«اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْر»: این نامه، نامهی كسى است به تو اى فرزندم كه واقعیات روزگار را پذیرفته است و از یک جهت به عنوان یک واقعیت تسلیم آن شده است و لذا به جای آنکه بخواهد با قواعد روزگار مقابله کند از شرایط موجود به نفع تعالی خود بهره میگیرد. این جمله، موضوع بسیار دقیقی را متذکر میشود. هیچ كدام از ما نیست که در معرض بلای دنیا نباشد، همه به نحوی در این دنیا دچار انواع سختىها هستند، پیر و جوان هم ندارد. در رویارویی با چنین وضعى هر انسانى مىتواند دو نوع موضع اختیار كند. یا مىفهمد كه قصهی دنیا چنین است، پس آن سختیها را به عنوان واقعیت مىپذیرد، که چنین فردی را «اَلْمُسْتَسْلِمِ لِلدّهر»، میگوئیم. یا با نادیدهگرفتن چنین واقعیاتی دائماً وقتی با سختیهای دنیا روبرو میشود گله میکند که چرا چنین شد؟ گله دارد چرا موهاى سرش سفید شده، چرا هوش من از دیگرى كمتر است و همچنان هزاران چراهای بیجواب را با خود تکرار میکند. این چراها در این دنیا نشانهی عدم بصیرت است نسبت به دنیا و نپذیرفتن سختیهای طبیعی دنیا. كسى كه از درستدیدن حادثههای دنیا عاجز است یقیناً در رویارویی با حادثهها، قربانى آنها مىشود.
حضرت مىفرمایند، فرزندم! كسى براى تو نامه مىنویسد كه این روزگار را با همین حادثهها و سختیها پذیرفته است. مىداند و مىبیند كه این روزگار هم پیرى دارد و هم سیل، هم جنگ دارد هم كشتهشدن؛ هم دعوا و خیانت دارد و هم وفادارى و ایثار؛ هم شیطان دارد هم ملك. عرض بنده آن است که ملاحظه بفرمایید كسى كه این نکته را در دنیا و نسبت به دنیا بفهمد به بصیرت بزرگى نائل آمده است و میتواند به بهترین انتخابها دست بزند، چنین انسانی دیگر «در» دنیا زندگى نمىكند بلكه «فوق دنیا» زندگى مىكند. در یك بازى فوتبال اگر انسان تنها جزء بازیكنان باشد؛ با رفتن توپِ رقیب در درون دروازهی تیمش غصه مىخورد؛ اما اگر جزء داوران بازى باشد مىداند كه رفتن توپ به دروازه در یك بازی، امر طبیعى است، حالا یا باید توپ به دروازه تیم رقیب برود یا به دروازهی تیم خودی تا بازی واقع شود. براى همین مىگویند: بازى بُرد و باخت دارد و با این دید دیگر هیچ غصهاى نمىخورد که توپ به دروازه تیم خودش وارد شد. در بازىِ زندگى هم قضیه همین طور است که روزگار سختیهایی دارد و باید در زندگی جایی برای آنها در نظر گرفت. كسى كه در زندگی فقط به دنبال بردن است وقتی با شکست روبهرو میشود دچار یأس مىگردد، همچنان که با برندهشدن مغرور مىشود. در رابطه با همین نكته، قرآن مردمی را توصیف میکند که همواره در دست یأس یا فخرِ خود زندگی را میگذرانند. مردمی که اگر ضررى به آنها برسد شدیداً مأیوس مىشوند و اگر نعمتى به آنها برسد بسیار شاد و مغرور مىگردند. مىفرماید: «وَ لَئِنْ اَذَقْنَا الإنْسانَ مِنّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنا مِنْهُ اِنَّهُ لَیَؤُسٌ كَفُورٌ وَ لَئِنْ اَذَقْنا نَعْماءَ...... اِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُور» انسان در شرایط طبیعی - وقتی هنوز به ایمان نرسیده- اگر از طرف ما به رحمتی رسید و سپس آن را از او گرفتیم، او شدیداً مأیوس و ناسپاس میشود و چون بعد از رنجی که به او رسیده، نعمتی به او بچشانیم، تصور میکند دیگر سختیها تمام شد و او شاد و مغرور میشود. این خاصیت انسانی است که از زندگی حیوانی بالاتر نیامده و لذا دائم گرفتار غمها و شادیهای بیدلیل است. به گفتهی مولوی:
هركه او بسته غم و خنده بُود
او بدین دو عاریت زنده بود
این خوشى در قلبها عاریتى است
زیر زینت مایهی بىزینتى است
بعضىها اسیر غمها و شادىهای زندگی دنیاییاند، قلب چنین انسانهایى همیشه بازیچه همین غمها و شادىها است، چون روزگار را درست نشناختهاند. مولوی میگوید این خوشیها مثل خوشی كسى است که خود را در مقایسه با بقیه زشت مىپندارد و با آرایشكردن میخواهد زشتىهایش را پنهان كند در حالیکه در زیر این زینت بیزینتی نهفته است - وقتی آن زینت رفت بیزینتی و زشتی ظهور میکند- چون خود را نپذیرفت، در حالیکه این انسان مىتواند فوق زشتى و زیبایىهای مقایسهای، زندگی کند. مولوی به عنوان پیشنهاد میگوید:
سوى دریا عزم كن زین آبگیر
بحر جو و ترك این مرداب گیر
جنس دنیا، جنس غم و شادى است، انسان باید مرداب دنیا را که مرداب بُرد و باختها و مرداب اِفادهها و پُزها و رقابتها است ترك كند و فوق غمها و شادىها زندگی نماید. ورود به چنین صعودى با نگاهی که امیرالمؤمنین(ع) در این فراز متذکر میشوند ممكن مىشود تا انسان دنیا را آنگونه كه هست بپذیرد و فوق روزگار زندگی کند و سختیهای زندگی را جزء زندگی در دنیا بداند. باید به خودمان كمك كنیم تا به نور حضرت علی(ع) از این جهت جزء «المستسلمِ لِلدَّهر» شویم، در این حال است كه واقعیتهاى دنیا را مىپذیریم.