به معانی و معارف قرآن را پیدا کنیم و در علم منطق راههایی را که ما را در فکر کردن از خطر مصون میدارد مییابیم تا گرفتار مغالطهها نشویم، به همین جهت در تعریف علم منطق میگویند: «آلة قانونیة تعصم مراعاتها الذهن عن الخطا فی الفکر» یعنی منطق ابزاری است از نوع قاعده و قانون که مراعاتکردن و بهکاربردن آن ذهن را از خطای در تفکر نگه میدارد. با توجه به این نکات است که عرض میکنم باید به این نوع علوم به عنوان ابزار نگاه کنید و به همان اندازه از آنها انتظار باید داشته باشیم، در همین راستا باید بدانیم علمِ قضاوت، علم به قراردادهایی است که بشر به کمک شریعت الهی، برای تنظیم امور زندگی اجتماعی و خانوادگیاش تنظیم میکند و آن علم از این جهت به ما کمک میکند ولی انتظار نداشته باشیم در این علم و امثال آن ما به حقایق عالمِ وجود عالِم شویم، به همین دلیل گفته میشود اگر به قدر كفایت براى رفع مشكل امور مسلمین قاضى وجود داشت نیاز نیست بقیه به این کار و به این علم بپردازند ولی در علم توحیدِ چنین نیست، همه وظیفه دارند در حدّ توان خود به توحید حضرت حق عالِم شوند.
آنچه میتوان به عنوان جمعبندی عرض کرد آن است که بعضی از علوم به خودی خود و بالذات ضروریاند، مثل علم توحید و معاد و امثال آن و بعضی از علوم در عین آن که ضروریاند، جنبهی طریقیت دارند، مثل علم فقه که طریقهی بندگی و قرب الهی را به ما میآموزد و بعضی علوم صرفاً برای زندگی در دنیا جنبهی ابزارى دارند و به اندازهاى كه ابزار زندگی هستند ارزش دارند که تحت عنوان «فنون» نام میبریم ولی علومی هم هست که اشاره به هیچ چیز ندارند و صرفاً وَهم انسانها آنها را ساخته و یک نحوه مقایسه و نسبت در آن نهفته است. این علوم هیچ فایدهاى ندارند، فقط غرور انسان را زیاد میکند، مثل این که شما به برادر دینیتان فضل فروشی کنید و از او بپرسید: آیا مىدانى گنبد مسجد شیخ لطفاللّه با گنبد مسجد امام چه فرقى دارد؟ او هم مىگوید نه و شما بفرمائید چرا از این داناییها غافل هستید؟ با این تصور که شما فکر میکنید نیم عمر او بر فنا شده، این همان علمی است که غرور میآورد. حالا تو كه مىدانى كاشىهاى گنبد مسجد شیخ لطفاللّه مُعَرّق است، با برادر دینیات كه نمىداند، در حضور در محضر حق چه تفاوتی دارید؟ و این چه مشكلى از شما را حل کرده؟ این علمها علمهای ساختگى است، بشر غربزده كه از علوم قدسى غافل شد به این نوع علوم مشغول گشت و ما را هم مشغول کرد.
علمهاى ساختگى، به خودی خود مفید نیستند، علمى مفید است كه بصیرت و بینش بدهد و ذهن و فکر انسان را نسبت به حقایق عالم آگاه كند زیرا آن نوع علم ما را طوری در محضر حق قرار میدهد که ما متوجه ربوبیت و معبودیت او و مربوب بودن و عبودیت خود میشویم و بدین لحاظ میتوان گفت: علمى که تواضع انسان را در مقابل حضرت حق زیاد نكرد حجاب است، آن هم حجاب اکبر. چون آن علم را با این انگیزه آموختهایم که در نظر بقیه برتر شویم و «منِ» مجلّلترى پیدا کنیم و به یک معنا مصداق عالم بیعمل شدهایم. عمل همان بندگی و تواضع و دوری از کبر و فخر است و اگر این پیش نیاید از علم خود بهره نبردهایم و حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «إِنَّمَا زَهِدَ النَّاسُ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ لِمَا یَرَوْنَ مِنْ قِلَّةِ انْتِفَاعِ مَنْ عَلِمَ بِلَا عَمَل»(189) علت این كه مردم رغبت در طلب علم ندارند این است كه مىبینند علماى بدون عمل از علم خود نفع و بهره نمىبرند. وقتی انسان از علم خود بهرهی تواضع بهدست نیاورد، روحیهی استعلاء و برتری ورزیدن بر دیگران در او رشد میکند. مشهور است که جناب شیخ بهایى با عالمی از علماء اهل سنت بحث میکرد بعد آدرس میدهد که فلان روایت در صفحه 172 جلد سوّم كتاب صحیح مسلم است، ولی اشتباهاً آن روایت در صفحهی 182 بوده، آن عالم اهل سنت فردا میآید و میگوید آن شیخ دروغگو کجا است؟ میپرسند مگر چه شده؟ میگوید یادتان هست که گفت آن روایت در صفحهی 172 جلد سوم کتاب صحیح مسلم بود، میگویند بله یادمان هست، میگوید ولی دروغ میگفت آن روایت در صفحه 182 بود. در حالی که بحث بر سر روایت بود نه بحث بر سر صفحهی آن. این همان استعلایی است که انسان در علمِ بیعمل گرفتارش میشود و انسان به جای رسیدن به تواضع و انصافِ بیشتر، دنبال «منِ» مجلّلترى مىرود. علومی که فقط جایشان را در حافظهی خود بدانیم و نه در قلب خود،مشکلگشا نیست چون محتویات حافظه به خودی خود نور به همراه نمیآورد، جهلِ پنهان است كه جلو فعالیت عقل را مىبندد و انسان را گرفتار تحجر میکند. بعضىها حافظه خوبی دارند و این در جای خود میتواند چیز خوبی باشد ولی اگر آن محفوظات جلو تحرک عقل را بگیرد هیچ ارزشی ندارد. اولین توصیهی شمس تبریزى به مولوى آن بود که دیگر كتاب نخواند تا بتواند سیر علمی پیدا کند و در حدّ محفوظاتش متوقف نگردد. مولوى مىگوید: حقیقتش دلم نمىآمد كتاب نخوانم. لذا كتاب «ترمذى» را در آستینم پنهان کرده بودم و گاهى مىخواندم، شمس فهمید و مرا از آن کار نهی کرد. خدمت حضرت آیتاللّه حسنزاده«حفظهاللّه» بودیم، فرمودند: دیگر بس است، بروید خودتان را بخوانید، چون از طریق ورقزدن خودمان با حقیقتی روبهرو میشویم ماوراء محفوظات و علوم حصولی و مفهومی. ملائكه دائما با ما حرف مىزنند و از عالم بالا براى ما حرفها دارند ولى ما به جهت مشغولشدن به محفوظات ذهنی خودمان، جهت قلبمان را به سوى آنها نمىاندازیم و با مشغولشدن به علوم لاینفع از آن نسیمهای ملكوتى محروم مىشویم. از رسول خدا(ص) داریم که حضرت فرمودهاند: «اِنَّ لِلّهِ فى اَیّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٌ اَلا فَتَعَرَّضُوا لَها»(190) در زندگى شما گاهى نفحههایى از طرف خدا به قلبتان مىرسد خودتان را در معرض آنها قرار دهید. به قول ملا صدرا در شرح این روایت میفرماید: «فیكون هكذا الى ان یفتح اللّه بصیرته و ازال عن قلبه حجب الاهتداء و یصیر من جملة الراسخین فی العلم.»(191) یعنی از طریق این نفحات خداوند بصیرت بندهاش را میگشاید و از قلب او حجاب ها را زایل میکند تا او را در زمرهی راسخین در علم قرار دهد. شرط آن که انسان خود را در معرض نفحههای الهی قرار دهد آن است که نظرش را از محفوظات بردارد و قلب خود را در معرض نور حق قرار دهد.