تربیت
Tarbiat.Org

فرزندم این چنین باید بود[جلد اول](شرح نامه ۳۱ نهج البلاغه)
اصغر طاهرزاده

مشکل غرب

مشکل غربی‌ها آن بود که بعد از رنسانس نخواستند ضعف‏هاى خود را بفهمند و نخواستند ضعف‏هاى خود را با عقلی ماوراء عقل تجربی جبران کنند، خواستند ضعف‏هایشان در نفهمیدن اسرار عالم را با قدرت بیشتر جبران كنند، در نتیجه در زندگى به بحرانى گرفتار شدند كه هر روز شاهد آن هستید. انسان در عقل تجربی متوجه سنت‌های الهی در عالم نمی‌شود ولی این را نمی‌داند که به سنت‌های جاری در هستی معرفت ندارد تا تغییر موضع دهد. به این سبب گفته می‌شود اولین مرحله‌ی رهایی از جهل، شناخت جهل است.
فرهنگ غربی مرگ را نمی‌شناسد و لذا آن نوع بیماری که به مرگ منتهی می‌شود را نمی‌پذیرد، آن‌ها فکر می‌کنند می‌توانند هر نوع بیماری را درمان نمایند. آری یك وقت آدم مریض مى‏شود و باید او را درمان كرد تا سالم شود. ولى بعضى از بیمارى‏ها مقدمه‌ی مردن است و شما هم هیچ كارى برای مقابله با آن نمى‏توانید انجام دهید، حالا اگر نخواهید بپذیرید كه همه‌ی بیمارى‏ها را نمى‏توان به سلامت برگرداند با یك حرص كشنده‏اى تمام انرژى‏هایتان را براى برگرداندن سلامتى به كار مى‏گیرید و نتیجه‏اى هم نمى‏گیرید. بعد هم خود را شكست خورده و مأیوس حس مى‏كنید. این‏ها نشانه‌ی آن است که نادانی و ناتوانی خود را نمی‌شناسید. انسان در ارتباط با حق و نظامی که خداوند ایجاد کرده، هویت و اهداف مناسب خود را کشف می‌کند. آیا نباید به فکر تمدنی بود که در زیر سایه‌ی آن تمدن، زمام امور را از دست کسانی که دارند بشریت را به تباهی می‌کشند، خارج سازیم؟ این در صورتی ممکن است که متوجه جهل تمدن غربی بشویم و نظر به سنت‌هایی داشته باشیم که ماوراء علم امروزینِ ما در عالم جریان دارند.
تا به این درجه از شعور نرسیم که نادانی‌های ما در این عالم بیشتر از دانایی‌های ما است و خداوند اراده کرده است با ارسال رسولان و وَحی الهی بر علم ما بیفزاید، هیچ قدمی در جهت رفع بحران‌های موجود برنداشته‌ایم.