تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

سوز حقیقت‏یابی

حضرت در ادامه مى‏فرمایند: «وَ الاِْمْساكُ عَنْ ذلِكَ اَمْثلُ». اگر دیدى قلب‌ات هنوز در طلب دین خاضع نیست، خودداری پیشه كن! كه در چنین حالى، امساك ورزیدن و خودداری کردن سزاوارتر است. چون کسی که سوز طلبِ حقیقت ندارد ما را به اسم علم مشغول حاشیه‌ها می‌کند و انسان در حین نداشتن انگیزه‌ی زلال به نام علم به دنبال جواب به سؤالاتی می‌رود که هیچ ارزشی ندارد. مولوى مى‏گوید كسانى كه سوز ندارند، سؤالات‌شان هم بیهوده است. در مثنوى آمده كه فردى با دستش محكم به پشت گردن دوستش مى‏زند. دوستش یقه‌ی او را مى‏گیرد که ضربه را به او برگرداند و مى‏پرسد: «فلان فلان شده.... چرا زدى؟!» مى‏گوید: «صبر كن! اوّل من یك سؤال مى‏كنم، تو جواب مرا بده، بعد می‌خواهی مرا بزنی بزن!» مى‏پرسد: «سؤالت چیست؟» مى‏گوید: «وقتى كه من با دست‌ام به گردنت زدم یک صدایى بلند شد. بگو ببینم این صدا مربوط به دست من بود یا مربوط به گردن تو!؟»
آن یكى زد سیلیى مر زید را

حمله كرد او هم براى كید را

گفت سیلى‏زن سؤالت مى‏كنم

پس جوابم گوى وانگه مى‏زنم

بر قفاى تو زدم آمد طراق

یك سؤالى دارم اینجا در وفاق

این طراق از دست من بوده است یا

از قفاگاه تو اى فخر كیا؟

گفت از درد این فراغت نیستم

كه در این فكر و تأمل بیستم

تو كه بى‏دردى همین اندیش این

نیست صاحب درد را این فكر هین

یعنى تو چون سوز ندارى فكرت دنبال این سؤال است كه این صدا از گردن من است یا از دست تو. انسانی هم که سوز حقیقت‌یابی ندارد در مسیر علم‌یابی به بیراهه مى‏رود و به دنبال چیزهایى است که هیچ ربطی به ارتباط او با حقایق عالم ندارد. بعد مولوى ادامه مى‏دهد كه:
دردمندان را نباشد فكر غیر

خواه در مسجد برو خواهى به دیر

كسى كه درد اصلى خود را شناخت، كه دردش بى‏خدایى است و می‌داند تمام حقیقت نزد خداست و با دورى از خدا از همه‌چیز خود دور شده است، این آدم دنبال این‌كه چگونه اوقات فراغتش را بگذراند نمى‏رود، این آدم تحقیقش براى گذراندن عمر نیست، این آدم به هر كوى و برزن و كتاب و جلسه‏اى كه سر مى‏زند دنبال گمشده‏اش می‌باشد و به همین جهت هم نمى‏شود او را با این سرگرمی‌ها فریب داد. مى‏گوید:
غفلت و بى‏دردى‏ات فكر آورد

در خیالت نكته‌ی بكر آورد

جز غم دین نیست صاحب درد را

مى‏شناسد مرد را و گرد را