به همین جهت در روایات و در فرهنگ عرفا این حالت مورد توجه خاص قرار گرفته و به اهل ایمان توصیه شده است «وقت» خود را پیدا کنید و در آن قرار گیرید تا آزاد از حجاب گذشته و آینده در «حال» و در «حضور» مستقر شوید.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«إنَّ ماضِیَ یَوْمِكَ مُنْتَقِلٌ وَ باقِیَهُ مُتَّهَمٌ فَاغْتَنِم وَقْتَك بِالْعَمَل»(337)
آنچه از روزِ تو گذشته که دیگر نیست، و آنچه هم که باقی است و نیامده است که قابل اعتماد نیست، پس «وقت» خود را جهت عمل غنیمت شمار.
چنانچه ملاحظه میفرمایید حضرت میخواهند ما را از گذشتهای که رفته است و دیگر نیست و آیندهای که نیامده و معلوم نیست بیاید، آزاد کنند و در این شرایط است که از نیستی به هستی سیر کردهایم و در مقام جمع خواطر قرار میگیریم و به اصطلاح در «حضور» میرویم، در این حالت با حضور حق روبهرو میشویم و از علم به عین میآییم.
«وقت» عبارت است از حالتی که سالک از ماضی و مستقبل آزاد شده و آمادة ورود واردات قلبی بر سرّ ضمیر خود است.
اول باید خود را از گذشته و آینده آزاد کنیم تا «صاحب وقت» شویم و در این حالت از نیستی به هستی وارد میشویم. حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«أَلا إِنَّ الْأَیَّامَ ثَلَاثَةٌ یَوْمٌ مَضَى لا تَرْجُوهُ وَ یَوْمٌ بَقِیَ لا بُدَّ مِنْهُ وَ یَوْمٌ یَأْتِی لا تَأْمَنُهُ فَالْأَمْسِ مَوْعِظَةٌ وَ الْیَوْمَ غَنِیمَةٌ وَ غَداً لا تَدْرِی مَنْ أَهْلُهُ... وَ الْیَوْمَ أَمِینٌ مُؤَد...»،(338)
کلّ روزگار سه روز بیشتر نیست، روزی که گذشت و امیدی به بازگشت آن نداریم، و روزی که مانده و اکنون در آنیم، و روزی که میآید و اطمینان به آمدن آن نیست، دیروز پند است و امروز غنیمت، و از فردا خبر نداری که از آن کیست ... امروز امانتداری است که هرچه به او بسپاری به تو باز خواهد گردان.
حضرت در این روایت جلیلالقدر بعد از آنکه ما را متذکر عدمیبودن گذشته و آینده میکنند، تا زندگی خود را در گذشته و آینده به پوچی نکشانیم. میفرمایند: «یَوْمٌ بَقِیَ لا بُدَّ مِنْهُ»، روزی برای تو مانده که به واقع در آن هستی و میفرمایند: «وَ الْیَوْمَ غَنِیمَةٌ»، فقط همین امروز برای تو غنیمت است و میتوانی با آن بهسر بری، و اگر آزاد از دیروز و فردا در «حال» بهسر بری، این حال «أَمِینٌ مُؤَد»، هرچه در آن انجام دهی برای تو میماند، چون از جنبة وجودی خود با وجود مرتبط شدهای، در حالی که وقتی در گذشته و آینده بهسر ببرید، از جنبة عدمی خود - که همان خاطرات گذشته و یا آرزوهای آینده است - در عدم بهسر میبرید -که یا گذشتهای است که رفته و یا آیندهای است که نیامده - انسان با بهکار بردن توصیة حضرت؛ به اصطلاحِ عرفا «ابنالوقت» میشود که مولوی در بارهی آن میگوید:
صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
مولوی در راستای توصیة حضرت امیرالمؤمنین(ع) تذکر میدهد که اگر میخواهی صوفیِ صافی باشی باید صاحب وقت و ابنالوقت باشی و شرط سلوک و طریقت آن نیست که از «حال» خارج شوی و به فردای عدمی نظر کنی.
غزالی میگوید: «هرکس با خدا اُنس گیرد و خداوند دل او را تصرف کند و ابنالوقت شود و دائم جمال حق ببیند، او را به مستقبل التفاتی نماند، پس او را خوف و رجا نباشد، بلکه حالِ او عالیتر از خوف و رجا شود».(339) پس چنانچه ملاحظه میفرمایید اگر سعی شود از حجاب مفاهیم آزاد شویم و نظر به «وجود» نماییم، «وقت» سراغ انسان میآید که در این صورت وظیفة اوست تا آنچه موجب شود که آن «وقت» برود انجام ندهد، وگرنه همچنان که گفتهاند: «الوقت سیف»، «وقت» چون شمشیر است و سریعاً میگذرد. از طرف دیگر اگر انسان خود را از گذشته و آینده آزاد کند، صاحب «وقت» میگردد. پس اگر به حق بنگرد، صاحب «وقت» میشود و اگر صاحب «وقت» گردد بدون حجاب به حق مینگرد و از برکات آن برخوردار میشود. لازمة صاحبِ وقتشدن آن است که به گفتة صدرالدّین قونوی؛ حقیقت زمان که همان دهر است را بشناسد، میگوید: «اِعْلَم اَنَّ ابالوقت هوالّذی عرفَ حقیقة الزمان و مسمیالدهر»(340) بدان که ابوالوقت کسی است که حقیقت زمان و مسمای دهر را شناخته باشد، و این حال کسی است که توانسته باشد فوق زمان، در عالم زندگی کند.(341)
و نیز امیرالمومنین(ع) در رابطه با آزادشدن از گذشته و آینده در نامهای به یکی از اصحاب خود میفرمایند: «... فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِ وَ التَّسْوِیفِ».(342)
دنیا را ترك كن و بدان كه محبت دنیا انسان را كور و كر و گنگ مىگرداند ، دوستى دنیا گردنها را پائین مىآورد، اینك از عمر باقیمانده استفاده كن و نگو فردا و یا پس فردا چنان و چنین خواهم كرد، كسانى قبل از شما هلاك شدند و رفتند که هلاكت آنها به خاطر آرزوها و فردا فردا گفتن ها بود.
حقیقت انسان که همان روح او باشد یک حقیقت مجرد است و موجود مجرد، از زمان و مکان آزاد است و لذا هرچه انسان بتواند خود را از زمان آزاد کند، به حقیقت خود نزدیک شده و در شرایط بیزمانی و بیمکانی سُکنی خواهد گزید.(343) و به همین جهت آزادشدن از زمان و مکان امری نیست که ذات انسان از آن بیگانه باشد و نتواند به آن دست یابد و یا اگر بدان دست یابد به چیزی غیر از حقیقت خود دست یافته باشد. بلکه بر عکس؛ هرچه از زمان و مکان آزاد شود به خودِ واقعی خود نزدیک شده، همان خودی که بیواسطه میتواند با خدا روبهرو شود.
پس در واقع صاحب «وقت»شدن یک نحوه گذشتن از خودِ مجازی به سوی خودِ حقیقی است تا در منظر خودِ حقیقی، در مقام جمعِ بین گذشته و آینده، در «حال»، با عالَم بقاء مرتبط شویم و در این شرایط از نیستی به هستی وارد شدهایم و آنچه را اراده کنیم، اراده به سوی هستی است و نه اراده به سوی ماهیات و نیستیها. پس وقتِ عمل، وقتی است که انسان از گذشته و آینده آزاد باشد وگرنه عمل او عین پوچی است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«إنّ ماضِیَ عُمْركَ أجَلٌ و آتِیَهُ أمَلٌ وَ الْوَقْتُ عَمَلٌ»؛(344)
عمر تو وعدهای است به سر آمده، و آینده تنها امیدی است ودیگر هیچ ، فقط «وقت»ی که در آن هستی عمل است.
چون ذات انسان در واقع در «وقت» قرار دارد و ذهن انسان است که با تصوراتی از آینده و گذشته او را از «وقت» خارج میکند و گرفتار افکار حصولی و مفاهیم میکند، پس چنانچه خود را از گذشته و آینده آزاد کنیم، به خودی خود، «وقت» به سراغ ما میآید. مولوی در این رابطه میگوید:
فکرت از ماضی و مستقبل بود
چون از این دو رست مشکل حل بود
چون بود فکرت همه مشغول حال
ناید اندر ذهن تو فکر محال
اینکه میگوید اگر مشغول «حال» شدی، دیگر فکرِ محال در ذهنات نمیآید، بدان جهت است که فکر در زمان گذشته و آینده فکر محال است، چون دستنایافتنی است و عملاً عمر انسان را از بین میبرد. اساساً گذشته و آینده عمر ما نیست، عمر ما آن «وقت» است که آزاد از زمان و مکان در آن هستیم و در همین رابطه حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«إنَّ عُمْرَكَ وَقْتُكَ الَّذی أنْتَ فیه»(345)
عمر تو همان «وقت»ی است که در آن هستی.
اگر عمر ما آزاد از زمان و مکان نباشد عملاً عمرمان در دو امر فانی، از بین رفته است و عملی انجام ندادهایم، هرچند عمر را گذراندهایم. تأکید حضرت در رابطه با همین امر که «وقتِ» خود را جهت عمل بهدست بیاور وگرنه عمر خود را در گذشته و آینده فانی میکنی عبارت است از اینکه میفرمایند:
«أَلَا وَ إِنَّكُمْ فِی أَیَّامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِی أَیَّامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یَضْرُرْهُ أَجَلُه»،(346)
آگاه باشید که شما در شرایطی بهسر میبرید که ماوراء آن أجل شما قرار دارد، پس هرکس در ایامی که در اختیار دارد قبل از آمدن أجل، عملش به او نفع رساند و در آن صورت با آمدن أجل ضرر نمیکند.
وقتی انسان توانست پس از تزکیه و بازگشت به ذات مجرد خود، «وقت» خود را به دست بیاورد و به عبارت دیگر «وقت» به سراغ او آمد، در بیزمانی قرار میگیرد و در آن حال برای حفظ وقت، به عبادات طولانی مشغول میگردد و در آن حال، رکوع و سجدههای طولانی او در زمان انجام نمیگیرد که طولانی احساس شود و اصلاً زمانِ گذران در آنجا نیست، در آنجا زمانِ باقی هست و نه زمان فانی.
مولوی در رابطه با حفظ «وقتِ باقی» که یکی از کارهای بزرگ عرفا است، میگوید:
هست صوفی صفاجو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
در رابطه با حفظ وقتِ باقی و فاصلهگرفتن از زمان فانی و حذرکردن از اعتماد به آن، حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«ماضی یَوْمِكَ فَائِتٌ و آتِیهِ مُتَّهَمٌ وَ وَقْتُكَ مُغْتَنِمٌ فَبادِرْ فِیه فُرْصَةَ الإمكان و إیّاكَ أنْ تَثِقَ بِالزَّمان»(347)
روزی که گذشت، فوت شده، و آینده تهمتزده و غیر قابل اعتماد است، و« وقت» تو مغتنم و قابل استفاده است پس مبادرت کن در فرصتی که برایت هست، و بر حذر باش که به زمان اعتماد کنی.
زیرا بنا به فرمایش حضرت «الاشتغال بالفائت یضیع الوقت»،(348) مشغولشدن به امور گذرا عامل ضایعشدن «وقت» است.
معنی پوچشدن فعالیتهای فرهنگی بهتر از اینکه حضرت میفرمایند نیست که گرفتار گذشته و آینده شویم و «وقت» خود را ضایع نماییم.
حفظ «وقت» به معنی حفظ «قلب» است در حضور حضرت حق، و این سختترین و با برکتترین کاری است که انسانها در زندگی دنیایی باید به آن مبادرت کنند. گفت:
محنت قرب ز بُعد افزون است
جگر از هیبت قربم خون است
هست در قرب همه بیم زوال
نیست در بُعد جز امید وصال
هرکس به جایی رسید از حفظ وقت یا حفظ حضور بود. آدمی که صاحب «وقت» شد به راحتی در ساحت وحدت حقیقی با حق سُکنی میگزیند و در حالت انکشاف حقیقت قرار میگیرد و دیگر خود را در منظر خود ندارد و به خوبی متوجه فقر ذاتی خود است، و لذا توجه به خود را قابل اعتنا نمیداند، نظر به فتوح راز دارد و بدان مشغول است و چنین انسانی است که «عالَم»دار شده است.
مقام توحید صمدی، مقامی است که همة کثرتها در آن مقام مستغرقاند و حتی اسماء حسنا و صفات عُلیاء در آن مقامِ احدی، به نور توحید به یگانگی رسیده و هیچ ظهوری ندارند، حال چون آن مقام تجلی نماید، مقام واحدیت و ظهور اسماء به صحنه میآید که نسبت به مقام حضرت اَحد یک نحوه کثرت است و همچنان این نزول اگر ادامه یابد به پایینترین مرتبة خود میرسد که عین حرکت و زمان است و برهان حرکت جوهری مبین این نکته است. حال با توجه به اینکه هرچه عالَم از مقام توحید فاصله بگیرد، به کثرت و زمان نزدیک میشود، تا آنجایی که در عالم ماده «زمان» بُعد چهارم عالم ماده خواهد بود، اگر انسان از زمان فاصله بگیرد، آرامآرام به توحیدی میرسد که گذشته و آینده در او جمع میشود و دیگر زمانی نیست که او را به ناکجاآباد بکشاند بلکه آینده نیز نزد اوست، و حضور اولیاء الهی در آینده و خبردادن از وقایع آینده نیز از همین مقوله است، هرچند که اهل «وقت» به توحیدی که با جمع آینده و گذشته پیدا کردهاند و میتوانند با خدا مرتبط شوند، دلخوشاند نه به حضور در آینده.
پیامبر خدا(ص) در معراج خود که همة کثرات در آن مقام در تجلی نور توحیدی فانی میشوند، سخن از «وقت» خود به میان میآورند که حتی در آن حالتِ یگانگی، نه امکان حضور ملک مقربی بوده و نه امکان حضور نبی مرسلی. میفرماید:
«لِی مَعَ اللَّهِ وَقْتٌ لَا یَسَعُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ».(349)
مرا با خدا «وقت»ی بود که در آن حال نه ملک مقربی، و نه پیامبر مرسلی، و نه مؤمنی که خداوند قلب او را امتحان کرده باشد، یارای حضور در آن «وقت» را داشت.
و مولوی نیز در این رابطه میگوید:
لِی مَعَ اللهْ وَقْت بود آن دم مرا
لا یسَعْ فِیهِ نَبِی مجتبی
انسان آنگاه که در «وقت» قرار گرفت، تمام وجودش نظر به حق است و در این نظر به حق، هیچچیز دیگر را نمیخواهد. گفت:
قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
در این حالت در حضور او قرار میگیرد و هنر واقعی هم همین است که انسان بتواند بدون هیچ غرضی و چون و چرایی نظر به حق داشته باشد. زیرا؛
چون غرض آمد، هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی او دیده شد
اگر انسان توانست از علم حصولی بگذرد و بدون نظر به چیزی، نظرش به حق باشد، «وقت» به سراغ او میآید.
انسان اگر نتواند پس از معرفت به حقایق، با روزه و دیگر عبادات، جنبة مجرد خود را بر زندگی خود غالب کند، حکم عالم ماده که عین گذران و زمانزدگی است بر قلبش حاکم میشود و هیچوقت خاطری که در حالِ جمع باشد ندارد و همواره در فرداها زندگی میکند. به گفتة مولوی:
عمر من شد فدیه فردای من
وای از این فردای ناپیدای من
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا به کلّی نگذرد ایام کشت
انسانِ زمانزده، همواره در فرداها یعنی در ناکجاآباد زندگی میکند، همانطور که در گذشتههای فانیشده بهسر میبرد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«اِحْذَرُوا ضِیاعَ الأعْمارِ فیما لا یَبْقى لَكُمْ، فَفائِتُها لا یَعُودُ»،(350)
حذر کنید از ضایعشدن عمر در آنچه باقی نمیماند از برای شما، زیرا آنچه از عمرها رفته، برنمیگردد.
اگر انسان در فرصتی که بین گذشته و آینده دارد وارد عمل نشود و باز در این فرصت، در گذشته و آینده بهسر برد، همة عمر خود را باخته است و با غصه روبهرو میشود که حضرت در موردش میفرمایند: «بَادِرِ الْفُرْصَةَ قَبْلَ أَنْ تَكُونَ غُصَّةً»،(351) پیشی بگیر به سوی فرصت، قبل از آنکه آن فرصت تبدیل به غصّه شود. زیرا که «إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ»،(352) ضایعکردن فرصت غصّه است.
از امیرالمؤمنین(ع) هست که:
ما فاتَ مَضَی وَ ما سَیأتِی فَأین
قُم فَاغْتَنِم الْفُرْصَةَ بَینَ الْعَدَمَین
آنچه از دست رفت که گذشت، و آنچه هم که نیامده، کو؟ پس همت کن و فرصتی را که بین دو عدم - گذشتهای که رفت و آیندهای که نیامده- قرار دارد، غنیمت شمار همچنان که حضرت می فرمایند: «الْمَرْءُ بَیْنَ سَاعَتَیْهِ»(353) انسان بین دو ساعت- ساعتی که گذشت و ساعتی که نیامده- جای دارد
خداوند با نوری که بر قلب انسان میاندازد، او را با خودش روبهرو میکند تا راه را به او بنمایاند، از این به بعد این انسان است که باید مواظب باشد از آن ملاقات گوارا نهایت استفاده را بکند وگرنه آن نور میرود و او برای همیشه محروم میشود. حضرت امیرالمؤمنین(ع) در این مورد میفرمایند:
«مَنْ وَجَدَ مَوْرِداً عَذْباً یَرْتَوی مِنْهُ فَلَمْ یَغْتَنِمْهُ یُوشِكَ أنْ یَظْمَأَ وَ یَطْلُبَهُ فَلا یَجِدَهُ».(354)
هرکه جایگاه آب گوارایی را که میتواند از آن سیراب گردد بیابد و آن را غنیمت نشمارد، بی شک تشنه ماند و در شرایطی قرار گیرد که طلب آن کند پس آن را نیابد.
یافتن آب گوارا در حدیث فوق ، همان به سراغآمدن «وقت» است و غنیمتشمردن آن، به این شکل که انسان قلب خود را برای تجلی آن نور از هر فکر و خاطری خالی کند و از غیر حق جان را منصرف گرداند، در این حال میگویند به پیام «وقت» عملکرد.
در همین رابطه است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «فی كُلِّ وَقْتٍ عَمَلٌ»(355) در هر وقتی عملی است. و نیز میفرمایند: «مَنْ أَخَّرَ الْفُرْصَةَ عَنْ وَقْتِهَا فَلْیَكُنْ عَلَى ثِقَةٍ مِنْ فَوْتِهَا»،(356) هر که فرصت مناسبی را از دست دهد باید مطمئن باشد که آن «وقت» دیگر به دست نمیآید.
چون وقتی در «وقت» قرار گرفتی، آن وقت هدیة الهی است برای ارتباط خاص با حقایق و اسماء خاص که مخصوص همان وقت است و راهنما به اموراتی است که شایسته است سالک در همان «وقت» متوجه همة آنها شود. حال اگر به جهت مشغلههای دنیایی از آن استفاده نکردی، به خفا میرود و دیگر آن را نمییابی.
وقتی شناختیم که «وقت» شرایط توحیدی قلب است برای اتصال به نور وجود خداوند، میفهمیم باید قلب و وقت را در نهایت توجه حفظ نمود. چنانچه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا یَبْقَى لَكُمْ بِمَا یَزُولُ عَنْكُم».(357)
پیش اندازید عملهای خود را بر اجلهای خود و بخرید آنچه را باقی میماند از برای خود به آنچه زایل میشود از شما. گفت:
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو رو، باک نیست
تو بمان ای آنکه جز تو پاک نیست
هر که جز ماهی، ز آبش سیر شد
هر که بیروزی است، روزش دیر شد
حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«وَقْتُکَ أعَزُّ الأشیاء فَاشْغَلْهُ بأعَزِّ الأشیاء.»(358)
وقت تو عزیزترین چیزها است برای تو، پس آن را به عزیزترین چیزها مشغول کن.
همیشه توصیة مهم امامان معصوم(ع) به یاران مخصوصشان در رابطه با حفظ «وقت» بوده، از جملة آنها توصیة امام کاظم(ع) به هشام است که میفرمایند:
«یَا هِشَامُ اصْبِرْ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ اصْبِرْ عَنْ مَعَاصِی اللَّهِ فَإِنَّمَا الدُّنْیَا سَاعَةٌ فَمَا مَضَى فَلَیْسَ تَجِدُ لَهُ سُرُوراً وَ لَا حُزْناً وَ مَا لَمْ یَأْتِ مِنْهَا فَلَیْسَ تَعْرِفُهُ فَاصْبِرْ عَلَى تِلْكَ السَّاعَةِ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا فَكَأَنَّكَ قَدِ اغْتَبَطْتَ».(359)
ای هشام! بر طاعت خدا صبور باش، و از نافرمانی او خودداری کن، که دنیا یک ساعت است، زیرا از گذشتة آن اکنون نه شادی داری و نه غمی، و از آیندة آن آگاه نیستی که چه خواهد شد؛ پس بر این ساعتی که در آنی صبور باش و در آن بکوش، چونانکه گویی وقتِ خوشی و شادی توست ...
در توصیة فوق به نحو بسیار کاربردی انسان را وارد مرحلهای میکنند که قلب بتواند با باقیترین چیزها یعنی خداوند و اسماء الهی مرتبط شود و از آن انوار مقدس بهرهمند گردد.
در فرهنگ دین موضوع تشویق به عمل، به آن معنی است که ابتدا انسان متوجه است خرجکردن خود در امور فانی در واقع یک نوع عملنکردن و باطلبودن است و لذا وقتی میفرمایند به عمل مبادرت کنید، میدانند که نظر یارانشان متوجه عالم بقاء است و بر آن اساس توصیه میکنند که به عمل بپردازید. یعنی با آزادشدن از زمان گذشته و آینده و با توجه کردن به عالم بقاء، جهت قلب خود را به سوی آن عالم سیر دهید و در این راه به رفع حجابهایی که مانع اتصال به آن عالم است بپردازید و آنگاه با آمادهشدن قلب جهت قبول انوار عالم بقاء، به عمل بپردازید، و عمل چیزی جز اتصال به عالم بقاء نیست. در همین رابطه است که نبیاکرم(ص) میفرمایند:
«وَ اللَّهِ مَا یُسَاوِی مَا مَضَى مِنْ دُنْیَاكُمْ هَذِهِ بِأَهْدَابِ بُرْدِی هَذَا وَ لَمَا بَقِیَ مِنْهَا أَشْبَهُ بِمَا مَضَى مِنَ الْمَاءِ بِالْمَاءِ وَ كُلٌّ إِلَى بَقَاءٍ وَشِیكٍ وَ زَوَالٍ قَرِیبٍ فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ أَنْتُمْ فِی مَهَلِ الْأَنْفَاسِ وَ جِدَةِ الْأَحْلَاسِ قَبْلَ أَنْ تَأْخُذُوا بِالْكَظْمِ فَلَا یَنْفَعَ النَّدَم».(360)
به خدا سوگند آنچه از دنیایتان سپری شد کمتر و بیارزشتر از این شاخههای خرماست، و آنچه از آن باقی مانده شبیهتر است به کمشدن آب از مخزن آب، هریک از شما شتابکارانه و سریع به دار بقاء و ابدیت رهسپارید و به دورشدن از نعمت حیاتِ دنیا، پس اکنون که از سرمایة گرانبهای عمر و مهلت خداوندی برخوردار و بر مرکب شاهوار تلاش و جدیت سوار هستید به عمل بشتابید؛ قبل از آنکه شروع به پوزشخواهی کنید، به امید اینکه آنها خشمشان را برای شما فرو خورند، که در آن حال پشیمانی سودی نخواهد داشت.
پس در واقع کار واقعی که باید بدان مبادرت کرد همانی است که باید به خدا متصل شد. مولوی در این رابطه میگوید:
کار آن دارد که حق را شد مرید
از برای او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند
تا به شب در خاک بازی میکنند
گویدم از کار خستندند خلق
غرق بیکاری است جانش تا به حلق
و امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با عَمَل در «وقت» و نجات از زندگیِ گرفتار در فرداهای وَهمی میفرمایند:
«بَادِرُوا آجَالَكُمْ بِأَعْمَالِكُمْ وَ ابْتَاعُوا مَا یَبْقَى لَكُمْ بِمَا یَزُولُ عَنْكُم».(361)
پیش اندازید عملهای خود را بر اجلهای خود و بخرید آنچه را باقی میماند از برای شما به آنچه زایل میشود از شما.
در این توصیة مهم میخواهند ما را متوجه کنند با گذران زمان، مگذر، در بستر آنچه در حال زوال است خود را زایل مکن، با جنبة باقی خود نظر به بقای محض بینداز و قلب را با آن آشنا کن.
ابوسعید خرّاز میگوید: «وقتِ عزیزِ خود را جز به عزیزترین چیزها مشغول مکن و عزیزترین چیزها، شغلی بُوَد بینالماضی و المستقبل».(362)
ابوبکر واسطی گوید: «افضل طاعات حفظ اوقات است».(363) بالاترین اطاعتها نظر به حضرت باقی است و پایدار ماندن در آن، که همان حفظ «وقت» است.
عبدالله مغربی گوید: «فاضلترین اعمال؛ عمارت اوقات است به مراقبات».(364)
سعیدبنعبدالغفار گوید: به محمدبنیوسف گفتم مرا سفارش کن؛ گفت: اگر بتوانی که هیچچیزی برایت مهمتر از وقتت نباشد، پس چنین کن.(365)
کوتاهی آرزو یکی از عالیترین عواملی است که انسان را صاحب «وقت» میکند و موجب میشود انسان بر زمان مسلط شود و لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند:
«رَحِمَ اللهُ اْمِرأً قَصَّرَ الَأمَلَ وَ بَادَرَ الأجَلَ وَ اغْتَنَمَ الْمَهَلَ وَ تَزَوَّدَ مِنَ الْعَمَلِ»،(366)
خدا رحمت کند کسی را که آرزوهایش را کوتاه نماید و پیشی گیرد بر اجل و غنیمت شمارد فرصت را و توشه برگیرد از عمل.
یا میفرمایند: «قَصِّرِ الْأمَلَ فإنَّ الْعُمْرَ قَصِیٌر وَ افْعَلِ الخَیْرَ فَإنَّ یَسِیرَهُ كَثِیٌر»،(367)
کوتاه کن آرزو را که عمر، کوتاه است، و به کار خیر بپرداز که کمِ آن بسیار است.
عطّار نیشابوری در توصیهای سلوکی در رابطه با اربعین ثانی میفرماید:
پس آنگه ساز و ترتیب سفر کن
به کلی خویش را از خود به در کن
تو اصل کار خود را نیستی دان
که از هستی نیابی ذوق ایمان
بساز از جان، تو ساز اربعینات
که تا ایزد بود یار و معینات
بر آور اربعین ثانی، ای یار
تهی از خود شو و فارغ ز اغیار
به فکر اندر شده مستغرق وقت
بری گشته ز شرک و کبر و از مقت(368)
به ذکر اندر زبان با دل موافق
بدار ای جان که تا باشی تو صادق
مکن ذکری به جز تهلیل(369) جانا
که تهلیل است بهتر ذکر دانا
دل خود را به جد و جهد میجوی
که تا گاهیات بنماید تو را روی
اگر روی دل خود بازیابی
تمامت برگ خود را ساز یابی
چنانچه ملاحظه میفرمایید جناب عطار به دو چیز توجه میدهد؛ یکی به «وقت» و میگوید: با سیر و تفکرِ حضوری، مستغرق «وقت» باش تا از شرک به توحید و از کبر به بندگی سیر کنی، و یکی هم به «دل» توجه میدهد که همان سیر از علم حصولی، به علم حضوری و قلبی است. همان دو چیز گرانبهایی که حضرت صادق(ع) در مورد آن فرمودند: «لَیسَ فیالدّنیا شَئٌ اَعَزَّ مِن قَلبِکَ وَ وَقتِکَ ...»،(370) در دنیا چیزی عزیزتر از قلب و وقت تو نیست. زیرا آنگاه که «وقتْ» انسان را فرا گیرد و قلب به صحنه آید جز خدا در منظر انسان نمیماند و این ارزشمندترین زندگی است.
انسانی که به جنبة مجرد خود توجه نکند و سیر به توحید صمدی نداشته باشد، همواره در زمان فانی بهسر میبرد و زمان هم که عبارت است از بَعدِ بعد از بعد. چنین انسانی در تصمیمهای اساسی گرفتار بَعد و بعد میشود که به آن «تسویف» میگویند و لذا رسول خدا(ص) میفرمایند:
«یَا أَبَاذَرٍّ إِیَّاكَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِكَ فَإِنَّكَ بِیَوْمِكَ وَ لَسْتَ بِمَا بَعْدَه»،(371)
ای اباذر: بر حذر باش از «تسویف» و بَعدگفتن در رابطه با آرزوهایی که داری، زیرا که تو در امروز هستی، و نه در بعد از امروز.
حضرت امام باقر(ع) در رابطه با حذر از «تسویف» میفرمایند: «إِیَّاكَ وَ التَّسْوِیفَ فَإِنَّهُ بَحْرٌ یَغْرَقُ فِیهِ الْهَلْكَى»(372)، بپرهیز از «تسویف»، و به تأخیرانداختن، که آن دریایی است که بسیاری از افراد را هلاک کرده است.
«قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) كَتَبَ أَمِیرُالْمؤْمِنِینَ(ع) إِلَى بَعْضِ أَصْحَابِهِ یَعِظُهُ« أُوصِیكَ وَ نَفْسِی بِتَقْوَى مَنْ لَا تَحِلُّ مَعْصِیَتُهُ وَ لَا یُرْجَى غَیْرُهُ وَ لَا الْغِنَى إِلَّا بِهِ فَإِنَّ مَنِ اتَّقَى اللَّهَ عَزَّ وَ قَوِیَ وَ شَبِعَ وَ رَوِیَ وَ رُفِعَ عَقْلُهُ عَنْ أَهْلِ الدُّنْیَا فَبَدَنُهُ مَعَ أَهْلِ الدُّنْیَا وَ قَلْبُهُ وَ عَقْلُهُ مُعَایِنُ الْآخِرَةِ فَأَطْفَأَ بِضَوْءِ قَلْبِهِ مَا أَبْصَرَتْ عَیْنَاهُ مِنْ حُبِّ الدُّنْیَا فَقَذِرَ حَرَامَهَا وَ جَانَبَ شُبُهَاتِهَا وَ أَضَرَّ وَ اللَّهِ بِالْحَلَالِ الصَّافِی إِلَّا مَا لَا بُدَّ مِنْهُ مِنْ كِسْرَةٍ یَشُدُّ بِهَا صُلْبَهُ وَ ثَوْبٍ یُوَارِی بِهِ عَوْرَتَهُ مِنْ أَغْلَظِ مَا یَجِدُ وَ أَخْشَنِهِ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ فِی مَا لَا بُدَّ مِنْهُ ثِقَةٌ وَ لَا رَجَاءٌ فَوَقَعَتْ ثِقَتُهُ وَ رَجَاؤُهُ عَلَى خَالِقِ الْأَشْیَاءِ فَجَدَّ وَ اجْتَهَدَ وَ أَتْعَبَ بَدَنَهُ حَتَّى بَدَتِ الْأَضْلَاعُ وَ غَارَتِ الْعَیْنَانِ فَأَبْدَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ ذَلِكَ قُوَّةً فِی بَدَنِهِ وَ شِدَّةً فِی عَقْلِهِ وَ مَا ذُخِرَ لَهُ فِی الْآخِرَةِ أَكْثَرُ: فَارْفُضِ الدُّنْیَا فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْیَا یُعْمِی وَ یُصِمُّ وَ یُبْكِمُ وَ یُذِلُّ الرِّقَابَ فَتَدَارَكْ مَا بَقِیَ مِنْ عُمُرِكَ وَ لَا تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِیِ وَ التَّسْوِیفِ حَتَّى أَتَاهُمْ أَمْرُ اللَّهِ بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ فَنُقِلُوا عَلَى أَعْوَادِهِمْ إِلَى قُبُورِهِمُ الْمُظْلِمَةِ الضَّیِّقَةِ وَ قَدْ أَسْلَمَهُمُ الْأَوْلَادُ وَ الْأَهْلُونَ فَانْقَطِعْ إِلَى اللَّهِ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ مِنْ رَفْضِ الدُّنْیَا وَ عَزْمٍ لَیْسَ فِیهِ انْكِسَارٌ وَ لَا انْخِزَالٌ أَعَانَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاكَ عَلَى طَاعَتِهِ وَ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاكَ لِمَرْضَاتِه».(373)
امام صادق(ع) فرمودند: امیر المؤمنین(ع) به یكى از یاران خود نوشتند و او را موعظه فرمودند و گفتند: تو را و هم چنین خود را به تقوى و پرهیزگارى از خدا دعوت مىكنم، خدائى كه معصیت او روا نیست و به جز او امیدى نمىباشد و توانگرى در دست او هست. هر كس از خداوند بترسد نیرو مىگیرد و شكمش سیر مىشود و سیراب مىگردد، عقلش بالا مىرود و از اهل دنیا فاصله پیدا مىكند، در این هنگام بدن وى با اهل دنیا هست ولى قلب و عقل او جهان آخرت را مشاهده مىكند. او با روشنائى دل حقائق را مىنگرد و محبت دنیا را از دلش بیرون مىسازد، از حرام آن خود را به كنار مىكشد و از شبهات دورى مىنماید، مال حلال صاف را هم براى خود روا نمىدارد مگر در آن جایى كه براى دفع ضرر و سد جوع از آن استفاده مىكند. او فقط جامهاى كه بتواند بدنش را بپوشاند در برمىكند و از میان لباس ها پارچههاى خشن را انتخاب مىنماید، از آنچه بدست مىآورد و در اختیارش قرار مىگیرد اطمینان پیدا نمىكند و به آن امیدوار نمىشود، اطمینان و امیدوارى او فقط به خداوند مىباشد. در راه خداوند كوشش مىکند و جد و جهد دارد و خود را خسته مىنماید تا آنگاه كه فقرات او ظاهر مىشد و چشم او به گودى مىافتد، خداوند در همین حال به او نیروى بدنى مىدهد و عقلش را كامل مىكرد و آنچه در آخرت براى او ذخیره شده بیشتر است.
پس دنیا را ترك كن و بدان كه محبت دنیا كور مىكند و گنگ مىگرداند و كر مىسازد، دوستى دنیا گردنها را پائین مىآورد، اینك از عمر باقیمانده استفادهكن و نگو فردا و یا پس فردا ، هر کس قبل از شما هلاك شد به خاطر آرزوها و فردا ،فردا گفتن ها بود.
آن جماعت در حالى كه در هوسها و آرزوها بودند ناگهان فرمان خداوند در رسید و همه مردند و بر روى تابوتها قرار گرفتند و به قبرها منتقل شدند و در آن جاى تاریك و تنگ منزل نمودند، در حالى كه فرزندان و زنان، آن ها آنان را رها كردند. اینك با دلى آرام بطرف خداوند توجه كن و مانند كسى كه دنیا را ترك گفته و با تصمیم و اراده بطرف مقصدى حركت مىكند و سستى به خود راه نمىدهد، ثابت باشید، خداوند ما و شما را به طاعت خود یارى كند و براى آنچه دوست مىدارد توفیق دهد.
حتماً استحضار دارید که تنها با گذشت از زمان فانی میتوان به «وقت» یا زمان باقی رفت. در زمان باقی، انسان با جنبهای از خود روبهرو میشود که همان جنبة «عَلَّمَ ادَمَ الاَسْماءَ کُلَّها»(374) است و به همین جهت گفته میشود انسان میتواند موجود عالَمداری باشد. عالَمداربودن صورت دیگری از «وقت» داشتن یا «ابنالوقت» بودن است که عرفا مدّ نظر دارند. فکر واقعی که سیر به سوی حق است در این حالت سراغ انسان میآید و وجود مقدس امام زمان(عج) که عین در حضوربودن با حق هستند، در واقع صاحب اصلی وقت و عصراند، و با ظهور حضرت آن تفکری که به نحو حضوری سیر به سوی حق است به بشر باز میگردد(375) و پیگیری این نوع بحثها إنشاءالله میتواند زمینة آن تفکر و آن ظهور باشد.
متأسفانه رعایت وقت و فرصت در روح غربزده، به معنی توجه به زمان فانی است که انسان از طریق آن از درگاه وجود و حقیقت رانده میشود. بشر امروز از «وقت» و حضور دور شده و گرفتار بیغمی است. زمان فانی با نفس امّاره میآید و با آمدن آن، زمان باقی در خفا میرود و با رفتن نفس امّاره باز به حضور میآید. بشر غربزدة گرفتار ظلمات آخرالزمان، نه زمان باقی را میفهمد و نه بقیةالله را، بلکه حجاب آنهاست.
عرفا وقتی میگویند: «دَم غنیمت شمر» به معنی حفظ «وقت» است. در حالی که دم غنیمت شمرِ بشر امروز یک نحوه نیستانگاری است، چون «وقت» ندارد و در بیعالَمی بهسر میبرد، چون نه عالَم بقاء را میشناسد و نه سروری حضرت صاحبالعصر و الزمان(عج) را پذیرفته و نه منتظر اوست، تا آمادة پذیرش او شود و لذا حجاب نور «بقیةالله» است چون از زمان باقی که صاحب آن حضرت بقیةالله(عج) است بیگانه است، و حتی با او دشمنی میکند، همچنانکه آزادی بشر غربی آزادی از حضور و قرب است، نه آزادی برای انتخاب قرب الهی. بشر غربی همانطور که آزادی شیطانی دارد، «وقت» او نیز شیطانی است. «وقتِ» او به جای آنکه برای او آرامش به همراه آورد، عجله پدید میآورد و «اَلْعَجَلَةُ لِلشّیطان»(376) عجله از شیطان است و لذا اگر به اسم «حضور» وارد یک نوع بیغمی و بیدردی میشود، آن حضور، حضور و اتحاد با شیطان است.
بشری که در دیدار، غربزده است هرگز نمیتواند زمان باقی را بیابد تا به شوق زمان باقی، خود را از زمان فانی آزاد کند، گرفتار زمان یا گرفتار مکر لیل و نهار است.(377) غرب میکوشد وقت شیطانی خود را به همة ملل سرایت دهد تا متون مقدس را با وقت غربی بخوانند و این فاجعة دوران ما است و موجب شده تا از متون دینی بهرة کافی نبریم.
اگر ملاحظه میشود جوانان امروز به دنبال حال و حضور هستند، به جهت آن است که در عمق فطرت خود نور زمان باقی و «وقت» را میشناسند و متأسفانه مصداق آن را با بیغمیهای لیبرالیسم و یا فرقههای صوفیزدة الکیخوشِ حاصل لیبرالیسم، اشتباه گرفته و به همین جهت اگر با عالَم بقیةاللهی آشنا شوند به سوی آن سرعت میگیرند.
امیدواریم با این توضیحات؛ روایاتی که از «وقت» سخن میگویند را به «وقت» غربی و یا زمان فانی تعبیر نکنید، و بدانید اگر ظلمات زمان فانی را بشناسید و بخواهید از آن آزاد شوید، سخنان پیامبر و امامان معصوم(ع) در رابطه با حفظ «وقت» و فرصت، معنی فوقالعاده کارسازی خواهد داشت. به این امید با یک سخن نسبتاً طولانی از امیرالمؤمنین بحث «وقت» را پایان میدهیم.
قال امیرالْمُؤْمِنِینَ(ع): «إِنَّمَا الدُّنْیَا ثَلَاثَةُ أَیَّامٍ یَوْمٌ مَضَى بِمَا فِیهِ فَلَیْسَ بِعَائِدٍ وَ یَوْمٌ أَنْتَ فِیهِ یَحِقُّ عَلَیْكَ اغْتِنَامُهُ وَ یَوْمٌ لَا تَدْرِی [هَلْ أَنْتَ] مِنْ أَهْلِهِ وَ لَعَلَّكَ رَاحِلٌ فِیهِ وَ أَمَّا أَمْسِ فَحَكِیمٌ مُؤَدِّبٌ وَ أَمَّا الْیَوْمُ فَصَدِیقٌ مُوَدِّعٌ وَ أَمَّا غَداً فَإِنَّمَا فِی یَدِكَ مِنْهُ الْأَمَلُ فَإِنْ یَكُ أَمْسِ سَبَقَكَ بِنَفْسِهِ فَقَدْ أَبْقَى فِی یَدَیْكَ حِكْمَتَهُ وَ إِنْ یَكُ یَوْمُكَ هَذَا آنَسَكَ بِقُدُومِهِ فَقَدْ كَانَ طَوِیلَ الْغَیْبَةِ عَنْكَ وَ هُوَ سَرِیعُ الرِّحْلَةِ عَنْكَ فَتَزَوَّدْ مِنْهُ وَ أَحْسِنْ وَدَاعَهُ خُذْ بِالْبَقِیَّةِ فِی الْعَمَلِ وَ إِیَّاكَ وَ الِاغْتِرَارَ بِالْأَمَلِ وَ لَا یَدْخُلُ عَلَیْكَ الْیَوْمَ هَمُّ غَدٍ یَكْفِیكَ هَمَّهُ وَ غَداً إِذَا أَحَلَّ لِتَشْغَلَهُ إِنَّكَ إِنْ حَمَلْتَ عَلَى الْیَوْمِ هَمَّ غَدٍ زِدْتَ فِی حُزْنِكَ وَ تَعَبِكَ وَ تَكَلَّفْتَ أَنْ تَجْمَعَ فِی یَوْمِكَ مَا یَكْفِیكَ أَیَّاماً فَعَظُمَ الْحُزْنُ وَ زَادَ الشُّغْلُ وَ اشْتَدَّ التَّعَبُ وَ ضَعُفَ الْعَمَلُ لِلْأَمَلِ وَ لَوْ أَخْلَیْتَ قَلْبَكَ مِنَ الْأَمَلِ تَجِدُ ذَلِكَ الْعَمَلَ ِ.
أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ الدُّنْیَا سَاعَةٌ بَیْنَ سَاعَتَیْنِ سَاعَةٍ مَضَتْ وَ سَاعَةٍ بَقِیَتْ وَ سَاعَةٍ أَنْتَ فِیهَا، فَأَمَّا الْمَاضِیَةُ وَ الْبَاقِیَةُ فَلَسْتَ تَجِدُ لِرِخَائِهِمَا لَذَّةً وَ لَا لِشِدَّتِهِمَا أَلَماً فَأَنْزِلِ السَّاعَةَ الْمَاضِیَةَ وَ السَّاعَةَ الَّتِی أَنْتَ فِیهَا مَنْزِلَةَ الضَّیْفَیْنِ نَزَلَا بِكَ فَظَعَنَ الرَّاحِلُ عَنْكَ بِذَمِّهِ إِیَّاكَ وَ حَلَّ النَّازِلُ بِكَ بِالتَّجْرِبَةِ لَكَ فَإِحْسَانُكَ إِلَى الثَّاوِی یَمْحُو إِسَاءَتَكَ إِلَى الْمَاضِی فَأَدْرِكْ مَا أَضَعْتَ بِاغْتِنَامِكَ فِیمَا اسْتَقْبَلْتَ وَ احْذَرْ أَنْ تَجْتَمِعَ عَلَیْكَ شَهَادَتُهُمَا فَیُوبِقَاكَ».(378)
دنیا سه روز است؛ روزی که با هرچه در آن بود گذشت و باز نخواهد گشت، و روزی که در آن قرار داری و سزاوار است که آن را غنیمت دانی، و روزی که نمیدانی از چه کسی خواهد بود. و چه بسا تو در آن رخت به سرای دیگر کشی.
روزی که گذشت، حکیمی ادبکننده است، و روزی که در آن هستی دوستی در حال وداع، و اما از فردا تنها امیدی به آمدنش داری؛ پس از امروز توشه برگیر و از آن به شایستگی جدا شو. فقط به کاری که کردهای اطمینان داشته باش، و از دلبستن و فریفتهشدن به آرزو و اَمَل بپرهیز؛ غم فردا را امروز به خود راه مده که غم امروزْ تو را بس است، و فردا با کار و گرفتاری خود بر تو وارد خواهد شد. اگر غم فردا را بر امروز خود بار کنی بر اندوه و رنج خویش افزودهای، و بار چیزهایی را که باید در چند روز بکشی، در یک روز کشیدهای؛ و بدینگونه اندوه خود را بزرگ، و گرفتاری خود را فراوان، و رنج خود را زیاد کردهای. و با دلبستن به آرزو از اقدام و کوشش باز ماندهای، در حالی که اگر دل خویش را از آرزو تهی ساخته بودی، به تلاش و کوشش بر میخاستی.
آیا نمیبینی که دنیا ساعتی میان دو ساعت است؟ ساعت گذشته، و ساعت باقیمانده، و ساعتی که در آن هستی؛ تو اکنون از آسایش ساعت گذشته و ساعت آینده لذتی نمییابی، و از سختی آنها دردی احساس نمیکنی، پس ساعت گذشته و ساعتی را که اکنون در آنی، همچون دو مهمان بدان که بر تو وارد شدهاند. آنکه پیش از تو رفته تو را نکوهش میکند، و آنکه بر تو وارد شده تجربهای از گذشته برایت آورده است. اکنون مواظب باش كارى نكنى که آن هم مانند مهمان دیروز ناراحت از خانه ات بیرون شود، اگر به این مهمان كه اكنون در خانهات هست احسان كنى جبران گذشته را خواهى كرد، پس با نیكىكردنِ به مهمان حاضر، جبران مهمان گذشته را بنما و كارى نكن كه آنها هر دو با تو دشمنى كنند كه به زیانت تمام خواهد شد. به گفتة مولوی:
وقت تنگ و میرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ
شهره کهریزیست پر، آب حیات
آب کش، تا بر دمد از تو نبات
آب خضر از جوی نطق اولیاء
میخوریم ای تشنه غافل بیا