تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

بقای بعد از فنا

حضرت مى‏فرمایند وقتی عظمت و رفعت و قدرت خدا را دریافتی به گونه‌ای عمل کن که شایسته‌ی چنین بصیرتی است. و این همان نوع عملی است که اولیاء الهی داشتند و با نظر به هیچ‌بودن خود در مقابل خداوند، با اتصال به حضرت حق، خود را به بقای بعد از فنا می‌رساند و از خود فانی و به حق باقی می‌شدند و مولوی نیز ما را به بقایی که بعد از فنا پیش می‌آید دعوت می‌کند ومی‌گوید:
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

چون جانِ تو شد در هوا ز افسانه‌ی شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا، پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را، دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

خودشناسی حقیقی آن است که انسان احساس کند در مقابل خدا هیچ است، آن وقت که هیچ‌بودن خود را احساس کرد، خود را با وصل به خدا و با سعه و وسعت الهی به یک نحوه وسعت می‌رساند، و محدودیت خود را با وصلِ به خدا اتساع می‌بخشد و به این معنا بندگى خود را تقویت می‌كند و به خدایی وصل می‌شود که حضرت در ادامه‌ی سخن خود او را این‌طور وصف می‌کنند:
«وَ اِنَّهُ لَمْ یَأْمُرْكَ اِلاَّ بِحَسَنٍ وَ لَمْ یَنْهَكَ اِلاَّ عَنْ قَبیحٍ» و او جز به خوبى فرمان نمی‌دهد و جز از زشتى نهى نمی‌کند. آنچه را نهى كرد آن چیزی است که ما را گرفتار انانیت و محدودیت خودمان می‌کند و تنها به چیزی امر می‌کند که ما را به بیکرانه‌ی کمال یعنی رب العالمین متصل می‌گرداند و در معرض نور اسم جلالش ما را از خود فانی و به حق باقی می‌گرداند و می‌فهمیم همواره «كُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ، وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»(283) هر آن‌چه بر روی زمین است فانی است و وجه پروردگارت که دارای جلال و اکرام است باقی است. وقتی انسان در معرض اسم جلال حضرت رب‌العالمین قرار می‌گیرد نه‌تنها از هوی و هوس بلکه از عقل محدودنگر نیز آزاد می‌شود تا شایسته‌ی درک جلال حق گردد. به همین جهت مولوی می‌گوید:
عقل را معزول کردیم و هوی را حدّ زدیم

کین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست

این حالت که انسان همه‌ی عالم را مستغرق جلال الهی بیابد، حالت توحید ناب است که در وصف آن گفته‌اند:
فانی به خود و به دوست باقی

این طرفه که نیستند و هستند

ملاحظه کردید که فرمودند: فرزندم! به رهبرى پیامبر اكرم(ص) راضى شو زیرا پیامبرِ خدا براى تو دین توحید کامل را آورده است و سپس فرزند خود را متوجه توحید خداوند کردند و این‌که ما در مقام نظر به خداوند متوجه نیاز خود به او باشیم و در ادامه فرمودند: این تنها دین خداوند است که تو را دعوت به خوبى و نهى از بدى كرده است و خداوند با توجه به رب‌العالمین‌بودنش نظر به نقص‏هاى بشر نموده و بر آن اساس برای بشر راه‌کاری آورده تا در نقص‏ها نماند و شایسته‌ی قرب او شود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»