فرازی كه در این نوبت میخواهیم بحث كنیم، این است كه حضرت بعد از خطاب به كسانی كه فعلاً در نظامِ حاكمیت وارد شدند، خطاب به مردم میگویند: مردم! چه شده است كه نفاق میتواند در نظام فكری شما جا پیدا كند؟
جمله حضرت این است:
168- «ظَهَرَتْ فیكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ» در بین شما خار و خاشاك نفاق فرو رفته است.
حضرت در شرایط خاص آن زمان موضوعی را مطرح فرمودند كه مسلّم از غیر ایشان ساخته نبود، ایشان روشن نمودند، یك جریان منافقانه در میان است كه نمیگذارد شما نسبت به حاكمیت ابابكر اعتراض كنید.
شما میدانید منافق یعنی كسی كه قلبش ایمان را دوست نمیدارد، بلكه دنیا و تكبر را دوست دارد، ولی ظاهرش نمایش ایمان دوستی است، فرق منافق با كافر این است كه كافر ظاهرش نمایش ایمان دوستی نیست ولی هر چه منافق، منافقتر باشد، ظاهرش بیشتر نمایش ایمان دوستی است و به همان اندازه باطنش بیشتر اهل كفر و حبّ دنیا است. چون میخواهد از طریق تظاهر به ایمان، مسلمانان را فریب دهد و در دل آنها جا باز كند. حضرت میفرمایند: چه شده است كه نفاق میتواند در اندیشه شما منزل كند؟ عمده اینجاست كه ما متوجه باشیم وقتی مردم، مؤمن باشند، اما حدّ ایمانشان در حدی نباشد كه همة وجودشان را به بندگی تبدیل كند، جا برای حضور نفاق در روح آنها باز خواهد بود. ولی كسی كه تمام وجودش بندگی شد، اصلاً هیچ وجه اشتراكی با منافق ندارد، بنابراین منافق هیچگاه نمیتواند با او ارتباط برقرار كند و خلاصه اینكه منافق هیچ وقت امید ندارد نسبت به كسی كه تمام وجودش حبُّالله است تأثیر بگذارد.
جمله حضرت را در بارة امیرالمؤمنین(ع) قبلاً عرض كردیم كه میفرمایند: «مَكْدُوداً فی ذاتِ اللهِ، مُجْتَهِداً فی اَمْرِاللهِ» یعنی امیرالمؤمنین(ع) تمام تلاشش توجه به حق است. جریانی كه به امیرالمؤمنین(ع) امید دارد نمیتواند جریان منافق باشد. مثلاً اگر شخصیت خودمان را بررسی كنیم، میبینیم به اندازهای كه دنیا دوست هستیم، كبر داریم، به همان اندازه مشتركاتی با نفاق داریم. آری در ابتدای امر حبّ دنیا به كلی از قلب انسان ریشهكن نمیشود، طول میكشد، نباید هم نگران بود، خطر موقعی است كه فكر و فرهنگی بر سر كار بیاید كه جنبههایی از حبّ دنیای باقیمانده در قلبِ ما را تحریك كند، در آن حالت است كه یك نحوه همسنخی با دشمنان اسلام در ما ایجاد میشود و از این طریق پذیرای دشمن اسلام میشویم.
حرف حضرت این بود كه آیا حالا وقت این كار بود؟ شما میخواستید بگذارید این شتر آرام بشود. این نظام به یك بستری بیافتد و روح ایمانی مردم شكل بگیرد؛ آن وقت اگر یك جریان منفی هم میخواست بر سرِكار بیاید، مردم و نظام اسلامی منفعل آن نمیشدند و اصل نظام منهدم نمیگشت. مشكل اینجاست كه جریانی وارد نظام تصمیمگیری اجتماع شد كه به تعالی جنبههای معنوی مردم آشنا نبود و هدف خود را چنین مسئلهای قرار نداده بود. مردم منافق نبودند ولی مثل همین حالا، میبینید این مردمی كه اینطور از اسلام و انقلابشان دفاع میكنند آنچنان خود ساخته نیستند كه نفاق در آنها امكان نفوذ و تحرك نداشته باشد، ولی اگر بستری صحیح در مقابل آنها قرار گیرد، روز به روز جایگاه نفاق تنگتر میشود. این معمّا را چگونه فاطمه زهرا(س) حل كرد كه گروه انصار از طرفی با تمام وجود از اسلام و پیامبر(ص) دفاع كردند، از طرف دیگر حالا كه برای نجات اسلام از انحراف باید شمشیر بكشند، تحت تأثیر جریان نفاق، شمشیرها را غلاف كردهاند ؟ این معمّای پیچیدهای است كه چرا نفاق میتواند در جمعیتی كه از اسلام دفاع كردند، وارد شود و آنها را در جای خود متوقف نماید. حضرت قبلاً به همین گروه فرمودند: «اَنْتُم عبادَاللهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْیِهِ» شما قبلاً ریسمان بندگی خدا را به گردن انداختید و تابلوی امر و نهی خدا بودید «وَ حَمَلَةُ دینِهِ وَ وَحْیِهِ» حامل دین و وحی خدا بودید. حالا به همین مردم میفرماید: خصوصیاتتان طوری شده كه شیطان میتواند در زندگی شما تأثیر بگذارد.
166- «فَلَمَّااخْتارَاللهُ لِنَبِیِّهِ(ص) دارَ اَنْبِیائِهِ» حالا كه خدا پیامبرش را انتخاب كرد و جایی بُرد كه بقیه انبیائش را بُرد.
167- «وَ مَأْوی اَصْفِیائِهِ» همان محلی كه محل اصفیائش بود، یعنی در قیامت.
168- «ظَهَرَتْ فیكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ» در شما خار و خاشاك نفاق پیدا شد.
ببینید حضرت نمیگوید شما منافق بودید، میگوید: ضعفهایی داشتید كه آن ضعفها با رحلت پیامبراكرم(ص) عامل پیدایی خار و خاشاك نفاق شد. یعنی فرهنگ نفاق آمد و جای خود را در زندگی شما باز نمود. شما در نظر بگیرید ملتی كه با انگیزههای خوب یك كار بزرگ الهی را شروع كند و بعد فراموش كند كه باید آن را به ثمر برساند چه وضعی خواهد داشت. این ملت برای پیروزی اسلام در شرایط جاهلیت بسیار زحمت كشیدند! برای پیامبر و دین پیامبر(ص) همه چیزشان را دادند. یعنی همان مردمی كه مالشان را با مهاجرین نصف كردند، حالا اكثر قریب به اتفاق آنها پذیرفتند كه امیرالمؤمنین(ع) حذف شود. فكر نكنید آنهایی كه در حذف علی(ع) نقش داشتند از آن طرف مرزها آمده بودند، همان انصاری كه مالشان را با مهاجرین نصف كردند و بعداً هم كه وضع مالی مهاجرین خوب شد و خواستند مال آنها را پس بدهند، گفتند: نه ! ما پس نمیگیریم، ما برای برادرانمان دادیم، حالا از دفاع از خط اصلی اسلام شانه خالی میكنند.
حضرت زهرا(س) روی این نكته دست گذاشتهاند كه اینها ضعفهایی در عمق قلب خود داشتند كه آنها را از بین نبرده بودند، و حالا با رحلت پیامبر(ص) به جهت همان ضعفهایی كه در خود از بین نبرده بودند، فرهنگ نفاق توانست رنگ خود را به اینها بزند و آنها هم پذیرفتند. خصوصیاتی كه اینها در خود نكُشته بودند چه بود؟ پاكباز اسلام نشدن، در عین دوست داشتن اسلام، و نیز عبودیت ناب را پیشه نكردن، در عین مسلمان بودن. اینها مبارزه میكردند، مسلمان هم بودند، اسلام را هم دوست میداشتند، اما رفاه و تجمل را نیز دوست داشتند و به ارزشهای غیر الهی هم افتخار میكردند. دنیادوستیِ بعضی از اصحاب پیامبر(ص) را عنایت داشته باشید كه: مثلاً «زبیربنعوّام» در جنگ اُحد در دفاع از پیامبر(ص) بدنش 25 زخم برداشت، یعنی جلوی دشمن ایستاد و در دفاع از پیامبر(ص) شكمش پاره شد، با یك دست شكمش را گرفته بود كه رودههایش بیرون نریزد و با دست دیگر از حضرت دفاع میكرد. ولی این آقا چندین سال بعد از رحلت رسولخدا(ص) كارش به جایی رسید كه وقتی مُرد، به اندازهای طلا داشت كه تبر آوردند و طلاهایش را تقسیم كردند، او 50 هزار دینار و 1000 اسب و 700 شتر و حدود 1000 برده داشت و در مصر و بصره و كوفه املاك زیادی در اختیار داشت(63) در حالی كه خودش در مدینه بود. چه چیزی درون این آقاست كه وقتی شرایط حبّ دنیا برای او پیش آمد اینچنین مردود میشود؟ تازه؛ زبیر در روزهای اول رحلت پیامبر(ص) هنوز مدافع علی(ع) است. زبیر یكی از آنهایی است كه در جریان آتشزدن درِ خانه حضرت زهرا(س) ، در خانه فاطمه(س) و در كنار علی(ع) بود، و شمشیر میكشد و میگوید فقط با علی(ع) بیعت میكنم، كه او را محكم كتك میزنند، آن وقت كوتاه میآید. چون اهل سقیفه حساب كرده بودند با هر كس چطور برخورد كنند، فقط اعتراض بزرگ فاطمهزهرا(س) را نتوانسته بودند پیشبینی كنند. اینها فكر میكردند همه در حد زبیرند، لذا پیشبینی نوع برخورد با آنها و چگونگی وصل كردن آنها به خود را، كرده بودند.
آری! حضرت فاطمه(س) میفرمایند: نفاق درون شما راه پیدا كرده، و سپس ادامه میدهند:
169- «وَ سَمَلَ جِلْبابُالدّینِ» و لذا لباس دین كهنه شد.
این تعبیرات واقعاً خیلی عالی است. چون با رحلت رسولخدا(ص) عدهای تصورشان این بود كه دیگر دوره دین گذشت. انسان گاهی مسائلی را میبیند كه گویا فاطمهزهرا(س) دارند قاعده همه زمانها را در آن صحنه بازگو میكنند. فرهنگ نفاق وقتی میآید طوری تبلیغ میكند كه آدم حس میكند قصه دین مال دیروز بود و دورهاش گذشته است. آنها برای اینكه درخشش دین را ضعیف كنند به شما میگویند شما هنوز در سال 57 زندگی میكنید. نكتهای كه نباید در خطبه حضرت زهرا(س) از آن غفلت كنیم این است كه نفاق همیشه در جامعه مسلمین فعال است، و منافقانه هم فعال است و نه آشكار. اگر إنشاءالله این مسأله درست روشن بشود، به فكر و فرهنگ فاطمه زهرا(س) نزدیك میشوید. كسی مثل صدام كه به طور صریح و آشكار دشمن من و شماست كارش منافقانه نیست. نفاق، منافقانه فعال است یعنی اصلاً ظاهرش خصمانه نیست، بلكه از همه دوستان واقعی هم دوستانهتر است، تشخیص این مسئله خیلی مشكل است. چون در عین ظاهر اسلامی، ریشه و اصل را نشانه میرود، علی(ع) را هدف میگیرد، دیگر مهم نیست چه كسی حاكم شود. مهم این است كه اسلام تأثیرگذار یعنی اسلامی كه علی(ع) میشناسد به صحنه نیاید، نفاق با هر اسلام دیگر میتواند ادامة حیات دهد.
ابنمسعود میگوید: ما مسلمانان در صدر اسلام فكر میكردیم هیچ انگیزة غلطی در بین ما نیست. تا وقتی بعد از جنگ بدر آیه آمد «تُریدُون عَرَضَالدُّنْیا وَاللهُ یُریدُ الْاخِرَة»؛(64) یعنی؛ شما بهرة دنیا را میخواهید و خداوند بهرة آخرت را برای شما میخواهد، متوجه نقصهای درون جامعه خود شدیم. یك فضا و جوّی بود كه همه فكر میكردند همه خوبند. در این شرایط است كه نفاق، خودش را پنهان میكند و با ظاهر اسلامی-آنهم با ظاهر اسلامی خیلی غلیظ- حرف خود را در افكار مسلمانان میپراكند. بعد امثال من و شمای مسلمان فكر میكنیم؛ این فكر و فرهنگِ خود ما مسلمانان است، واقعاً فكر میكنیم این حرفها كه در دهان مردم افتاده، حرف خودمان است و تحلیل خودشان به این شكل است. نمیفهمیم فرهنگ نفاق در پشت این حرفها نهفته است. فرهنگ نفاق در دل جامعة مسلمانان میآید و خود را به اسم اسلام جا میاندازد و به اسم مسلمانان سخن میگوید. میگوید: ما مسلمانان به این شكل معتقدیم، ولی آن موضوعی را كه به اسم اسلام در جامعه مطرح میكند، ربطی به ذات اسلام ندارد. مثلاً مطرح میكند؛ هرچه ادارات دولتی میگویند همان حكم اسلام است. شما میگویی عجب!! ما كه دیروز اینطور معتقد نبودیم. ما دیروز فكر میكردیم كه ولایت فقیه یعنی حكم خدا روی زمین و فقیه به عنوان كارشناس تشخیص حكم خدا مطرح است. میگویند نه؛ ما معتقدیم اصلاً ولایت فقیه یعنی ولایت دولت و هر چه دولت بگوید همان ولایت فقیه است. این جریان از كجا پیدا شد؟ طوری مسئله را مطرح میكنند و لعاب اسلامی به آن میدهند كه شما باورتان نمیآید این صدای مسلمانان نیست، در حالی كه نفاق است كه آمده، ولی ظاهر حرفش هم اسلامی است. شما باید یادتان نرود كه منافق، منافقانه میآید، یعنی ظاهرش اسلامی است و باطن حرفش غیر اسلامی و دنیاگرایی است، و سنگر به سنگر جلو میآید تا آن نقطه و ریشة اصلی را بزند. اول نمیگوید ولایت فقیه را نمیخواهیم، اول آن را تضعیف میكند تا ناكارآمد شود، آن وقت میگوید ولایت فقیه نتیجهای ندارد پس آن را رها كنید، یعنی درست راز عزت و رستگاری ملت اسلام یعنی علی(ع) را نشانه میرود.
ائمهمعصومین(ع) به ما گفتهاند سخن ما را از عالمانِ به سخن ما بگیرید. از كسانی روایتهای ما را بگیرید كه عالِم به علم ما هستند. حالا جریان نفاق بدون اینكه به ظاهر با این جمله مخالفت كند، مردم را به سوی دیگران میكشاند و ذهن و اندیشة مردم را به حرفها و فكرهای دیگران مشغول میكند. نمیگوید من ولایت فقیه را قبول ندارم، اگر اینطوری بگوید كه حضور نفاق نیست. ولی در داخل فرهنگ اسلامی و با همان واژهها، به گونهای حرف میزند كه شما میبینید عملاً دیگر ولایت فقیه هیچ نتیجهای برای مدیریت جامعه ندارد و دیگر هیچ حضور مفیدی هم نخواهد داشت. و شما هم فكر كردهاید كشور را فقه میگرداند و انتظاراتی هم دارید كه برآورده نمیشود و لذا از اسلام مأیوس میشوید و خواست جریان نفاق نیز همین است. این مثال را زدیم برای اینكه پیچیده بودن مسئله روشن شود. اگر خواستید ببینید نفاق حضورش فعال است یا نه، ببینید فرهنگی كه الآن مطرح است چیست؟ فرهنگی كه الآن مطرح است این است كه آقا! درست است اسلام خوب است، ولی دوره اسلام گذشته است و دیگر قابل عمل نیست. و این است آن سخنی كه مبارزان دیروز را متوقف میكند، و اگر زمینههای چنین سخنانی را در خود ریشهكن نكرده باشند در آنها اثر میگذارد و همة زحمات چندین سالهشان را بر باد میدهند و حضرتزهرا(س) خطاب به مبارزان دیروز همین نكته را تذكر میدهند و سپس در ادامه میفرمایند:
170- «وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوینَ» ساكت گمراهان به سخن درآمد.
171- «وَ نَبَغَ خامِلُ الْأَقَلّینَ» و پست رتبهگان، با قدر و منزلت شدند.
میفرماید: آرامآرام میبینید در فضای فكری و فرهنگی جامعه آن كسی كه به گمراهی و بیدینی مشهور بود و اسلام او را ساكت كرده بود، حالا آمده است برای شما سخنران دین شده است. ابوسفیان و مروانحكم - اینها جزء طلقا بودند، یعنی پیامبر(ص) فرمودند: شما را از اینكه محاكمه كنم، آزاد كردم، بروید ولی وارد امور جامعه نشوید- كسانی كه تا رسولخدا(ص) در حیات بودند مشهور به بیدینی بودند و شور و نشاط اسلام آنها را منزوی كرده بود. پس از رحلت رسولخدا(ص) چیزی نگذشت كه به میدان آمدند و مثلاً یزیدبنابوسفیان حاكم حساسترین منطقة اسلام، یعنی شام شد. اگر میخواهید حضور نفاق را تشخیص دهید، باید ببینید فضای جامعه، فضای«وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوین» شده است یا نه. یعنی آدم گمراهِ ساكتی كه اسلام خفهاش كرده بود، حالا سخنگو و مقاله نویس شده است یا نه. در فراز 132 حضرت میفرمودند: وقتی فرهنگ اسلامی سر كار آمد «خُرِسَتْ شَقاشِقُ الشَّیاطینِ. شیاطین اصلاً به خود جرأت نمیدادند حرف بزنند و پیامبر(ص) عربدههای شیطان را گنگ كرد. بعد فاطمه زهرا(س) میفرمایند: چه شده است كه با رحلت پیامبر(ص)، «نَبَغَ خامِلُ الأقلّینَ» آن كسانی كه به وسیله انقلاب ماهیتشان روشن شد و فرومایه شدند، (نبغ) زبان در آوردهاند، خودشان را بروز میدهند و دارای ارزش شدهاند. (65)
172- «وَ هَدَرَ فَنیقُ الْمُبْطِلینَ» و شتر ناز پرورده اهل بطلان به صدا در آمد.
تعبیر عجیبی است. «هَدَرَ» یعنی اینكه شترِ مست خود را تكان بدهد. «فنیق» یعنی كسی كه خیلی ناز و كرشمه دارد. یعنی اشراف زادگان پوچ، برای ما زبان باز كردهاند. حضرت میگویند: كسانی سرِكار آمدهاند كه هیچ وقت هیچ كاری نمیكردهاند. «مُبطل» اینجا یعنی كسی كه هیچ باری به دوش نگرفته و هیچ زحمتی نكشیده است. تعبیر مقام معظم رهبری در جواب به بعضی آقایان این بود: كسانی كه یك روز با انقلاب نبودند، در اطراف شما راه پیدا كردهاند. یك گروهی بودند كه به «ایران وِل» معروف بودند. یعنی اینها در ایران هیچ كاری نداشتند، یك سر توی دفتر این آقا، یك سری توی دفتر آن وزیر، كارشان القاء افكار خاصی بود كه با صفای ایمانی همخوانی نداشت. همیشه اطراف مراكز تصمیمگیری - اعم از اداری و حوزوی - وِل بودند و هیچ مسئولیتی هم نمیگرفتند، همهاش دنبال این بودند كه مهرهها را از خط و گروه خودشان بگذارند. این نوع افراد را فاطمهزهرا(س) تعبیر كردهاند به «فَنیقُ الْمُبْطِلینَ» یعنی كرشمهداران پر تكبّرِ بیكاره، و میفرمایند: حالا با رحلت رسولخدا(ص) و حاكمیت خلیفة اول، اینها به میدان آمدهاند و با آن طرز فكر، نظام حكومتی را در دست گرفتهاند. حالا هم كه امور را در دست گرفتهاند، برای كاركردن نیامدهاند، بلكه آمدهاند تا رانتخواری، و استفادههای كلان، برای اینها و كار كردن برای كارگرها باشد. این آن چیزی است كه حضرت روی آن دست گذاشتند تا بفهمانند بعد از رحلت رسول خدا(ص) چه پدیدهای ظهور كرد.
173- «فَخَطَرَ فی عَرَصاتِكُمْ» و آن روحیه در خانهها و عرصههای زندگیتان در آمد.
آن وقت این فرهنگ نفاقی كه هیچ كاره و در عین حال پُر رو و بیدین و بیمسئولیت است و قیافه دین گرفته و سینه چاك خط امام شده، در زندگیتان خطور كرده است. به همین جهت عرض كردم؛ میبینی كه خودت داری حرف جبهة نفاق را میزنی و متوجه نیستی! فرزند و دوستت حرف جبهة نفاق را میزنند، بدون آنكه متوجه باشند! حضرت میگویند: مسلمانها! خودتان دارید فرهنگ نفاق را در دلتان میپذیرید، حواستان كجاست؟ شما خودتان زبان نفاق شدهاید، فرهنگ نفاق در زندگیتان آمده و با آن گره خوردهاید. چرا كه ریشة گرایش به حاكمیت غیر معصوم یك سلیقه نیست، بلكه یك انحراف عقیدتی، اخلاقی است. میفرمایند:
174- «وَ اَطْلَعَ الشَّیْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ» و شیطان سر خویش را از مخفیگاه خود بیرون آورد.
حالا بستری فراهم شده كه شیطان از پنهانگاهش، سر بیرون آورده، طلوع كرده است و میدانداری میكند. فكر و فرهنگی كه با نور اسلام از صحنه جامعه و دلهای مردم بیرون رفته بود، با جریان حاكمیتِ بعد از رسولخدا(ص) دوباره احیاء شد. تعبیر حضرت این است كه: شیطان در دل شما آمده است و شما شرایطی پیدا كردهاید كه حالا او میتواند با شما همسخن شود و برنامه ریزی كند و شما كه تا دیروز برای انقلاب شمشیر میكشیدید، دارید برنامه شیطان را اجرا میكنید، و او از خود شما بهرهگیری میكند.
عبداللهعلایلی مینویسد: « طایفة بنیتمیم با تسلط ابوبكر در جریان سقیفه، به پیروزی نرسیدند، بلكه این امویها بودند كه به تنهایی پیروز شدند، و به همین سبب، دولت را با رنگ خود رنگآمیزی كردند و در سیاستگزاری تأثیر تامّ نهادند. این در زمانی بود كه هنوز خلافت را به دست نگرفته بودند...، و از ابتدای سلطة ابابكر، بنیامیه تلاش خود را جهت زمینهسازی در راستای كودتایی كه در نهایت قدرت را به دست گرفت، آغاز نمودند. هر ناظری كه حركات ابوسفیان را بنگرد به خود تردیدی راه نمیدهد كه ابوسفیان با همّتی خستگی ناپذیر، فعالیت خود را برای صاف كردن شرایط، بر طبق نظر دلخواه خود شروع كرده است...».(66) حضرت در ادامه میفرمایند:
175- «هاتِفاً بِكُمْ» شیطان ندایتان در داد.
176- «فَاَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجیبینَ» دید كه شما پاسخگوی دعوت او هستید.
177- «وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ» و برای آنكه فریب او را بخورید، آمادهاید.
میفرمایند: بدون اینكه متوجه شوید، در موضعی قرار گرفتید كه شیطان دعوتتان كرد، او میبیند شما به خوبی میآیید و بستر برنامههای او میشوید.
چندین سال پیش مقام معظم رهبری«حفظهالله» فرمودند؛ نگذارید سایة وَهمیِ این خطی و آن خطی شما را گرفتار كند. در دل این خطی و آن خطی شدن، حتماً شیطان را در كنار خودتان دارید و ناخودآگاه زبان شیطان میشوید. قرآن میفرماید: «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقیكُمْ»(67) ملاك برتری در نظام اسلام، تقوی است. ذهنهای تنبل و سطحینگر، افراد را به حزب و خط میشناسند. ذهنی كه تصفیه شده و عمق پیدا كردهاست نمیگذارد سایههای وَهمی طبقهبندی كردن مردم، بر او حاكم شود.
شخصی آمد گفت یا علی! شما حق هستید یا كسانی كه در جنگ جمل دارند با شما میجنگند؟ از یك طرف شما حق هستید چون یار پیامبر و داماد او هستید. از طرفی آنكه مقابل شما است، عایشه همسر پیامبر است، او هم به اصطلاح خیلی همراه پیامبر بوده است، من از كجا متوجه شوم كدام یك از شما بر حق هستید؟ حضرت فرمودند: چرا میخواهی حق را براساس آدمها بشناسی؟ تو در ارزیابی اشخاص میگویی این طبقه خوبند من هم دنبال این طبقه میروم، آن طبقه بدند، من هم به دنبالشان نمیروم. امیرالمؤمنین(ع) میگویند این نوع ارزیابیها تو را به نتیجه نمیرساند، بلكه «اِعْرفِ الحَقّ تَعْرفْ اَهْلَه» یعنی حق را بشناس - ملاك شناخت حق را داشته باش- بعد هر كس را بر اساس حق بشناس. گروه و خط نمیگذارد حق را بشناسی و نفاق هم بستر حضور خود را در آن شرایط به راحتی میگستراند، چون میتواند بر اساس ذوق این گروه داخل این گروه شود و بر اساس ذوق آن گروه داخل آن گروه برود.
حضرت میفرمایند نفاق آمد كنار زندگیتان نشست و حالا شما را میخواند، و شما را در پذیرش دعوتش آماده میبیند. چون عبودیت برایشان اصل نبود، نتوانسته بودند ریشة فرهنگ نفاق را در خود بسوزانند. میدان نفاق از طریق گرایشهای غیر عبودی، در زندگیشان جا باز كرد. فرهنگ نفاق به این شكل وارد زندگی انسانها میشود كه مثلاً بیایند به شما بگویند؛ شما كه خیلی متدیناید، چه اشكالی دارد زندگیتان شكوه داشته باشد تا دشمنان نگویند مسلمانان خیلی فقیر و عقب افتادهاند؟ از این طریق عملاً روح عبودیت در شما فرو مینشیند و روحیة رقابت با اهل دنیا در شما رشد میكند. شما را تحریك میكنند كه از امكانات ادارة دولتی به نفع آیندة فرزندتان شرایطی را فراهم كنید و با یك عنوان به ظاهر مصلحتگرایانه، روح دنیاداری را وارد زندگی بكنید و یك مرتبه متوجه میشویم كه شما با هر روحیة انقلابی مخالفت میكنید و همة تلاشتان آن است كه آب از آب تكان نخورد تا امكاناتی كه دارید به جیب میزنید همچنان محفوظ بماند. با همین فكرهاست كه حتی بعضی از انقلابیها و نیروهای جبهه و جنگ، آلوده شدند. وقتی انسان دلش با دنیا بود شیطان از همان راهی كه آن دل به دنیا رو كرده است، میآید. جمله حضرت این است كه شما خام بودید، شیطان آمد. «وَ لِلْغِرَّةِ فیهِ مُلاحِظینَ» و برای آنكه فریب او را بخورید، آمادهاید. طبق فرمایش حضرت، همان یاران پیامبر(ص) كه در راه اسلام شمشیر زدند، گرفتار شدند، البته نه امثال اباذر و مقداد و سلمان، كه همیشه آدمهای متعبدی بودند و با زیر پا گذاردن حبّ دنیا، زمینة فریب شیطان را از خود پاك كردهاند.
حضرت میفرمایند شما برای فریبخوردن از شیطان، آماده بودید و فریب او دلتان را بُرد، شیطان طوری با شما حرف زد و شما طوری به دنیا گرایش پیدا كردید، كه دیدید انگار ارزش دارد حرفهایش را گوش كنید.
178- «ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ (ناهضین) خِفافاً» آنگاه تحریكتان كرد، دید چه راحت میآیید، و چه راحت در مقابل حریف نرمید.
179- «وَ اَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً» گرم و داغ و غضبناكتان كرد و دید كه آتشینید.
شیطان گرمتان كرد، گرم شدید. به تعبیر یكی از مترجمین: «آتش در خرمن سینهها و میلهایتان انداخت و دید چه زود شعلهور شدید.»
حضرت به اینها میگویند: در كجای شخصیت شما ضعف وجود داشت كه شیطان توانست از آنجا شما را تحریك كند؟ شما دلی داشتید كه شیطان توانست از طریق گرایشهای آن دل، شما را تحریك كند.