فكر مىكنید چه شد كه تمدن غرب به چنین غفلتی دچار شد، غفلتی که تمام مرزهای انسانی را در مقابل خود فرو ریخت، با این حال هیچ وقت از تلاش در امور دنیایی خود باز نایستاد؟ تمدن غرب با این مشکلات روبهرو شد چون حكیمانه و همهجانبه تلاش نكرد و همهی زندگى خود را صرف دنیا نمود و فنا و موت را مدّ نظر خود قرار نداد، دنیا را به گونهاى ندید كه براى مرگ و فناى آن هم جایى باز كند. آری از آنجایى كه «كور، كور را پیدا میکند و آب گندیده، گودال را» قبلهی مردمِ غیرحكیم، زندگی به صورتی است که فرهنگ غرب صورت داده و به همین دلیل مىتوان گفت براى مبارزه با تهاجم فرهنگى و نجات مردم، باید ابتدا به مردم حکمت آموخت تا خودشان اقرار كنند به اینكه جاىِ یادِ مرگ در تمدن غرب خالى است. فرهنگ غربی از مرگ وحشت دارد و در نتیجه و ناخواسته خود را به زحمت مىاندازد كه مبادا بمیرد. فكر مىكنید این همه تلاش براى نمردن، منطقى است؟ اگر مردم در وقت مقرر بمیرند چه اشكالى دارد؟ ممكن است كسى بپرسد مگر عیب دارد كه آنها توانستهاند مرگ طبیعى را چند سال به تأخیر اندازند؟ من نمىگویم عیب دارد اما مىپرسم آیا خوب است؟ یعنى اگر وقتِ مرگ شما رسید و رحلت کردید چه اشكالى دارد؟ نه اینکه زودتر از وقتِ مردن بمیرید، عرض میکنم زمانى كه به طور طبیعى موقع مرگ ما رسید آیا لزومى دارد با انواع تکنیکها - بر فرض كه بتوانیم- مرگ خود را براى مدتی به تأخیر بیندازیم؟ چرا نگذاریم هرکس در موقع مردناش بمیرد؟ مگر آن طرف بدتر از این طرف است؟ براى اهل دنیا که هر دو طرف بد است، كمى به آنها نگاه كنید، همین حالا هم حس و ادراكشان را برای درک حقیقت از دست دادهاند و خودشان نمىفهمند. و همواره در وَهمیاتِ آزاردهندهی خود بهسر میبرند.
مرغى كه خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه حال
اهل دنیا همین الآن هم آب شور و بدمزه دنیا را مىخورند اما چون فكر مىكنند آب فقط همین است و به آن راضى شدهاند، شورى و تلخى آن را پذیرفتهاند.
توصیهی حضرت بسیار توصیهی عزیزی است که مىفرمایند به قلبت بفهمان كه این جهان، فانى است. آن وقت اگر در این دنیا به موفقیتی رسیدى مىدانى در چیزى كه فانى است موفق شدهاى و خودت را گم نمىكنى، به طور طبیعى كار خود را انجام مىدهى. اگر هم ثروتمند شدى پولها را در چاه نمىریزى اما مىدانى كه چگونه از آنها استفاده كنى. اما كسى كه نداند این ثروتها فانىاند، با موفق شدنش در دنیا چنان احساس موفقیت مىكند كه گویا تمام عالم غیب و ملكوت را به او دادهاند، بعد هم که آنها را از دست میدهد چنان احساس شكست به او دست مىدهد مثل اینکه تمام لذّتهاى قبلى را از او گرفتهاند.
كسى كه فانىبودن این جهان را مىبیند با بهدستآوردن شغل و تحصیلِ ثروت و ازدواج و خانهدار شدن و امثال آن قهر نیست و بیدلیل فاصله نمىگیرد، اما شیفته آنها هم نمیشود. این امور به عنوان یک غایتِ مهم از چشم او افتادهاند. او موفقیت را در آن مىداند كه خدا در شب قدر به او عنایتى بكند. موفقیت از نظر او توفیق شنیدن و عمل كردن به توصیههای امیرالمؤمنین(ع) است كه - به خدا سوگند - از قبول شدن در هزار كنكور موفقیتآمیزتر است. نیّت ما باید این باشد كه خود را بسازیم و به خودمان یاد بدهیم كه درست ببینیم و به حقایق عالم درست نظر کنیم و محبت بورزیم. به گفته مولوی:
خویش را تعلیم کن عشق و نظر
کان بود کالنقش فِی جِرمِ الْحَجَر
عاشقِ آن عاشقان غیب باش
عاشقان پنج روزه کم تراش
ملاحظه فرمودید که حضرت چرا توصیه میفرمایند که به خود بفهمانیم این جهان فانى است؟ زیرا قلب انسان عموماً دچار غفلت مىشود و لذا باید دائماً خود را متمرکز این امر بگردانیم و برای خود تكرار كنیم، اگر درست با موضوع برخورد کنیم هر اندازه هم تکرار شود باز مىبینیم برایمان جدید است.