آنها با اعتراض حضرتفاطمه(س) خوب فهمیدند در مقابلشان نهضتی بسیار ظریف - به ظرافت روح بزرگ فاطمه(س) - قرار گرفته است. حساب این را نكرده بودند كه اینبار یك زن، آن هم زنی به قداست فاطمه، نغمههای نهضتی را در مقابل آنها بهصدا درخواهد آورد. از شواهد تاریخی برمیآید كه حساب هر چیزی را كرده بودند و نقشة مناسب مقابله با آن را هم از قبل تهیّه نموده بودند، ولی اصلاً تصوّر نهضت فاطمی را نمیكردند، زهرایی كه تا حال گوش نامحرمی صدای او را نشنیده بود، حالا سردار نهضتی شده كه دل شیران را آب میكند و لذاست كه اوّل باید از او انتقام گرفت كه چهرة انحراف را آشكار نمود و نگذاشت ابابكر را در لعاب قداست، به عنوان خلیفة رسول خدا جا بزنند.
حساب كرده بودند مردم معمولی كه سرشان به كار خودشان است و یا مشغول عزاداری برای رسول خدا(ص) هستند و لذا نیرویی نخواهند بود كه در مقابلشان بایستند. دو قبیلة قدرتمند اوس و خزرج هم با پیامبراكرم(ص) عهد بسته بودند كه از او دفاع كنند و حالا كه پیامبر(ص) رحلت كردهاند، میشود بـه راحتی آنها را از صـحنه خـارج كــرد -همانطور كه كردند و چیزی هم نشد- قریش هم كه صاحب نفوذ و قدرت است در اصلِ مسئلة خلافت با خلیفة اوّل و دوم شریكاند و لذا بدنة قریشِ مهاجر، مقابله نخواهند كرد. علی(ع) كه مدعی اصلی است، به چند دلیل كاری از پیش نمیبرد؛ اولاً جوّ میسازیم كه دنبال قدرت است و برای خودش به سر و مغزش میزند و در نتیجه از آن عظمت و قداستی كه موجب توجّه قلبها به اوست، خارجش میكنیم(107) و اگر هم به جدّ به مقابله برخاست و قبایل اوس و خزرج هم به كمكش آمدند، نهایت این میشود كه مملكت اسلام دو قسمت میشود، نیمی برای ما و نیمی برای بنیهاشم و طرفداران علی (ع). غافل از اینكه علی(ع) به اسلام میاندیشد و متوجه است كافی است یك جنگ داخلی در بین مسلمانان صورت بگیرد، در آن صورت دیگر اصل اسلام از دست میرود. و لذا وقتی ابوسفیان در همان روزهای اول خلافت ابابكر به علی(ع) گفت دست بیعت به من بده تا در پشتیبانی تو تمام این صحرا را از لشگر پر كنم. حضرت فرمودند: «امواج فتنه را با كشتی نجات بشكافید و ...»(108) و حضرت دعوت او را كه بیشتر قصد تفرقه در بنای نوپای جامعه اسلامی داشت، پس زدند. به هر حال میخواهم عرض كنم كه حساب هر چیزی را كرده بودند و برای خنثی كردن هر كدام هم برنامهای داشتند، ولی یك حساب را اصلاً نكرده بودند و آن حضور فاطمهزهرا(س) بود، یك مرتبه فاطمهزهرا(س) با آن قداست خاصّی كه همه در مقابل آن سر تعظیم فرود میآوردند، به صحنه آمد و همة نقشهها را در هم ریخت و ابابكر و عمر را سخت عصبانی كرد، به طوری كه هم ابابكر از تعادل ظاهری خودش خارج شد و آن توهین بسیار دور از ادب را به حضرت فاطمهزهرا(س) كرد و هم عمر با فاطمهزهرا(س) آنچنان برخورد كرد كه شنیدهاید و بهواقع قابل گفتن نیست.
«سولیوان» سفیر آمریكا در اواخر دوران محمدرضاشاه در ایران به سران آمریكا نوشته بود: «آقای خمینی یك آدم مذهبی مقدّس است كه اگر به حكومت برسد خیلی خودش را با سیاست درگیر نمیكند و اگر اجازه بدهید كار را به دست بگیرد، ما دوباره جای خودمان را در ایران باز میكنیم». تحلیل خلیفة اوّل و دوم هم در مورد فاطمهزهرا(س) این بود كه فاطمهزهرا(س) یك مجسمة قداست و نور است و بهواقع هم همین بود. شیعه و سنّی معتقدند پیامبر اكرم(ص) در مورد فاطمه(س) فرمود: «او سیدة نساءالعالمین است» حال فاطمه(س) كه مجسمة حیا و قداست و عفّت است، مگر میشود صدایش را بلند كند و در مقابل انحراف آنها ایستادگی كند؟ و بیاید وسط مسجد مدینه و با همان عفّت و حیا چون شیران بغرّد و این حرفهای كوبنده و افشاگرانه را به زبان بیاورد؟
در جلسه اوّل عرض شد، مورخین میگویند: «وقتی فاطمهزهرا(س) در مسجد مدینه در مقابل ابابكر و اطرافیانش صحبت میكردند، با یك آرامش خاصِّ روحانی، حرفهای پرشور و شعور خود را با آن همه بلاغت و زیبایی اداء میكردند و این عجیب است كه چگونه در كلمات حضرت، بلاغت و فصاحت و شور و انتقاد جمع شده است؛ آری سقیفهسازان، این فاطمه را با چنین هیبتی پیشبینی نكرده بودند و لذا با نهایت خصومت و انتقام با آن حضرت برخورد كردند.