تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

عالی‌ترین ثمره‌ی زندگی

سال‌ها باید انسان تلاش كند تا خدا را پیدا كند و پس از آن تا آخر عمر سعی کند با او باشد. عالی‌ترین ثمره‌ی زندگی این است كه انسان بتواند خدا را پیدا کند و برای همیشه با خدا باشد. بعضى‏ها تصور مى‏كنند كه سیمان درست كردن و آن را به دیوار كشیدن كار است اما «لا إله إلاّ اللّه»گفتن كار نیست! آیا قلب انسان با گفتن «لا إله إلاّ اللّه» بیشتر صعود مى‏كند یا با نگاه‌كردن به ظاهر تجملی خانه؟ لذّت‌بردن از آن ظاهرِ تجملی در واقع سیراب‌کردن بُعد خیالى انسان است در حالی‌که آن خیالات پس از مدتى مى‏روند، چون جنس خیال، رفتن است. اما كسى كه «لا إله إلاّ اللّه» مى‏گوید در واقع قلبش را با نظر به توحید، سیراب كرده است، زیرا جنس قلب، ماندن است. افسوس كه انسانِ عمل زده از آنچه كه باید باز نماند، باز مى‏ماند و آدمیّت خود را فراموش مى‏كند و باز هم به دنبال یافتن كارهاى بیهوده است.
یكى از داستان‌هاى زیباى خارجى درباره‌ی خرسى است كه تلاش مى‏كند تا مثل انسان‌ها باشد و مثل آن‌ها زندگی کند. او زحمت بسیار مى‏كشد تا كار آدم‌ها را تقلید كند. صبح كه مى‏شد ریش‌هاى خودش را با زحمت زیاد مى‏زد، مانند آدم‌ها لباس مى‏پوشید، كراوات مى‏زد و به اداره می‌رفت. به سختى تلاش مى‏كرد تا یاد بگیرد كه روى دو پا راه برود و... امّا بعد از مدتى درمى‏یابد كه این كارها، كارهاى یك خرس نیست بلكه كارهاى یك آدم است و او تصمیم می‌گیرد به خرس‌بودن خودش برگردد. زمستان كه فرا رسید لباس‌هایش را در‏آورد و به كوهستان رفت و نزدیك یك غار نشست، هرچه فكر كرد چگونه باید مانند یک خرس عمل کند! چیزى به نظرش نرسید، چون خرس بودن خودش را گم كرده بود و غفلت کرده بود خرس‌ها در زمستان به خواب مى‏روند. آنقدر بیرون غار ماند تا در زیر برف مدفون شد و مُرد.
این داستان نكته‌ی بسیار خوبى دارد که چگونه گاهی فراموش می‌کنیم خودمان باشیم، آری همه‌ی ما مى‏خواهیم خودمان باشیم و به خودمان نزدیک شویم. اگر یك مرغابى، پلنگ شود، بدون آن که پلنگ شود از مرغابى بودن خود باز مانده است، همانطور كه اگر یك مرد بخواهد زن شود، بدون آن که زن شود، از مرد بودن خود باز می‌ماند و برعكس. این داستان به ما تذكر مى‏دهد كه اگر از آدمیت خودمان درآییم آنچه را كه باید انجام دهیم از دست خواهیم داد و خودمان را به دست خودمان به بی‌هویتی می‌کشانیم. چون متوجه حقیقت خود نشده‌ایم، آیا آدم یعنى بدن؟ یا خانه؟ یا شغل؟ یا مدرك؟ مگر نه این‌كه همه‌ی این‌ها فرع وجود انسان است؟ پس چرا این فرعیات را خودمان تصور می‌کنیم؟ آیا تأثّرانگیز نخواهد بود كه ما این چیزها را با حقیقت وجودمان یكى گرفته‏ایم و به جاى پرداختن به خود اصلى‏مان به خیالات واهى دل بسته‏ایم؟ قرآن می‌فرماید: پروردگار شما آن است که «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأرضِ جمیعاً» همه‌ی آن‌چه را در زمین است برای شما خلق کرد. با توجه به این آیه ما باید برای دنیا باشیم یا دنیا برای ما؟