تربیت
Tarbiat.Org

آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود(گذر از ساحت علم حصولی به حیات علم حضوری)
اصغر طاهرزاده

اتصال هست‌ها به هست مطلق

اگر با آن «مَنِ» بی‌رنگ و بی‌نشان روبه‌رو گردید می بینید عجب! چقدر آن «مَن» به نحوی دقیق، به حق وصل است. پس اگر شما به هست‌ها برسید می‌بینید چه اندازه هست‌ها عین اتصال به هستی مطلق اند، اساساً در عالم وجود انفكاكی نیست، به همین جهت اهل دل می‌گویند اگر کسی چیزی را در عالم، استقلالی دید، هنوز در شرک است. عالم یک دریا وجود است با ظهورات مختلف، و برای ارتباط با «وجود»، از طریق توجه به وجودِ خود، می‌توان ره صد ساله را یك شبه طی كرد.
در راستای ارتباط با «وجودْ» با نظر به «وجودِ خود» شروع می‌کنیم تا آرام آرام با رفع حجاب‌های علم حصولی، هركس متوجه شود فقط هست، در واقع هستی پیش شماست، این كه شمایید، همان «هست» است. در بحث‌های آشتی با خدا،(240) باب این موضوع باز شده است و از طریق سلبی روشن شد تو فقط هستی، بقیه‌ات نیستی است، سواد تو، جنسیت تو، محله تو، همه و همه نیستی است.
گفت: «ای عجبا من چه کسم؟» شما باید کسیِ خود را در بی‌کسی پیدا كنید. به گفته مولوی:
من کسی در ناکسی دریافتم

پس کسی در ناکسی در یافتم(241)

از طریق نظر به هستِ خود می‌توانید با «هست» آشنا شوید، در آن صورت آرام‌آرام از عدم‌ها آزاد و با هست مطلق مرتبط می‌شوید و دیگر روشن می‌شود همه چیز از اوست و جهان سراسر او را می‌نمایاند. در نتیجه در رویارویی با عالم، یك لحظه از ارتباط با آن هستِ مطلق غافل نمی‌شوید و هیچ‌چیز نمی‌تواند حجاب بین شما و حضرت حق بگردد. خداوند به پیامبر(ص) وحی فرمود كه: «اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم»(242) ای رسول من، تو در خلق و خوی عظیمی هستی. پیامبر(ص) بدون آن كه یك لحظه به خود بنگرند عرضه داشتند: «رَبَّانِی رَبّی اَرْبَعیِنَ سَنَةٍ ثُمَّ قَال اِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم»؛ پروردگار من، چهل سال مرا تربیت کرده است، حالا می‌فرماید تو در خلق عظیم هستی، و نیز فرمودند: «اَدَّبَنِی رَبّی فَاَحْسَنَ تَأدیبی».(243) پروردگارم مرا تربیت کرد، پس چه نیکو تربیت کرد. در واقع حضرت دارند می گویند من در راستای رسیدن به خلق عظیم، من هیچی نیستم! این اندازه برای خود نفی شده‌اند، نتیجه این نوع نگاه، آن ارتباطی شد كه تمام حركات و سكنات حضرت را اراده حق در برگرفت، آیه آمد: «مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللهَ رَمَی»؛(244) ای پیامبر! آنگاه كه تو نیزه‌ می‌انداختی، تو نبودی كه نیزه‌ می‌انداختی، خدا بود كه نیزه و تیر می‌انداخت. این مقام مهمی است و صاحب اصلی آن پیامبر(ص) است ولی بالأخره این راه بسته نیست، وقتی برای ما باز می‌شود كه اول هستِ خود را و هستِ عالم را پیدا كنیم. حالا اگر انسان «هست» را پیدا کرد تماماً هر هستی را وصل به هست مطلق می‌بیند. این یعنی یافتن باطنی‌ترین باطن‌ها، و باقی‌ترین باقی‌ها، و آینده‌دارترین آینده‌ها.
غفلت از هست مطلق مساوی است با زندگی در عدم. و با ورود به عالم بندگی حیات باطنیِ باقیِ آینده‌دار برای انسان حاصل می‌شود، چون وقتی بندگی خود را پیدا کردید عملاً هست خودت را كه عین ربط به هست مطلق است و بدون ارتباط با او هیچِ هیچ است، پیدا كرده‌ و این راه، راه بزرگی است، هر چند برای ورود به آن در ابتدای امر باید ریاضت قلبی كشید و جهت جان را از ماهیات به «وجود» سیر داد. ولی آن همتی كه روی بقیه کارهای عبادی می‌گذاریم اگر بر روی این روش بگذاریم نتیجه بسیار بهتری می‌گیریم، همان‌طور كه ائمه(ع) بهترین نتیجه را گرفتند.(245) به هر حال با نظر به هست خود از طریق قلب، به مقام کشف هستِ هستیِ مطلق نایل می‌شوید، و برای روشن شدن بركت این روش به بی‌ثمری روش مقابل آن توجه بفرمایید كه بایزید در مورد آن گفت: «علم شما، علم مرده‌ای است که از مرده‌ها می گیرید» چون مفاهیم به واقع نسبت به «وجود حقایق» مرده‌اند، همان طور كه «مفهوم تری» نسبت به تری آبِ موجود در خارج مرده است، «مفهوم تری»، «تر» نیست، و ما مفاهیم را از ماهیات می‌گیریم كه آن‌ها هم جنبه‌های عدمی اشیاء هستند و در واقع مرده‌اند، پس علم مرده را از مرده‌ها گرفتیم.
كسی از مرده علم آموخت؟ هرگز

ز خاكستر چراغ افروخت؟ هرگز