تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

در موقعیتی كه هستیم

«اَلذّامِّ لِلدُّنْیا»: از سوى پدرى براى تو نامه نوشته مى‏شود كه این دنیا را مذموم مى‏داند، نه خوشى آن، آنچنان است که انسان بتواند شیفته‌ی آن شود و تمام دل خود را به آن بسپارد و نه غمش آنچنان جانکاه و مهیب است که انسان را از جا بکند. كسى كه دنیا را شناخت و آن را مذموم دانست نه از خوشى‏هاى آن فریب مى‏خورد و نه از ناسازگاری‌های آن افسرده مى‌شود. مانند داور بازى است که به بازیِ دنیا می‌نگرد، برای او شكست و پیروزى یكسان مى‏شود، چون خوشی‌ها و ناسازگاری‌های آن را در حدّ بازى مى‏بیند به گفته‌ی عطار:
تا کی ز جهان رنج و ستم باید دید

تا چند خیال بیش و کم باید دید

حقا که به هیچ می نیرزد همه کون

از هیچ چرا این همه غم باید دید

قرآن می‌فرماید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(1) زندگى دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى نیست! و سراى آخرت، براى آنها كه پرهیزگارند، بهتر است! آیا نمى‏اندیشید؟! و یا می‌فرماید: «مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ»(2) زندگى دنیا جز كالاى فریب دهنده نیست. حضرت زین العابدین(ع) فرمودند: «أَعْظَمُ النَّاسِ قَدْراً مَنْ لَمْ یُبَالِ بِالدُّنْیَا فِی یَدِ مَنْ كَانَت‏»(3) بزرگ‌ترین مردم از حیث قدر و منزلت كسى است كه اهمیت ندهد كه دنیا در دست چه كسى است.
حضرت مولی الموحدین(ع) در ادامه می‌فرمایند: «السّاكِنِ مَساكِنَ الْمَوْتى» نامه از سوى پدرى براى تو نوشته مى‏شود كه ساكن منزل کسانی است که فعلاً مرده‌اند و اكنون ما در منزل آن‌ها زندگى مى‏كنیم و ما نیز مى‏میریم و عده دیگرى در منزل‏هاى ما زندگى خواهند کرد. كسى كه با این چشم به دنیا نگاه كند حقیقتاً انسان بیداری است و وَهمیات بر او حکومت نمی‌کند، هنر ما باید آن باشد که با نور بصیرت حضرت علی(ع) دنیا را بنگریم تا بتوانیم زندگی خود را به آن امام نزدیک کنیم و از بصیرت‌های آنچنانی بهره‌مند شویم.
اینها نكاتى است كه انسان باید دائم براى خودش تكرار كند، اگر این نوع نگاه به دنیا به قلب كسى وارد شود دیگر مردن و زنده ماندن، خانه‏دار شدن یا نشدن، موفقیت یا شكست‌های دنیایی، براى او فرقى ندارد. وقتی انسان بداند در جایی دارد زندگی می‌کند که زمانی مسکن کسانی بوده است که فعلاً در گذشته‌اند، دیگر موفق‌شدن به معنای دنیایی آن سخت برایش بی‌معنا می‌شود. آیا كسى كه در كنكور قبول مى‏شود می‌تواند خود را موفق بداند و كسى كه قبول نمى‏شود خود را شكست خورده بپندارد؟ منظور بنده این نیست كه از این ابزارها نباید استفاده كرد، بلكه مراد بنده این است كه بتوانیم با توجه به رهنمودهای حضرت علی(ع) تمامى پستى و بلندى‏هاى زندگى دنیایى را به درستى مورد توجه قرار دهیم. امیرالمؤمنین(ع) به عنوان كسى كه توانسته‌اند به درستی به دنیا بنگرند خود را ساكن مسكن مردگان احساس می‌کنند و براین مبنا زندگی را در افقی ماوراء زندگیِ دنیایی دنبال می‌نمایند.
«وَ الظّاعِنِ عَنْهَا غَداً» نامه از طرف کسی است که فردا از این روزگار كوچ مى كند. اگر بپرسید چه عاملی موجب شد که حضرت علی(ع) در طول زندگی خود این‌چنین بدرخشد و بخواهید بدانید راز عظمت علی(ع) چیست، خواهم گفت راز عظمت علی(ع) در نگاه درست او به دنیا است، از آن زاویه‌ای که در این چند جمله اظهار فرمود. كسى كه حقیقتاً جایگاه خود را در دنیا این‌طور احساس می‌کند مسلماً از ظلمات دنیا نجات خواهد یافت و در غیر این صورت در كشاكش زندگى، اسیر رقابت‏ها و امور باطل و خیالى مى‏شود. علی(ع) نشان دادند انسان مى‏تواند با شناختن دنیا خودش را از همه‌ی امورِ موهوم آزاد كند و تنها به نسبت خود با خدا نظر کند و در این رابطه به انجام تكلیفی که به عهده دارد فکر کند بدون آن‌که خود را درگیر موضوعات فرعی زندگی نماید. نگاه درست به دنیا انسان را در حالتى فوق رقابت‌ها و سردرگمى‌ها و غضب‌ها قرار می‌دهد. در این حالت اگر انسان، غضبناك هم شود در جایى است كه وظیفه‌ی او غضب‌كردن است نه در جایى كه هواى نفسش به تحریك قوه‌ی غضبیه‌ی او پرداخته است. چنین انسانی زمام اختیار خود را در دست دارد و فوق حادثه‏ها به بررسى آنها می‌پردازد و در ذیل انجام وظیفه به آن‌ها نظر می‌کند و در نتیجه اسیر آن‌ها نمى‏شود.
حضرت مى‏فرمایند: کسی برای تو نامه می‌نویسد که متوجه این امر می‌باشد که چیزی نمی‌گذرد از این دنیا کوچ می‌کند. با این نگاه به خودشان که عمری از ایشان رفته و نمى‏توانند عمر رفته را بازیابند، می‌نگرند و این قاعده‌ی روزگار را هم پذیرفته‏اند و آن را به چیزى نمى‏گیرند و خود را ساكن مسكن مردگان احساس می‌کنند و می‌فهمند کجا هستند. قلم را بر کاغذ می‌گذارند و به فرزندشان نامه می‌نویسند چون وقتی انسان تا این اندازه خود را از حجاب‌های دنیا آزاد کرد و ماوراء حجاب‌های دنیا، به خود نظر کرد می‌تواند رازهای بزرگی را برای اطرافیانش بر زبان آورد و از این نگاه به ذكر خصوصیّات مخاطبشان مى‏پردازند و می‌فرمایند نامه‌ای از چنین پدری به فرزندی که:
«اِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مالایُدْرَك» آری به فرزندى كه - به عنوان نماد یك جوان- آرزومند چیزهایى است كه دست‌نایافتنى است، چیزى را از دنیا انتظار دارد كه آن را به‌دست نخواهد آورد. زیرا ذات دنیا گذران و حرکت است و مسلّم در چنین شرایطی دست‌یافتن به مطلوب ممكن نیست، مگر در خیال و در وَهم. انسان‌ها وقتی متوجه شوند آرزوهایی که در ارتباط با دنیا برای خود می‌سازند دست‌نایافتنی است با نگاهی درست به آینده می‌نگرند. گفت:
دور می‌بینی سراب و می‌دوی

عاشق آن بینش خود می‌شوی

«اَلسّالِك سَبیل مَنْ قَدْ هَلَك»: نامه به فرزندی که رونده‌ی راهى است كه در آن راه به هلاكت مى‏رسد. و این سنتی است که خداوند در رابطه با همه‌ی انسان‌ها جاری ساخته ولی تنها کسانی متذکر آن هستند که مواظب بوده‌اند آرزوهای بلند دنیایی آن‌ها را احاطه نکند.
«غَرَضِ الْاَسْقامِ وَ رَهینَةِ الاَیّامِ»: نامه به فرزندى كه هدف بیمارى‏ها و در رهن و اسیر روزگار است.
چنانچه ذكر شد مخاطب این نامه امام حسن(ع) هستند، و حضرت علی(ع) مى‏خواهند بگویند یك پدر با چنان خصوصیّات و بصیرت‏هایى، براى فرزندش به عنوان یك انسان - نه یك امام- رهنمودهایی دارد. در واقع امیرالمؤمنین(ع) این نامه را براى ما انسان‏ها نوشته‏اند و جنبه‌ی انسان‌بودن امام حسن(ع) را مخاطب قرار داده‌اند و نه جنبه‌ی معصوم‌بودن ایشان‌را. به نوع انسان خطاب مى‏کنند كه اى انسان! تو در دنیا به دنبال چیزى هستی كه دست‌نیافتنى است مثل مال و سلامتىِ همیشگی و زندگی جاویدان، غافل از این‌که در مسیری هستی که نهایت آن هلاکت است.
جمله‌ی «رَهینَةِ الْاَیّام» بسیار دقیق است، می‌فرمایند: انسان‌ها در این دنیا اسیر روزگار هستند و نمى‏توانند در مقابل قواعد روزگار ایستادگی کنند، مثل این که کسی نمی‌تواند مانع پیر شدن خود شود، پس به این معنا همه‌ی ما رَهن ایام هستیم، هرچند می‌توانیم در این روزگار و با همین قواعد در اصلاح خود نهایت تلاش را بکنیم و بهره‌ی زیادی ببریم.
عده‌ای فكر مى‏كنند مى‏توانند قواعد عالم را بهم بزنند و به گمان خودشان مثلاً به كمك علم مانع پیر شدن یا مرگشان شوند. این انسان‏ها علاوه بر این که مثل بقیه پیر مى‏شوند، فرصت‏ها را نیز از دست مى‏دهند و حتی در زمان پیری با خود آن طور که باید برخورد نمی‌کنند. برعکسِ آن‌هایی که به حقایق هستی از جمله به سنت الهی در امر پیری و مرگ انسان‌ها نظر دارند و در فرصت پیری، بهترین موضع‌گیری‌ها را که مناسب این مرحله از عمر است انجام می‌دهند. این‌ها فهمیده‌اند در رهن روزگاراند و لازم است در این مسیر از آن فكرى که باید براى خود داشته باشند غافل نگردند. همین‌طور که در ابتدای روز اگر كسى بگوید من نمى‏گذارم كه امروز شب شود فقط عمر خود را باطل كرده است. اگر کسی متوجه نباشد در روزگاری قرار دارد که مسیر خود را می‌رود و او نمی‌تواند مسیر آن را عوض کند، در مقابله با آن عمر خود را ضایع و باطل می‌کند. اما كسى كه از همان صبح پذیرفته است خواه‏ناخواه شب فرا می‌رسد، به فكر استفاده‌ی صحیح از فرصتِ روز خواهد بود. ولی آن كسى كه نمى‏خواست روز شب شود، در عین آن‌که روزش شب شد تمام روزش را هم از بین برد، چون در تمام طول روز تلاش کرد که روز شب نشود و نپذیرفت از این جهت اسیر روزگار است و باید در دل چنین روزگاری برای خود کاری بکند.
انسان در عین آن که اسیر روزگار است اسیر سرنوشتی نیست که فکر کند از قبل تعیین شده است. همین‌طور که می‌دانید قضا و قدر الهی بر عالم حاكم است ولی طبق همان قضا و قدر، این انسان است که سرنوشت خود را شکل می‌دهد. همین‌طور که انسان نمى‏تواند كارى بكند كه روز به شب تبدیل نشود، امّا می‌تواند كارى را در طول روز انتخاب کند که روز او روز مفیدی برایش باشد و طبق قضا و قدر الهی نیز آزاد است که خود را بسازد. انسان هم مى‏تواند تمام شب را بخوابد و هم مى‏تواند مقداری از شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بگذراند، این دیگر مربوط به خودش است. امام مى‏فرمایند «رَهِینَةِ الْاَیّام» منظورشان این است كه اى فرزندم: تو در چنین شرایطى هستى. خودت را در این شرایط ارزیابى كن، بیش از آن‌كه بخواهى عالم را عوض كنى، به خود بپرداز که خود را عوض کنی.
«وَ رَمِیَّةِ الْمَصائِبِ» رمى‌كردن به معنى نیزه پراندن است. امام در اینجا مى‏فرمایند: انسان در تیررس مصیبت‏ها است و راه فرارى هم ندارد. امام خمینى«رض» و صدام هر دو در دنیا زندگى كردند و هر دو مشكلات و مصائب خاص خود را داشتند. فرق بین آن دو در این بود كه یكى توانست خودش را در برخورد با مصائب نجات دهد و بپروراند و دیگرى خواست با هزاران جنایت در تیررس مصائب قرار نگیرد و به بدترین شکل زندگی خود را تمام کرد. وقتی متوجه شدیم زندگی با انواع مصیبت‌ها شکل می‌گیرد، دیگر نوع برخورد ما با مصائب متفاوت خواهد بود و از این طریق انسان‌ها متفاوت خواهند شد. بودن انسان در این دنیا، یعنى واقع‌شدن در مصیبت‌ها و به همین دلیل است كه انسان نباید به دنبال این باشد كه در دنیا مصیبت نداشته باشد، بلكه باید از خدا بخواهد در برخورد با مصیبت‏ها بهترین برخورد را بکند. در آن صورت نه تنها سختی‌ها برایش زحمت نمی‌آورد بلکه شیرین هم می‌شود. به گفته‌ی مولوی:
من چه غم دارم که ویرانی بود

زیر ویران گنج سلطانی بود

غرق حق خواهد که باشد غرق‌تر

همچو موج بحر جان زیر و زبر

زیر دریا خوش‌تر آید یا زبر

تیر او دلکش‌تر آید یا سپر

پاره کرده‌ی وسوسه باشی دلا

گر طرب را باز دانی از بلا

هر ستاره‌ش خونبهای صد هلال

خون عالم ریختن او را حلال

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان باختن بشتافتیم

«و عَبْدِ الدُّنیا»: نامه به فرزندی مى‏نویسم كه به لحاظ بشر بودن به دنبال دنیاست و نمی تواند در رفع نیازهایش از دنیا بی‌نیاز باشد.
«و تاجِرِ الغُرورِ»: در راستای زندگی در دنیا، به تجارت غرور مشغول می‌شود و می‌پندارد توانائی‌های خودش موجب برآورده‌شدن حاجاتش شده است. انسان در هر کاری در امور دنیا از آن جهت که فکر می‌کند خودش آن کار را انجام داده، «غرور» تجارت می‌کند، كسى كه درس مى‏خواند تا انسان مهمى شود و در دنیا به موفقیت برسد، تاجر غرور است و آن کسی هم كه خود را از درس خواندن بی‌نیاز می‌داند، تاجر غرور است. انسان در حالت طبیعی که متوجه استعدادها و سنت‌های الهی در عالم نیست، هر كارى بكند غرور تجارت كرده است. مثل آن موشی که ریسمان شتری را گرفت و حرکت کرد و شتر نیز به دنبال او راه افتاد، بیچاره موش که از طبیعتِ شتر غافل بود و گمان می‌کرد اوست که می‌تواند شتری به این بزرگی را حرکت دهد. تا این‌که به رودخانه‌ای رسیدندکه برای موش بسیار عمیق بود ولی تا زانوی شتر هم نبود. مولوی می‌گوید:
موشکی در کف مهار اشتری

در ربود و شد روان او از مری

اشتر از چستی که با او شد روان

موش غره شد که هستم پهلوان

بر شتر زد پرتو اندیشه‌اش

گفت بنمایم ترا تو باش خوش

تا بیامد بر لب جوی بزرگ

کاندرو گشتی زبون پیل سترگ

موش آنجا ایستاد و خشک گشت

گفت اشتر ای رفیق کوه و دشت

این توقف چیست حیرانی چرا

پا بنه مردانه اندر جو در آ

گفت این آب شگرفست و عمیق

من همی‌ترسم ز غرقاب ای رفیق

گفت تا زانوست آب ای کور موش

از چه حیران گشتی و رفتی ز هوش

گفت مور تست و ما را اژدهاست

که ز زانو تا به زانو فرقهاست

گفت گستاخی مکن بار دگر

تا نسوزد جسم و جانت زین شرر

گفت توبه کردم از بهر خدا

بگذران زین آب مهلک مر مرا

مولوی در انتها توصیه می‌کند که
تو رعیت باش چون سلطان نِه‌ای

خود مران چون مرد کشتیبان نِه‌ای

اگر از بنده‌بودن خود غافل شویم و اگر متوجه مدیریت مطلق هستی نباشیم، به طور طبیعی از موقعیت‌های دنیایی که برایمان پیش می‌آید گرفتار غرور می‌شویم.
«و غَریمِ المَنایا» چنین انسانی، یعنى همان انسانى كه به طور طبیعی بنده‌ی دنیا و تاجر غرور است، گرفتار آرزوها نیز هست. غرامت یعنى گرفتن، غریم المنایا یعنى کسی كه آرزوهایش او را اسیر كرده است. او بدهکار آرزوهایش است، هرکدام از آرزوها یقه‌ی او را گرفته که چرا غرامت مرا نمی‌دهی و عمرت را صرف من نمی‌کنی.
«و اَسیرِ الْمَوْت»: و نیز اسیر مرگ است. به این معنا که نمی‌تواند از چنگال آن رهایی یابد.
انسان با چنین نگاهی به مرگ آگاهانه عمل می‌کند و این واقعیت مسلّم را نادیده نمی‌انگارد. هر کدام از ما در حالت عادی قبول داریم هركس كه مرگ را همواره جلوى چشمش نبیند جاهل است ولی در عمل از آن غفلت می‌کنیم و این یکی از حیله‏هاى شیطان است كه به جوان‏ها القاء می‌كند كه نباید فعلاً به یاد مرگ باشند، در حالی‌که اگر انسان در جوانى این روحیه را در خود رشد ندهد و مرگِ خود را نبیند اگر صد سال هم عمر کند باز هم مرگ خود را نخواهد دید. دیدن مرگ ربطی به کهنسالی ندارد كسى كه بصیر شد مرگ خود را در هر حال حس مى‏كند. هنر رزمندگان دفاع مقدس آن بود که به طرز لطیفى مرگ خود را حس مى‏كردند، در صورتى كه در همان زمان عده‏اى از پیرمردها و پیر زن‌ها هیچ احساسی نسبت به مرگ خود نداشتند و در عین آن که مثل همه اسیر مرگ بودند، اما به اسارت خود در چنگال مرگ هیچ احساسی نداشتند. تذکر حضرت برای آن است که ما بتوانیم در زمره‌ی مرگ اندیشان قرار گیریم.
«وَحَلیفِ الْهُمُومِ وَ قَرینِ الْاَحزان»: نامه به انسانى است كه هم‌پیمان غم‏ها و همنشین حزن‏ها و ناراحتى‏ها است. متذکر می‌شوند که اگر انسان به طور عادى در دنیا زندگى را بگذراند زندگى او همراه است با انواع غصه‏ها و غم‏ها. كسى كه ماوراء زندگیِ دنیایی زندگی نکند و از توکل لازم محروم باشد حتى اگر خوشحال هم باشد خوشحالى‏اش سطحى است و در بطن خوشحالى‏اش دچار غم عمیقى است، چون همواره نگران آینده‌ای است که برای او مبهم است. بسیاری از انسان‌ها در غم غوطه‏وراند ولى نسبت به آن بى‏حس شده و گمان می‌کنند این همان آرامشی است که اولیاء الهی دارند. امام در این جمله مى‏فرمایند: جنس دنیا چنان است كه اگر مقصد خود را دنیا قرار دادیم با انواع غم‌ها همخانه خواهیم بود.