امام علیبنابیطالب(ع) به عنوان یک مربّیِ الهی به فرزندشان نکتهی بسیار دقیقی را متذکر میشوند و مىفرمایند: عزیزم آنجایى كه بر عهدهات نیست سخن بگوئی، سخن گفتن را رها كن. حتماً مىدانید كه این كار، کار بسیار مشكلى است كه انسان حرص سخنگفتن را کنترل کند. در قصّهها آمده است كه پسرى به سراغ مرغ خانهشان مىرود تا ببیند تخم كرده است یا نه و اتفاقا مىبیند كه تخم خیلى بزرگى هم كرده است. آن را كه مىشكند با تعجب مىبیند كه آن تخم مرغ دارای سه زرده است. تا حالا فقط تخم مرغ دو زرده دیده بود و حالا با تخم مرغ سه زرده روبه رو شده و این برایش بسیار عجیب بود. نزد پدرش مىرود و جریان را براى او تعریف مىكند. پدرش به او مىگوید این جریان را به كسى نگو چون ممكن است مرغ را چشم بزنند! پسر هم قبول مىكند. در همان روز یك میهمان براى آنها مىآید، پسر بچه دلش مىخواهد به میهمانشان بگوید كه مرغشان تخم سه زرده كرده است اما از طرف پدرش منع شده، به همین دلیل جلو میهمان مىنشیند و سه تا از انگشتان دستش را نشان مىدهد تا به نحوى از انحاء اشارهاى به واقعه كرده باشد. پدرش متوجه مىشود و مىزند روى دستش كه چرا اینطورى مىكنى. بعد هم چون متوجه منظور فرزندش شده است به او مىگوید: برو بخواب. پسر بچه مىرود مىخوابد اما مىبیند اینطورى كه نمىشود. سه تا از انگشتان دستش را از زیر لحاف درمىآورد، یعنى مرغ ما تخم سه زرد كرده است. پدر دوباره متوجه مىشود و مىزند روى دست او و لحاف را میکشد روى او كه بچه بخوابد و حرف نزند. اما بچه كه دیگر طاقتى براى او نمانده است لحاف را به كنارى زده، بلند مىشود و فریاد مىزند كه آقا! مرغ ما امروز تخم سه زرده كرده است، این را كه گفت نفس راحتى مىكشد و مىگوید راحت شدم و مىخوابد. گاهى قضیه به این شكل است یعنى انسان نمىتواند حرفش را نزند.
حضرت در راستای کنترل شهوتِ سخنگفتن مىفرمایند: اگر مىبینى بر عهدهات نیست كه سخن بگویى، نگو. «دَعِ الْقَوْلَ فیما لاتَعْرِف وَ الْخطابَ فیما لاتُكَلَّفْ» حرفى را كه نسبت به آن علم ندارى مزن و سخنی را که به عهدهات نیست بر زبان مران. این دستور را یک دستور سادهاى نگیرید. انسان با به كار بستن چنین دستوری از بسیاری جهات اصلاح مىشود. اكثر آدمهایى كه خوب فكر نمىكنند آنهایى هستند كه زیاد حرف مىزنند و برعکس، انسانهایى كه به خودشان اجازه نمىدهند زیاد حرف بزنند، خوب فكر مىكنند. در شرح حال گاندى آمده است كه یكبار از او دعوت كردند تا سخنرانى كند. دعوت را پذیرفت و سخنرانى كرد اما آنقدر بد حرف زد که جمعیت به او خندید، میگوید تصمیم گرفتم كه كمتر حرف بزنم و همین امر باعث شد تا فراغتى براى فكر كردن پیدا كنم. مولوی میگوید:
خامشی بحر است و گفتن همچو جو
بحر میجوید تو را جو را مجو
از اشارتهای دریا سر متاب
ختم کن والله اعلم بالصواب