حضرت در ادامه میفرمایند: «وَ اَكْثِرِ الاِسْتِخارَةَ» فرزندم! تا میتوانی از خداوند طلب خیر کن. زیرا تنها از کسی باید طلب خیر کرد که تمام خیر به دست اوست. طلب خیر کردن به یک معنا عبارت از آن است که انسان خوبِ مردم را بخواهد و به دنبالِ خوبىها باشد. استخاره تنها به معنای رایج آن كه امروز معمول است، مورد نظر حضرت نیست زیرا استخاره بیشتر به معنای طلب خیر از خداوند است و این که انسان برای خود و دیگران از خداوند طلب خیر کند و به دنبال خوبى برای مردم باشد. مىفرمایند فرزندم اگر مىخواهى اصلاح شوى باید به دنبال این باشى كه از خداوند طلب خیر کنی و همچنان بر این امر پایدار باشی، چه برای خود و چه برای بقیهی انسانها، در این حال کاری نداشته باش که مردم در مقابل خوبىكردن شما چه مىكنند. زیرا این کار معامله نیست که بگوئی اگر جواب خوبىات را دادند خوبى را ادامه میدهی.
وقتى حضرت موسى(ع) با حضرت خضر(ع) همراه شدند چند بار كارهاى حضرت خضر(ع) مورد اعتراض حضرت موسى(ع) واقع شد، مثل سوراخكردن كشتى و كشتن آن بچّه، تا اینكه به شهرى رسیدند و از مردم شهر طلب غذا كردند و آنها از دادن غذا امتناع نمودند، با این حال در آن شهر، دیوارى در حال خرابشدن بود. حضرت خضر(ع) آن دیوار را تعمیر كردند. حضرت موسى(ع) گفتند پس لااقل حالا كه تقاضای ما را نسبت به غذا رد کردند، در عوض دیوارى كه ساختیم اجرتى بگیر. حضرت خضر(ع) فرمودند: «هذا فِراقُ بَیْنى وَ بَیْنِكَ» این همان جدایى بین من و تو است. یكى از عرفاى بزرگ مىفرماید: وقتى كار به معامله و مزدورى كشید حضرت خضر(ص) دیدند كه او از این جهت نمی تواند شاگردى کند و فرمودند: من و تو دیگر باید از هم جدا شویم. یعنی این هنر نیست كه در ازاى خوبى مردم تو خوبى كنى، باید برسى به جایى كه خوبیکردن را فوق معامله ببینى.
در شرح حال علامه طباطبایى«رحمتاللهعلیه» داریم كه یك روز در پیادهرو راه مىرفتند. یك دوچرخهسوار كه در پیادهرو چرخ سوارى مىكرده با علامه تصادف کرد و ایشان را بر زمین زد. علامه بلند شدند و به دوچرخهسوار که خودش هم زمین خورده بود گفتند: من طورى نشدم، شما طوری شدی؟ این نوع برخوردها، آن برخوردهایی است که علامه را علامه كرده است. ممكن است تحت تأثیر این کار علامه، یک بار ما هم چنین كارى بكنیم، امّا تا وقتی سازمان توجّه ما این چنین باشد كه خوبى بخواهیم و خوبى ببینیم، نتیجه نمیگیریم. امامِ من و شما یعنی حضرت على(ع) به من و شما توصیه میکنند روح خیرخواهی را در خود رشد دهیم و تصمیم بگیریم تا به بدىِ شخصى یقین پیدا نكردهایم، او را بد نبینیم، نه اینكه با روبهرو شدن با كوچكترین بدى از طرف اشخاص آنها را بد بدانیم. میتوان گفت: یکی از وجوه توصیه حضرت که میفرمایند زیاد طلب خیر کنید، این باشد.
با این دیدگاه به این نتیجه خواهید رسید كه بیش از آنچه فكر مىكردید در این عالم خوبى هست و خوبان وجود دارند. امام خمینى«رض» به نور همین دیدگاه، اعمال مردم را به درستی خوب میدیدند و هر چه جلو رفتیم حقانیت این نگاه بیشتر ثابت شد. شما وقتی به خودتان نظر میکنید احساس میکنید آدم خوبی نیستید، چون هنوز به آن شخصیتی که مطلوب شما است دست نیافتهاید، ولی این احساس به این معنا نیست که شما جزء ستمگران و ظالمانِ عالم باشید. مردم هم تقریباً مثل شما نسبت به خود قضاوت میکنند و به دنبال ابعادی از شخصیت خود هستند که بالاتر از آن ابعادی است که فعلاً در آن قرار دارند و این نشان میدهد که به دنبال خوبی هستند و نفسِ چنین روحیهای موجب میشود که ما آنها را خوب بدانیم هر چند از نظر خودشان هنوز به روحیهی مطلوبی که دنبال آن هستند نرسیدهاند. وقتی مردم را خوب دیدیم، خیر آنها را میخواهیم و حضرت در این راستا مىفرمایند نهتنها برای خود از خداوند زیاد طلب خیر کن بلکه خیر مردم را بخواه و تلاش كن با این دید جلو بروی - چون طلب خیر را بدون هر قیدی آوردهاند- در آن صورت نوع زندگى ما عوض مىشود.
از آنجایی که استخاره طلب خیرکردن از خداوند است در مسائلى که شخص مىخواهد انجام دهد منظور حضرت از «وَ اَكْثِرِ الاْسْتِخارَةَ» این است که از خدا زیاد طلب خیر بکن. و در روایات نیز از این حالتِ بنده تعریف شده است و حتى در بعضى احادیث از امام صادق(ع) از قول خداوند آمده است: «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ شَقَاءِ عَبْدِی أَنْ یَعْمَلَ الْأَعْمَالَ فَلَا یَسْتَخِیرَنِی».(156) یکى از نشانههاى شقاوت بندهی من این است که کارها را انجام دهد ولى از من طلب خیر نکند. استخاره از خداوند بدان صورت است که انسان هر کارى را مى خواهد انجام دهد به زبان حال و قال چنین بگوید: «أَسْتَخِیرُ اللَّهَ بِرَحْمَتِهِ خِیَرَةً فِی عَافِیَة» از خداوند طلب خیر مىکنم و رحمت او را طلب مىنمایم که او در عافیت، کار بهتر را برایم فراهم سازد . نوع دیگر استخاره این است که در مسائلى که انسان خیر و شر و یا مصلحت و مفسدهى خویش را تشخیص نمىدهد و یا از آیندهی کار خبر ندارد و به تعبیر روشنتر متحیّر است که این کار به صلاح اوست یا نه با قرآن و یا تسبیح استخاره کند که خود آدابى دارد و داراى انواع مختلفى است . که اگر خوب آمد آن کار را انجام دهد و اگر بد آمد ترک کند. در مقدمهی کتاب «فتح الابواب» سید بن طاووس 26 اثر از علماء و دانشمندان در زمینهی استخاره ذکر مىکند ولی در هرحال اسلام دین تفکر و تعقل است و ارزش تعقل را بالاتر از عبادت دانسته، پیروانش را به تفکر و تعقل در همهی امور تشویق کرده است تا در همهی کارها با اندیشه و فکر تصمیمگیری کنند. در مواردی که با فکرکردن به جایی نرسیدند و نتوانستند تصمیمگیری کنند در اینجا دستور اسلام مشاوره با افراد کاردان و امین است. اما گاهی با مشورتکردن نیز تردیدها بر طرف نمیشود و نمیتوان تصمیمگیری کرد در این مرحله است که روایاتِ ما برای از بینبردن تردید، استخاره را پیشنهاد میکنند .
از آنجایی که امامان معصوم از نظر عقل و آگاهی، انسان کامل هستند، هیچگاه دچار حیرت و دودلی نمیشوند تا نیاز به این نوع استخاره که در بین ما متعارف است را داشته باشند. اما در مواردی که از آنها برای رفع تردید و دو دلی در کارها سؤال شده است آنان استخاره را پیشنهاد کردهاند که دلیل بر مشروعیت استخاره نیز هست. با اعتراف به منزلت و جایگاه عقل و شناخت جایگاه مشورت، به گونهای استخاره را تبیین میکنند که با تعقل و تفکر منافاتی ندارد. طبق این دیدگاه، هیچ مانع و محذور دینی در استخاره نیست، چرا که استخاره کاری جز رجحان یکی از دو طرف تردید را سبب نمیشود. نه جایگاه عقل و مشاوره را نفی میکند، نه جلو عمل به آیات قرآن را میگیرد، نه حلالی را حرام، نه غیر واجبی را واجب و نه حکمی از احکام خدا را تغییر میدهد. بلکه فقط و فقط استخارهکننده را از تردید نجات میدهد. بعد از تفکر و مشاوره و قبل از پرداختن به استخاره متعارف، در روایات سفارش دیگری به فردِ مردّد شده است و آن نماز و ذکرِ استخاره است که به شخص مردد دستور داده و به او میفرمایند بعد از آن (نماز و ذکر استخاره) به هر آنچه که در ذهن و فکر شما تمایل بیشتری دارد عمل کند، زیرا انسان بعد از نماز هرچه بیشتر از شیطان دورشده و تصمیمهایش خداپسندانهتر میگردد. امام صادق(ع) در جواب شخصی که در انجام کاری تردید داشت فرمودند: «وقتی این حالت [شک و تردید] برایت پیش آمده دو رکعت نماز بخوان و صد و یک مرتبه بگو «استخیر الله» از خدا طلب خیر میکنم سپس نگاه کن ببین کدامیک از دو طرف در نظرت مناسبتر است، پس همان را انجام بده که خیر در همان است إنشاءالله.»(157)
در روایتی آمده که علی قمی میگوید: به امام صادق(ع) گفتم خواستم کاری انجام دهم پس از خدا استخاره کردم اما به نتیجهای نرسیدم که انجام بدهم یا نه، پس حضرت فرمودند: چون وقتی انسان به نماز میایستد شیطان بیش از هر وقت دیگری از او دور است پس ببین در وقت نماز در قلبت چه چیزی است پس همان را انجام بده و قرآن را باز کن پس اولین چیزی که در آن دیدی به آن عمل کن. در این روایت امام(ع) پس از اینکه شخص با طلب خیرکردن از خدا به نتیجه نرسید او را امر به کمکگرفتن از نماز میکنند و بعد میفرمایند قرآن را باز کن.
همان طور که گفته شد استخاره از قرآن در جایی است که هیچ راه دیگری برای تصمیمگیری نباشد و در این صورت چه چیزی متبرکتر از قرآن برای خارجکردن انسان از تحیّر خواهد بود؟ میتوان چنین برداشت کرد در لحظهای که انسان به هیچ صورتی نمیتواند تصمیمگیری کند باز با رجوع به قرآن از کلمات نورانی آن راهنمایی بخواهد، چون به هر حال هر عبارتی از قرآن در درون خود هدایتگر و حقنما است. روایت فوق دلیل بر مشروعیت استخاره نیز هست. از طرف دیگر روش عملی علما از قدیم تا به حال بر این بوده که اگر کسی از آنها درخواست استخاره میکرده برای او انجام میدادند لذا آن را به عنوان سیرهی علما میتوان پذیرفت، که دلیل دیگری بر مشروعیت استخاره است.
امام صادق(ع) مىفرمایند:«كُنَّا نَتَعَلَّمُ الِاسْتِخَارَةَ كَمَا نَتَعَلَّمُ السُّورَةَ مِنَ الْقُرْآنِ ثُمَّ قَالَ مَا أُبَالِی إِذَا اسْتَخَرْتُ اللَّهَ عَلَى أَیِّ جَنْبِی وَقَعْتُ»(158 )ما استخاره را آموزش مىدهیم همانگونه كه سورهی قرآن را آموزش مىدهیم. سپس فرمودند: آنگاه كه استخاره كردم، باكى ندارم كه چه بر من واقع مىشود. دلیل این امر را بایست در این نكته جستجو كرد كه استخارهكننده خود را به خدا سپرده است و خداوند متعال نیز به خیر او آگاهتر است، بنابراین در صورت عمل بر اساس استخاره، هر اتفاقى كه بیافتد، بایست ایمان داشته باشد كه خیر او در آن بوده است.
باید توجه داشت كه استخاره به معناى طلب خیر از خداوند متعال است، اما تفأل به معناى فهم عاقبت كارهاست. به این دلیل از امام صادق(ع) داریم که فرمودهاند: «لَا تَتَفَأَّلْ بِالْقُرْآنِ»(159) به قرآن تفأل نزنید. بنابراین ما حق نداریم در استخاره با قرآن به دنبال فهم عاقبت امور و كارها باشیم و تنها باید خیر خود را از خداوند متعال درخواست كنیم.
به ما فرموده اند: «اِسْتَخِرْ ثُمَّ اسْتَشِر»(160) نخست از خدا درخواست خیر کن و از خدا بخواه آنچه خیر است را در زبان طرف مشاوره قرار دهد، سپس مشورت کن. صاحب جواهر میگوید: استخاره دارای دو معنی است: یکی آن که از خدا بخواهد تا خیر و برکت را در عملی قرار دهد که تصمیم بر انجام آن گرفته است و دیگر آنکه از خدا بخواهد تا او را در انتخابش موفق بدارد. یعنی توفیق شناخت حق را به او مرحمت فرماید و یا مسیر حق را در زبان و بیان طرف مشاورهاش قرار داده تا به او القا گردد. امام صادق(ع) مؤمنان را پیش از مشورت با آگاهان به خیرجویی از پروردگار فرا میخوانند و میفرمایند: «إِذَا أَرَادَ أَحَدُکُمْ أَمْراً فَلا یَسْتَأْمِرْ أَحَداً حَتَّی یُشَاوِرَ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ قُلْنَا وَ کَیْفَ یُشَاوِرُ قَالَ یَسْتَخِیرُ اللَّهَ فِیهِ أَوَّلاً ثُمَّ یُشَاوِرُ فِیهِ فَإِذَا بَدَأَ بِاللَّهِ أَجْرَی اللَّهُ الْخِیَرَةَ عَلَی لِسَانِ مَنْ أَحَبَّ مِنَ الْخَلْقِ»(161) چون یکی از شما در پی کاری برآمد، باید پیش از مشورت با مردم، با پروردگار بزرگ رایزنی کند. یکی از حاضران پرسید فدایت شوم رایزنی خداوند چیست؟ امام(ع) پاسخ دادند: نخست ازخداوند طلب خیر میکنی، آنگاه به مشورت با مردم میپردازی. زیرا وقتی کاری با خداوند آغاز شود، پروردگار خیر را بر زبان بندگانش جاری میسازد.
حضرت امام خمینی«رض» در کتاب گرانقدر «کشف الاسرار» میفرمایند:
«از برای استخاره دو معنی است، که یکی از آنها معنی حقیقی استخاره است و در اخبار از آن بیشتر نام برده شده و پیش خواص متعارف است و آن طلب خیرنمودن از خداست و آن در تمام کارهایی که انسان میکند، خوب و مستحب است و این از رشته دعا است که در قرآن به آن اهمیت شایان داده... این قسم از استخاره که اخبار بیشتر در اطراف و آداب آن دستور دادند، صِرف دعا و از خدا طلب خیرکردن است. یک معنای دیگر استخاره آن است که پس از آنکه انسان به کلی در امری متحیر و وامانده شد، نه عقل او را به خوبی و بدی آن راهنمایی کرد و نه عاقل دیگر راه خیر و شر را به او فهماند و نه خدای جهان درباره آن کار، تکلیفی و فرمانی داشت که راهنمای او باشد، در این صورت که هیچ راهی برای پیداکردن خوب و بد در کار نیست و دینداران یا بیدینان ناچار و از روی بیچارگی یک طرف را اختیار میکنند و از یک سو میروند، کورکورانه و متحیرانه و دو دل، در این حال بیچارگی و دو دلی که از بدترین حالات بشر باید او را شمرد و ما همه میدانیم در این حال اگر یکی پیدا شود و انسان را به یک سوی کار دلگرم کند و او را با دل گرم و اراده راسخ و نور امید به کار وادار کند، چه منت بزرگی به انسان دارد، اینجا دینداران میگویند: خدای عالم که پناه بیچارگان و دادرس افتادگان است و این در حالی است که انسان از همهی حالات بیشتر محتاج به دستگیری است، یک راه امیدی به روی انسان از عالم رحمت و رأفت و مهربانیاش باز کرده و اگر با این حالِ اضطرار انسان به او پناه ببرد و از او راهنمایی جوید و عرض کند: بارالها این وقتی است که عقل ما و دیگران در پیدا کردن راه خوب و بد، وامانده است و راه چاره برای ما نیست، تو چاره ساز بیچارگان و عالم به اسرار پنهانی، ما را به یک سوی مطلب راهنمایی کن و اراده ما را به یک طرف قوی کن، تو به ما دلگرمی ده و از ما دستگیری کن. ناچار خدای جهان که قادر بر پیدا و نهان است، یا دل او را به یک سوی میکشاند و راهنمای قلب او میشود و او خود مقلبالقلوب است و این یکگونه استخاره است یا از او دستگیری کرده دست او را به یک سبحه(تسبیح) میاندازد و یا به وسیلهی قرآن به یک سو او را دلگرم میکند.»(162)
در کتاب جمع بین الصحیحین از کتب حدیث اهل سنت - صحیح مسلم و صحیح بخاری- از جابر بن عبد الله روایت شده که گفت:«کَانَ النَّبِیُّ(ص) یُعَلِّمُنَا الإسْتِخَارَةَ فِی الْاُمُورِ کُلِّهَا کَمَا یُعَلِّمُنَا السُّوَرَ مِنَ الْقُرْآنِ »(163) پیغمبر(ص) به ما اصحاب استخاره یاد میداد همچنان که سورههای قرآن به ما تعلیم مینمود. از امام صادق(ع) آمده که فرمود: «مَا أُبَالِی إِذَا اسْتَخَرْتُ اللَّهَ عَلَی أَیِّ طَرَفِی وَقَعْتُ»(164) من چون استخاره کنم دگر باکی ندارم که به کدام پهلویم به زمین بیفتم.»
بخاری و مسلم از جابر بن عبدالله روایت کرده که رسول خدا(ص) بدین کیفیت در همه امور به ما استخاره تعلیم مینمود: هر گاه در صدد انجام کاری برآمدی دو رکعت نماز غیر، از نمازهای فریضه بخوان و پس ازسلام نماز این دعا را بخوان: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَخِیرُکَ بِعِلْمِکَ وَ أَسْتَقْدِرُکَ بِقُدْرَتِکَ وَ أَسْأَلُکَ مِنْ فَضْلِکَ الْعَظِیمِ فَإِنَّکَ تَقْدِرُ وَ لَا أَقْدِرُ وَ تَعْلَمُ وَ لَا أَعْلَمُ وَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ تَعْلَمُ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ خَیْرٌ لِی فِی دِینِی وَ مَعَاشِی وَ عَاقِبَةِ أَمْرِی» سپس فرمود: آنگه حاجت خویش را به زبان آرد.(165)
از ابن ابی یعفور روایت است که گفت: از امام صادق(ع) شنیدم که در مورد استخاره میفرمود: نخست خدای را به بزرگی یاد کن و حضرتش را تمجید و تحمید نما و بر پیامبر و آلش درود فرست و سپس بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِأَنَّکَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ وَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ أَسْتَخِیرُ اللَّهَ بِرَحْمَتِهِ » سپس حضرت فرمودند: اگر کار مورد نظر حائز اهمیت است که از انجام آن بیمناکی صد بار این جملهی «استخیر الله برحمته» را تکرار کن، وگرنه سه بار کافی است.(166)
از امیر المؤمنین(ع) روایت شده که فرمودند: موقعی که پیغمبر(ص) مرا به یمن اعزام داشت در حال حرکت از مدینه سفارشاتی بمن داشت از جمله فرمود: «یَا عَلِیُّ مَا حَارَ مَنِ اسْتَخَارَ»(167) هرکه مورد خود را از خدا خواستار گردید سرگردان نگشت.
«تفأل» در روایات به دو معنا به کار رفته است، یک معنای «تفأل» در روایت شیعه و اهل بیت(ع) به معنای همان استخاره است، در اینجا اختلاف لفظی است یعنی در بیشتر روایات «تفأل به قرآن» به همان معنای استخاره است، ولی فقط لفظش فرق میکند، لذا تفأل به این معنا اشکالی ندارد و بیشتر دعاهایی که برای استخاره آمده برای تفأل نیز آمده است مثل اینکه میگویید: «اَللّهُمَّ اِنّى تَفَأَّلْتُ بِكِتابِكَ». واژهی «تَفَأَّلْتُ» از تفأل گرفته شده است؛ یعنی همان تفأل زدن، خود معصوم(ع) میگویند: «تَفَأَّلْتُ بِكِتابِكَ»؛ یعنی تفأل میزنم به کتاب تو، بنابراین تفأل در اینجا به معنای استخاره است، فقط لفظ تغییر کرده است. ولی معنای دوم تفأل به معنای پیشبینی و آیندهنگری و خبردادن از آینده است، تفأل اگر به این معنا باشد، اکثر علما از تفأل منع کردند، یک روایت در کتاب «کافی» از امام صادق(ع) هست که از تفأل نهی کرده و میفرمایند: «لاتتفأل بالقرآن»؛ به قرآن فال مزن، اینجا معنای تفأل با آن معنای تفألی که در استخاره آمده است، قطعاً متفاوت است.عموم محققان و علمای اسلامی این تفأل را نفی کردهاند و حکمت اینکه از این تفأل نهی شده آن است که شخص در این تفأل، به دنبال انجامدادن کار و به پایانرساندن کار نیست، بلکه به دنبال آن است که از آینده کسب اطلاعات کند، در حالیکه در استخاره طرف به دنبال اقدام و یا عدم اقدام کاری است؛ یعنی این کار را بکند یا نکند چون در عبارت استخاره «تفعل» و «لاتفعل» آمده است.
یکی از آسیبهای استخاره این است که طرف برای هر کاری استخاره کند، در این حال آن شخص ماهیت و محدوده و شرایط استخاره را نفهمده و این کار به تعطیلی عقل و رکود عقل میانجامد، به همین خاطر اگر این سنتِ منفی در جامعه رواج پیدا کند، نیروی عقل را در بشر تضعیف میکند و در نتیجه نیروی ارادهی انسان تضعیف میگردد، در روایت اسلامی از برخی روشها و فنون مختلف در نجوم نهی شده است، به دلیل اینکه اگر کسی بتواند آینده سود و زیان خود را با یک حرکت نمادین کشف کند، ارادهای برای آن باقی نخواهد ماند و اعتقاد به جبر پیدا میکند و از این جهت تفأل به معنای پیشبینیکردن نیز نهی شده است.
آیتالله شهید مطهرى مىفرمایند: این چه حرفى است كه حتما علماء باید استخاره كنند و این مسأله چه مصیبتى شده. عالِم در خانهاش نشسته و مشغول مطالعه و تحقیق و نوشتن است. تلفن زنگ مىزند كه آقا خواهش مىكنم یك استخاره بفرمایید... البته خود من استخاره مىكنم و با آن مخالف نیستم ولى بهتر این است كه هركس براى خودش استخاره كند. حتى بعضىها مىگویند استخاره كسى براى كس دیگر درست نیست و هركس خود باید استخاره كند. استخاره صِرفاً یك نوع تضرع شدیدِ درونى و شخصى و نوعى حالت عرفانى است كه در مورد تردید به فرد استخارهكننده دست مىدهد به طورى كه با تمام وجود خود را با خداى خود پیوند زده و از او چاره مىطلبد. به همین خاطر در احادیث آمده كه هركس مىتواند خودش نیت كند و استخاره كند.(168)
با توجه به استخاره به معنای طلب خیر از خداوند از حضرت صادق(ع) روایت شده كه فرمودهاند: خداوند فرموده است از جمله عوامل بدبختى بندهی من آن است كه كارهاى خود را بدون استخاره و طلب خیر از من انجام دهد.(169) و نیز فرمودهاند: هیچ بندهی مؤمنى از خداوند استخاره و طلب خیر نمىكند مگر آنكه خداوند خیر او را فراهم كند، اگر چه او نپسندد.(170)
بعد از آنکه حضرت طلب خیر کثیر را توصیه فرمودند، تأکید میکنند که «وَ تَفَهَّمْ وَصِیَّتى» فرزندم! توصیهی مرا بفهم و دریاب «وَ لاتَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحا» و سرسرى از آن مگذر. این تأکید یعنى از طریق چنین توصیهای ترسیمى برای زندگى خود ایجاد كن و تمام ابعاد زندگی را در آن جای بده و به تعبیر دیگر از طریق این توصیه یك زندگى بساز و نه آنکه آن را یك تذكر ساده قلمداد کنی.
در روایت داریم روزى پیامبر خدا(ص) مشغول صحبت بودند. شخصى میان صحبت ایشان بلند شد و رفت. اصحاب تعجب كردند كه چرا او در بین صحبت پیامبر خدا(ص) رفت. پیامبر(ص) فرمودند: او دید كه بیشتر از این نمىتواند عمل كند رفت تا همین را كه فهمیده است عمل كند. بعضىها اینگونهاند كه مطلب را خوب مىگیرند و مصمّم هستند كه خوب عمل كنند، اینها مقامشان تقوا است. اصلاً تقوا به یك معنى عبارت است از «نزدیكى عقیده و عمل». بر این اساس متقى كسى نیست كه خیلى مىداند، بلكه كسى است كه آنچه را مىداند خیلى خوب عمل مىكند و روحِ انجام وظیفه را در خود تقویت كرده است. ما هم باید خودمان را از این كه همچنان بدانیم و بدانیم آزاد کنیم و از خدا بخواهیم توفیق دهد تا آنچه را مىدانیم عمل كنیم.
از این که حضرت مىفرمایند: تلاش کن وصیتم را خوب دریابی و از آن روی بر متابی میفهمیم میخواهند بفرمایند این یک دستور العمل کامل است که اگر کسی سعی کند تمام ابعاد آن را وارد زندگی خود نماید تمام ابعاد خود را به فعلیت و بلوغ رسانده است و به آن شخصیت ایدآلی که به دنبال آن است میرسد. عمده آن است که متوجه باشیم باید با این وصیت سازمان اندیشه و عمل خود را شکل دهیم و زندگى خود را براساس این توصیهها سازماندهى كنیم. به یک اعتبار تأکید حضرت برای این است که ما بتوانیم هنرِ فهمِ توصیههاى خردمندان را پیدا كنیم تا زندگى بزرگى را براى خود شكل دهیم و نخواهیم دوباره جادههاى رفته را طی کنیم و در نهایت برسیم به آن جایى كه قبلىها رسیدند و فرصت ادامه راه را از دست داده باشم. به همین جهت تأکید میکنند: «وَ لاتَذْهَبَنَّ عَنْها صَفْحا» از آنها سرسرى مگذر و چیز دیگری را مدّ نظر خود قرار نده، زیرا فرزندم! «فَاِنَّ خَیْرَ القَولِ ما نَفَعَ» بهترین سخن آن است كه فایده داشته باشد و اگر بدانی بهترین سخن سخنی است که فایده داشته باشد نظرت را از این وصیت به جای دیگری نمیاندازی.
در ادامه میفرمایند: «وَ اعْلَمْ اَنَّهُ لاخَیْرَ فى عِلْمٍ لایَنْفَعُ» فرزندم! بدان علمى كه نفع نداشته باشد و به کار نیاید خیری در آن نیست. «وَ لایُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لایَحِقُّ تَعَلُّمُهُ» و در آن علمى هم كه آموختناش شایسته نیست، سودی نیست و هیچ نفعى نصیب تو نمىشود.
ابتدا باید این نكته را روشن کرد که آیا میتوان گفت هر دانشى مفید است یا باید پذیرفت بعضى از دانشها نهتنها مفید نیست بلکه میتواند مضرّ باشد؟ راستی چه دانشى مفید است و چه دانشى مضرّ؟ خود حضرت مشخص كردهاند؛ دانشهایى هست كه خیرى در آنها نیست، پس نمیتوان گفت هر چیزی به دانستناش میارزد زیرا با این کار فرصت دانستن آن چیزی را که باید بدانیم از دست میدهیم و در نتیجه تنها باید چیزهایى را بدانیم كه برایمان مفید باشند و با توجه به اینکه میفرمایند علمى كه نفع ندارد شایستهی آموختن نیست باید روشن شود نافعبودن علم را از كجا تشخیص دهیم؟ در اصول فقه بحث جالبى داریم كه میفرمایند: «ارزش هر چیزى به اندازهاى است كه ما را به هدفمان برساند.» همیشه ما نمىدانیم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است ولی وقتی دارای هدفی مقدس بودیم میتوانیم بگوئیم اگر آن کار و یا آن چیز ما را به آن هدفمان برساند، خوب است.
از طرفی ما دو نوع هدف داریم یکی هدف حقیقى و دیگری هدف طبیعى و در همین راستا دو نوع انتخاب انجام میدهیم، انتخابی در راستای اهداف طبیعی که مربوط به جسم ما است و انتخابی در راستای اهداف حقیقی که مربوط به روح ما میباشد. هیچ كدام از این دو هدف دروغ نیست زیرا موضوعاتی که در راستای آنها این نوع انتخابها را انجام میدهیم دروغ نیست و حقیقتاً شما دارای جسم و روح هستید، یك جان دارید كه همان «مَن» یا نفس ناطقهی شما میباشد و هدف نهایی آن خداوند است و آیه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» نظر به آن بُعد از شخصیت ما دارد و یک جسم داریم که هدف آن از یک جهت تولید مثل است و از جهت دیگر بستر و ابزاری است برای استکمال روح. به غیر از این دو بُعد که هر دو ابعاد حقیقی انسان است با دو رویکرد متفاوت، بحثی هم در مورد وَهمیات و اهداف وَهمی مطرح است که البته این غیر از قوهی واهمه است و کارکردی که قوهی واهمه دارد. حُبّ جاه و مقام که اصالت دادن به اعتباریات و مشهورات است از وَهمیات است و نظر به هیچ واقعیتی ندارد. اهداف وَهمی غیر واقعی است و نباید به فکر برآوردن اهدافی این چنینی برآمد و فکر کنیم چون این شخص رئیس است پس مهم است و یا چون این سنگ گرانقیمت است پس مهم است، اینها نسبت و اعتباریاتی است که اذهان بشری ساختهاند و ریشه در سایه ذهن انسانها دارد. و از این جهت نباید وقت خود را صرف اهداف وَهمی نمود. امّا همچنان که عرض شد دو وجه داریم که هر دوی آن دو وجه هدف مخصوص به خود را دارند و هیچکدام از آن اهداف دروغ نیست و از آن جایی که روح ما مجرد است معلوم است که هدف آن نیز حقیقت مجردی است به نام حضرت حق. روح به عنوان یک حقیقت مجرد با نور حق تقویت و تغذیه مىشود و از این جهت میتوان گفت هدف روح حق است. چون هر شیئ با نزدیکی به هدف مخصوصی که دارد نقصهایش برطرف مىشود، از این لحاظ خداوند هدف روح است، همانطور که غذا به یک معنا هدف جسم میباشد و جسم از طریق غذا نقصهای پیش آمده در اثر سوخت و ساز داخلی را جبران میکند تا از طریق ادامهی حیات با غذاهایی که میخورد امکان تولید نسل نیز پیدا کند. از این لحاظ اگر جسم به غذای مورد نیازش برسد به هدفش رسیده است و از این جهت میتوان گفت: غذا براى جسم نافع است و به همین معنا که خدا هدف روح است پس خدا براى روح نافع است و همچنانکه اگر بدن از غذا بهرهمند شود برایش خیر دارد، روح هم اگر به خدا نزدیك شود و از انوار الهی بهرهمند گردد، برایش خیر دارد ولی از آنجایی که بدن بُعد اصلی ما نیست و ابزاری است برای به فعلیترسیدن کمالاتِ بالقوهی روح، پس اهداف بدن به خودی خود نمیتواند برای ما اصیل باشد. بدنِ «من» در تحقق اهداف نفس ناطقهی من مثل یک عصا است که در اختیار من است و عملاً باید گفت «من» یا نفس ناطقه ابزاری به نام بدن در اختیار دارد. پس بدن نمیتواند اصیل باشد بلکه یک واقعیت فرعی است برای نفس ناطقه و در همین رابطه اهداف بدن نیز نمیتواند اصیل باشد هر چند در جای خود اهدافی دروغین محسوب نمیشود. از این نظر عرض شد اهداف طبیعى و جسمانى دروغ نیست ولی اهدافی است فرعى. برعکسِ اهداف روح که حقیقى و اصیل و اصل است. همانطور که خداوند در قرآن میفرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَكُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً»(171) خداوند همانی است که همهی آنچه در زمین است را برای شما آفرید. در آیهی فوق خلقت زمین و هر آنچه در زمین هست را فرع وجود انسان قرار داد تا انسان پروریده شود. بدن انسان نیز برای پروریدهشدن روح اوست و بستر پرورش روح است و همانطور که طبق آیه، مخلوقات برای ما است و نه ما برای مخلوقات، بدن هم باید برای روح باشد و نه روح برای بدن و به همین جهت هدف روح باید هدف اصلی ما باشد و از این جهت علمِ نافع آن علمی است كه ما را به هدف روحمان برساند که همان حضرت حق است.
علمى كه روح و جان ما را به حق برساند علم نافع است و اهداف جسم هرگز برابر با اهداف روح نیست هرچند خیالی و دروغین نیست. وقتی دانشِ تولید الکتریسیته را دنبال میکنیم تا بتوانیم برق تولید كنیم، نباید فراموش نمائیم که این دانش مربوط به جسم ما است و در رابطه با بدن ارزش دارد و نباید جای دانشی را بگیرد که ما را به خدا میرساند. ولی وقتی حضرت به فرزندشان میفرمایند: «وَ اعْلَمْ اَنَّهُ لاخَیْرَ فى عِلْمٍ لایَنْفَعُ» خیری در علمی که به کار نیاید و ما را به هدفمان برساند نیست، مسلّم حضرت بالأصاله نظر به علمی دارند که روح انسان را به هدفش میرساند، نه علمی که انسان را گرفتار محفوظات و اطلاعات بیحاصل کند که بر غرور و تکبّر ما بیفزاید. آن علمی که انسان را به کشتن بدهد چه سود. حضرت در نهج البلاغه میفرمایند: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُه»(172) چه بسا دانشمندی كه نادانى وى او را از پاى در آورد و دانشی که با او بود او را سودى ندهد. هرچند حضرت مرتاض نیستند که منکر بدن و نیازهای بدن باشند اما از آنجایی که هرگز اصل را فداى فرع نمیکنند میخواهند ما متوجه علمی باشیم که راه اُنس با خدا را بر روی ما بگشاید.
از یك طرف به ما دستور دادهاند كه از خدا تقاضاى علم زیادكنید و بگویید: «رَبِّ زِدْنِی عِلْماً» ، و از طرف دیگرگفتهاند از علم بىاثر و لا ینْفَع به خدا پناه ببرید و بگویید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ وَ مِنْ قَلْبٍ لَا یَخْشَعُ وَ مِنْ نَفْسٍ لَا تَشْبَعُ وَ مِنْ دُعَاءٍ لَا یُسْمَعُ»(173) خدایا به تو پناه مىبرم از علم غیر مفید و قلبى كه خشوع ندارد و نفسى كه قانع نیست و دعایى كه شنیده نشود. و گفتهاند به دنبال علم لاینفع نروید. رسول خدا(ص) به اباذر فرمودند: «یَا أَبَا ذَرٍّ! مَنْ أُوتِیَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَا یَبْكِیهِ لَحَقِیقٌ أَنْ یَكُونَ قَدْ أُوتِیَ عِلْمَ مَا لَا یَنْفَعُهُ لِأَنَّ اللَّهُ نَعَتَ الْعُلَمَاءَ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ [إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولًا وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْكُونَ وَ یَزِیدُهُمْ خُشُوعاً](174)»(175) اى اباذر: هركس به او علمى داده شده باشد كه به اشك چشم او منتهى نشود، مسلّم علم لاینفع به او داده شده است، زیرا خداوند در وصف علماء مىفرماید: آنهایى كه علم به آنها داده شده چون برایشان آیات الهى خوانده شود در حال گریه به سجده افتاده و خشوع آنها افزون مىشود...
پس چنانچه ملاحظه مىفرمایید در فضاى علمِ دینى، راه تشخیص «علم لاینفع» را به ما دادهاند تا جایگاه علم خود را در دین درست تحلیل كنیم. وقتى از طریق سیر قلبى و تزكیه لازم، خود را منوّر به علم مفید نكنیم، روح ما با وَهمیات و مفاهیمِ بىحاصل پر مىشود. این است كه رسول خدا(ص) تكلیف ما را روشن مىكنند كه علم سه نوع است یا «آیة محكمه» و یا «فریضةُ عادله» و یا «سُنَّةٌ قائِمَه». روایت داریم رسول خدا(ص) در باره مردى كه علم انساب مىدانست و مردم دور او حلقه زده بودند و او را علامه مىدانستند، مىفرمایند: «ذَاكَ عِلْمٌ لَا یَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لَا یَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ. ثُمَّ قَالَ النَّبِیُّ(ص) إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْكَمَةٌ أَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ أَوْ سُنَّةٌ قَائِمَةٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ»(176) آن علمى كه او مىداند علمى است كه نه دانستنش براى كسى نفعى دارد، و نه ندانستنش موجب ضرر مىشود، بلكه علم واقعى علم به سه چیز است: علم به آیهاى محكم، یا فریضهاى عادل و یا سنتى قائم، و خارج از این سه همه فضل است و نه علم. پس طبق سخن رسول خدا(ص) یا باید بتوانى با نور آیهاى از آیات الهى مرتبط شوى، و یا واجباتى را بشناسى و دل را در مسیر آن قرار دهى و یا سنت قائمهاى را بیابى و در عالَم آن زندگى كنى و صاحب «وقت» شوى.
طبق روایت فوق و بر اساس اتحاد عالم و معلوم، ابتدا باید انسان آیه و نشانهى محكم خدا شود، نه اینكه نشانههاى خدا را صرفا بخواند و بداند. به عبارت دیگر باید جان انسان منوّر به عقاید توحیدى گردد. فریضهى عادله یعنى واجبات تعدیلكننده، كه قواى نفسانى و حیوانى را در فضاى فطرى، متعادل مىكند و ما را از افراط و تفریط دور مىنماید و جان ما را موصوف به اوصاف الهى مىگرداند، كه این دومین نوع علم است. سومین نوع علم، سنت قائمه است یعنى روشى كه بر حلال و حرام الهى قائم باشد تا ما را به توحید برساند و این غیر از علم به حلال و حرام خداست، عالم كسى است كه آنها را در وجود خود قائم كند و جان او مستغرق اوامر و نواهى الهى گردد. در اثر این سه نوع علم است كه انانیت انسان نفى گشته و توحید الهى بر همهى مراتب وجود او سایه مىافكند. حضرت با طرح این روایت خواستند جهت علمآموزى افراد مشخص شود تا به اسم علم، گرفتار علم غیر مفید نگردند.
قرآن از علمى یاد مىكند كه در آخر عمر از یاد انسان مىرود. مىفرماید: «... وَ مِنكُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا ...»(177) و از شما عدهاى به سوى عمر طولانى سوق داده مىشوند تا معلوم شود چگونه افراد بعد از علم گرفتار جهل مىشوند. این نشان مىدهد كه ممكن است درسخوانده حوزه و دانشگاه آخر عمر عالم نمیرد. لذا حضرت صادق(ع) مىفرمایند: «إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَالِمَ وَ الْعَابِدَ فَإِذَا وَقَفَا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قِیلَ لِلْعَابِدِ انْطَلِقْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ قِیلَ لِلْعَالِمِ قِفْ تَشْفَعْ لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِیبِكَ لَهُمْ»(178) در روز قیامت خداى عزّوجل عالم و عابد را برمىانگیزاند، پس چون آن دو در محضر حق قرار گرفتند، به عابد گفته مىشود به طرف بهشت برو، و به عالم گفته مىشود بایست و به جهت حُسن تربیت مردم، هر اندازه مىخواهى آنها را شفاعت كن.
عنایت داشته باشید كه عالمى به چنین مقامى مىرسد كه طبق روایات مربوطه «بَعَثَهُ اللهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فَقیهاً»(179) در روز قیامت فقیه برانگیخته شود و علمش فراموشش نشده باشد و این آن عالمى است كه علمش با جان و قلبش همراه است و در دنیا با چشم دل با حقایق مرتبط بوده، تا آنجایى كه جاى ظهور چشمِ دل است، او بینا و عالم باشد و لذا قرآن در رابطه با حضور در قیامت مىفرماید: «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»(180) هركس با حسنه بیاید دهبرابرِ آنچه انجام داده پاداش مىگیرد.
در آیهی فوق نفرمود هركس كار نیك انجام داده چنین و چنان، بلكه فرمود آنكس كه توانسته باشد آن حسنه را در حین گذر از گذرگاههاى هولانگیز سكرات و برزخ، حفظ كند، چنین نتایجى مىگیرد، و این همانى است كه در موردش فرمود: «بَعَثَهُ اللهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فَقیهاً» خداوند او را در قیامت فقیه مبعوث مىكند. و این عالِم، طورى خود را ساخته است كه مرگ، علم او را از او نمىگیرد، چون علم او در حدّ حافظهاش نبوده است، زیرا قبل از مرگ، در پیرى و سپس در مواقفِ مرگ، انسان هرچه را در حافظه دارد فراموش مىكند. روایت نشان مىدهد علم او در مقام و مرتبه قلب بوده است كه برایش مىماند و به بیان دیگر از علمالیقین سیر كرده و به عینالیقین رسیده و در این حدّ هم متوقف نشده، بلكه نور عین الیقین همچنان او را جلو برده تا به حق الیقین نایل شده است. حالا این علم در ابدیت او برایش مانده و مىتواند از آن بهرهها بگیرد.
امام خمینی«رض» در مورد روایت فوق که رسول خدا(ص) فرمودند: «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْكَمَةٌ» میفرمایند: مراد از آیت محكمه علم به وجهه نورانیّه اشیاء باشد كه ملازم با معرفتُ اللَّه است. و شأن عقل، ادراك آن جهتِ نورانیّه است كه آیات الهیّه هستند، و شأن وَهم و جهل، ادراك تعیّنات اشیاء است كه جهالت مركّبه است و سراب است و باطل و بىحقیقت.(181) و در کتاب چهل حدیث در شرح روایت فوق میفرمایند: «بدان كه «آیه محكمه» عبارت است از علوم عقلیه و عقاید حقه و معارف الهیه. و «فریضهی عادله» عبارت است از علم اخلاق و تصفیه قلوب. و «سنّت قائمه» عبارت است از علم ظاهر و علوم آداب قالبیه. و دلیل بر این ترتیب آن است كه كلمه «آیه» كه به معنى «نشانه» است مناسب با علوم عقلیه اعتقادیه است، زیرا كه آن علوم نشانههاى ذات و اسماء و صفات و دیگر معارف است، و سابقه ندارد كه در علوم دیگر به آیت یا نشانه تعبیر شود»(182) ودر جمع بندی میفرمایند « بدان كه بسیارى از علوم است كه بر تقدیرى داخل یكى از اقسام ثلاثه است كه رسول اكرم(ص) ذكر فرمودند، مثل علم طبّ و تشریح و نجوم و هیئت، و امثال آن، در صورتى كه نظرِ آیت و علامت به سوى آنها داشته باشیم، و علم تاریخ و امثال آن، در صورتى كه با نظر عبرت به آنها مراجعه كنیم. پس، آنها داخل شوند در «آیه محكمه» كه به واسطه آنها علم به اللّه یا علم به معاد حاصل یا تقویت شود. و گاه شود كه تحصیل آنها داخل در «فریضه عادله» و گاه داخل در «سنّت قائمه» شود. و اما اگر تحصیل آنها براى خودِ آنها با استفادات دیگرى باشد، پس اگر ما را از علوم آخرت منصرف نمودند، به واسطه این انصراف بالعرض مذموم شوند، و إلاّ ضرر و نفعى ندارند، چنانچه رسول اكرم(ص) فرمودند. پس كلیه علوم تقسیم شوند به سه قسمت: یكى آنكه نافع به حال انسان است به حسب احوال نشآت دیگر كه غایت خلقت وصول به آن است. و این قسمت همان است كه جناب ختمى مرتبت «علم» دانسته و آن را به سه قسمت تقسیم فرمودند. و دیگر آنكه ضرر مىرساند به حال انسان و او را از وظایف لازمه خود منصرف مىكند. و این قسم از علوم مذمومه است كه نباید انسان پیرامون آنها گردد، مثل علم سحر و شعبده و كیمیا و امثال آن. و سوم آنكه ضرر و نفعى ندارد، مثل آنكه فضول اوقات را انسان بهواسطهی تفریح صَرف بعضى آنها كند، مثل حساب و هندسه و هیئت و امثال آن. و این قسمت از علوم را اگر انسان بتواند تطبیق با یكى از علوم ثلاثه نماید خیلى بهتر است، و إلاّ حتىالإمكان اشتغال پیدانكردن به آنها خوب است، زیرا كه انسان عاقل پس از آنكه فهمید كه با این عمرهاى كوتاه و وقت كم و موانع و حوادث بسیار نمىتواند جامع جمیع علوم و حائز همهی فضایل شود، باید فكر كند كه در علوم، كدام یك به حال او نافعتر است و خود را به آن مشغول كند و تكمیل آن نماید. و البته در بین علوم آنچه كه به حال حیات ابدى و زندگانى جاویدان انسانِ نافع است، بهتر از همه است و مهمتر از جمیع آنهاست، و آن علمى است كه انبیا(ع) و اولیا امر به آن نمودند و ترغیب به آن كردند. و آن عبارت از علوم ثلاثه است چنانچه ذكر شد. و الحمد للّه تعالى.»(183)
بسیارى از علوم هست که اگر نتوانیم به آنها جهت الهی بدهیم ما را از اصلمان باز مىدارد و از این جهت علم غیرنافع محسوب میشوند چه رسد به علومی مثل سحر که به کلی مخالف جهت اصلی ما عمل میکند. با توجه به آنچه گذشت میتوان گفت: اگر شخصى بگوید «ما برای آن که كشورمان ایران در جهان از نظر علمی مطرح شود نمیتوانیم بر روی موضوعات دینی و مذهبی خیلی وقت صرف کنیم و عملاً با این انگیزه معارف الهی به حاشیه براند، ما را گرفتار علم لا ینفع کرده است و این نوع هدفها بر خلاف ظاهرش، هدف خیالى و وَهمی است، هر چند اصل رجوع به علم برای بهتر زندگیکردن غلط نیست ولی وقتی جهت آن الهی نبود واهمه را تغذیه میکند نه عقل را و پای مقایسه به میان میآید در حالی که صرف مقایسه، نسبت است و نسبت به خودی خود حقیقت ندارد. یك نمونه هم نمیتوان پیدا کرد كه دانشمندى به قصد مطرح شدن و درخشیدن درس بخواند و حقیقتاً به جایی برسد ولی اگر انسانها آزاد از این مقایسهها به حکم وظیفه به دنبال علم باشند حتماً به نتیجه میرسند، به همان معنایی که رهبری بر آن تأکید دارند که: «الْعِلْم سُلطانٌ مَن وَجَدَهُ صالَ به و من لم یجده صِیل عَلیه»(184) در شرح این روایت میفرمایند: علم، قدرت است. مسئله، دو طرف دارد؛ اگر علم داشتید، میتوانید سخن برتر را بگوئید، دست برتر را داشته باشی، «صال» یعنى این و اگر نداشتید، كسى كه علم دارد، او دست برتر را بر روى شما خواهد داشت.
بزرگان بشریت كسانى نبودند كه مىخواستند بر بقیه استعلاء داشته باشند، کسانی بودند که مىخواستند استعدادهای درون و بیرون خود را در ذیل بندگی خداوند به فعلیت در آورند، بقیهی آنها بزرگ دیدند ولی آنها به دنبال بندگی خدا بودند. هیچ وقت شیخ انصارى اراده نکرده بود که مشهور و بزرگ شود، صاحب كتاب جواهر نیز نمىخواست مشهور و بزرگ شود، فقط مىخواستند «بنده خدا» باشند. مىخواستند فقه اهلبیت(ع) را بفهمند و بفهمانند. اگر كسى بخواهد دانا شود خوب است، امّا اگر بخواهد بر بقیه مردم بزرگی کند خوار میشود.
حضرت على(ع) مىخواهند ما در کسب علم، هدف اصلى را رها نكنیم که همان رجوع به حضرت حق است و از این جهت میفرمایند: دانشی که به کار نیاید یعنی ما را به معبود خود نزدیک نکند، مفید نیست. چون هدف اصلی ما قرب به خداوند است از این جهت در فراز قبلی فرمودند: «اَخلِصْ فِى الْمَسْأَلَةِ لِرَبِّكَ» هر چیزی را فقط براى خدا بخواه، چون همه چیز دست خدا است و علمى كه به حقیقت نظر ندارد، همان علمى است كه آن را نفع نیست و به تعبیر مولی الموحدین(ع) همان علمی است که گمراهی به همراه دارد، حضرت میفرمایند: «عِلْمٌ لَا یُصْلِحُكَ ضَلَالٌ وَ مَالٌ لَا یَنْفَعُكَ وَبَال»(185) علمى كه تو را اصلاح نکند، گمراهى است، و مالى كه تو را سود ندهد وبال است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»