حضرت فرمودند: «فَاِنّى اوُصیكَ بِتَقْوَى اللّهِ اَىْ بُنَىَّ و لُزُومِ اَمْرِهِ»: اى فرزندم! من تو را به تقوای الهی و پیروی از دستورات او سفارش مىكنم. «تقوا» یعنی حالتی که انسان به کمک آن حالت، عنان هوس خود را بگیرد تا هرجا هوسهایش خواست، او را نبرد و از خدا بترسد که با نافرمانیِ او، مورد غضب الهی قرار نگیرد. بدین لحاظ رهاشدن از جذبات دنیا و راحتى در آن، به تقوا است.
در اینجا دو موضوع مطرح مىشود: یکی این که آیا ما تقوا را مى شناسیم؟ و دیگر آن که اگر تقوا را مىشناسیم آیا جایگاه آن را در زندگی خود مىدانیم؟ به بیان دیگر، آیا مى دانیم كه تأثیر تقوا در كلّ حیات چیست؟ به عنوان مثال، بسیارى از ما راستگویى را خوب مىدانیم و در نتیجه دروغ نمىگوییم، امّا همهی ما نمىدانیم كه جایگاه راستگفتن در هستی کجا است و چرا گفته میشود رمز حیاتِ صحیح راستگفتن است. عموم شما روزه مىگیرید و معنى تقوا را هم مىدانید اما معلوم نیست همهی ما جایگاه روزه و تقوا را در زندگى خود درست بدانیم. به همین جهت هم نمیتوانیم به حقیقت روزه نزدیک شویم و به روزهی خواص نایل گردیم. كسى كه راست مىگوید تا آبرویش نرود فرق دارد با كسى كه راست مىگوید چون مىداند راستگفتن باعث تبدیلشدن انسانیت مادونِ او به انسانیت اعلا است. هر دو راست گفتهاند اما راستگفتن اولى از ترس مردم است و راستگفتن دومى از پایگاه تقوا. «برتراند راسل» فیلسوف انگلیسی مىگوید: «من گوسالهی همسایه را نمىدزدم چون گاو مرا مىدزدد». دزدىنكردن با این دیدگاه بسیار متفاوت است با دزدىنكردن با این دیدگاه كه بگویید «من چون مىخواهم آدم وارستهاى باشم و بر فراز دنیا حركت كنم، زیر فرمان حق مىروم و در زیر فرمان حق، دزدى حرام است» هر دو یک عمل است ولی با دو محتوای متفاوت.
وقتىكه حضرت(ع) به فرزندشان مىفرمایند در كلِّ زندگى به تقوا توصیهات مىكنم، به این معنا است که اگر مىخواهى از نابودشدن نجاتیابى تقوا را در همهی ابعادِ حیاتت رعایت كن. كسى كه چنین بصیرتى پیدا كند دیگر در برابر هوسهایش تسلیم نمیشود و به هر قیمتى كه شده عنان آنها را مىگیرد و حریم خدا را حفظ مىكند. مجال فراوان مىخواهد تا دربارهی تقوا سخن گفته شود، بزرگان زوایایى از تقوا را گوشزد کردهاند كه با توجه به آن زوایا انسان متوجه میشود چرا خداوند این اندازه روى تقوا تأكید كرده است. امیرالمؤمنین(ع) به یکی از اصحاب خود در مورد تقوا میفرمایند: «فَإِنَّ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ قَوِیَ وَ شَبِعَ وَ رَوِیَ وَ رُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْیَا فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ قَلْبُهُ وَ عَقْلُهُ مُعَایِنُ الْآخِرَةِ فَأَطْفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ مَا أَبْصَرَتْ عَیْنَاهُ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا فَقَذِرَ حَرَامَهَا وَ جَانَبَ شُبُهَاتِهَا وَ أَضَرَّ وَ اللَّهِ بِالْحَلَالِ الصَّافِی إِلَّا مَا لَا بُدَّ لَهُ مِنْ كِسْرَةٍ مِنْهُ یَشُدُّ بِهَا صُلْبَه»(28) هرکس تقوای الهی داشته باشد، عزیز و قدرتمند و سیر و سیراب شود و در حالیکه بدن او با مردم است، او از مردمِ زمانهی خود بالاتر خواهد بود و عقل و قلب او آخرت را مینگرد و با نور قلب خود جاذبهی آن چه از حب دنیا با چشم خود دیده، خاموش میکند. حرام دنیا را وامیگذارد و از آن چه شبههناک است فاصله میگیرد و به خدا قسم مال حلال دنیا را برای خود مضّر میداند مگر به اندازهای که چاره ندارد تا بدان سدّ جوع کند.
ما فعلاً همین قدر مىگوییم كه جایگاه تقوا و نقش آن حفظ حیات كلى ما از اضمحلال است، فقط باید جایگاه حقیقى آن را شناخت. لذا وقتى حضرت به فرزندشان مىفرمایند تقواى الهى پیشه كن، نظر بر آن دارند كه انسان سراسر میلهاى سركش خود را در كنترل در آورد و بر آنها حاکم باشد تا در درجه اى برتر از وجود و شعور قرار گیرد و مس وجود خود را تبدیل به زر کند و خود را به پستىها نفروشد، چنانكه مولوى مىگوید:
من غلام آن كه نفروشد وجود
جز به آن سلطان با افضال و جود
من فداى آن مسّ همّتپرست
كه به غیر از كیمیا نارد شكست
حضرت در ادامه به فرزندشان میفرمایند:
«و عِمارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ»: و قلب خود را با یاد خدا آباد كن. گاهى اوقات قلب ما مرده است و هرچه دعا مىخوانیم بهرهاى از آن نمىبریم. قلب با نزدیکی به امور دنیوی مىمیرد و حساسیت خود را نسبت به امور معنوی از دست میدهد. اگر انسان بیش از حد به امور دنیوی توجه كند و تمام فكر و ذكرش درآمدهای دنیایی و ثروت باشد، قلب او از جهتگیری الهیاش باز میماند. هر چقدر انسان بیشتر به فكر امور دنیوی باشد قلب او بیشتر از حقیقت خود دور مىشود، به طورى كه بعضىها دیگر قلبى ندارند، هرچند قلب گوشتی آنها در سینهشان در حال فعالیت باشد. قرآن میفرماید این قرآن برای کسی ذکر و بیدارکننده است که دارای قلب باشد. میفرماید: «إِنَّ فِی ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ».
رسول خدا(ص) از جمله عواملی که قلب را میمیراند، مجالست با انسانهای فرومایه و مجالست با ثروتمندان میدانند. (29)
از سخن رسول خدا(ص) مىتوان استفادهی مهمّى در مورد حیات و مرگ قلب كرد. قلب در این جا كنایه از روح و جان آدمى است; یعنى، علاوه بر این كه جسم آدمى حیات و ممات دارد، دل و روح آدمى نیز داراى حیات و مرگ است كه از آن به «حیات و مرگ معنوى» تعبیر مى شود.
حضرت سجاد(ع) عرضه میدارند: «وَ أَماتَ قَلْبى، عَظیمَ جَنایَتى»(30) و گناهان بزرگم، قلبم را میرانده است.
بعضى از افراد هستند كه در كنار آنان هزاران درس عبرت صورت مىگیرد و یا هزاران آیه و روایت و مواعظ تكاندهنده در گوش آنها مىخوانند، امّا كوچكترین اثرى در آنها ندارد و هیچ تكان نمىخورند، چون قلبشان مرده است.
حضرت در خطبهی 110 دربارهی قرآن مىگوید: «تَفَقَّهُوا فیهِ فَإِنَّهُ رَبیعُ الْقُلُوبِ» دربارهی قرآن بیندیشید كه بهار حیات بخش دلهاست. در كلمهی شمارهی 349 نهجالبلاغه مىفرمایند: «مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه» هركس روح ورع در او كم شود قلبش مى میرد.
عوامل مرگ و حیات روحانى که همان حیات و مرگ قلب است، بسیار زیاد است، ولى قدر مسلّم این است كه «نفاق»، «كبر»، «عصبیّت»، «جهل» و گناهان بزرگ، قلب را مى میراند.