تربیت
Tarbiat.Org

آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود(گذر از ساحت علم حصولی به حیات علم حضوری)
اصغر طاهرزاده

ملاقات با ملائكه

ممکن است شما بگویید: آیا امکان دارد ما هم به جایی برسیم که با ملائکه ارتباط داشته باشیم؟ متون دینی به ما وعده داده است، آری ممكن است؛ امام صادق(ع) می‌فرماید:
«یَا ابْنَ جُنْدَبٍ! لَوْ أَنَّ شِیعَتَنَا اسْتَقَامُوا لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ لَأَظَلَّهُمُ الْغَمَامُ وَ لَأَشْرَقُوا نَهَاراً وَ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ لَمَا سَأَلُوا اللَّهَ شَیْئاً إِلَّا أَعْطَاهُم‏»(277)
ای پسر جندب! اگر شیعیان ما پایدار می ماندند، هر آینه ملائكه با ایشان مصافحه می‌کردند و به یقین ابرها بر آن‌ها سایه می‌انداختند و همانند روز، درخشان و نورافشان بودند، و هر آینه نعمت و روزی خود را از بالا و پایین (آسمان و زمین ) دریافت می‌نمودند و هیچ چیزی از خدا درخواست نمی‌نمودند مگر آن‌كه عطایشان می‌فرمود.
معنای اولیة مصافحة ملائکه با شیعیان این است که نور ملک به قلب انسان می‌خورد و یکی از معانی نهایی‌اش این است که ملک را می بیند. این راه صعودی، دارای مرتبه است. حتماً قضیه ملاقات فرشته‌ای را كه سراغ علامه طباطبایی(ره) آمده است در كتاب مهرتابان مطالعه فرموده‌اید كه علامه(ره) می‌فرمایند: آیت الله قاضی(ره) به ایشان می‌گویند این روز ها یک فرشته یا حوری به سراغتان می‌آید توجهی به او نكنید. چون در سلوك این قاعده هست كه:
هر چه در این راه نشانت دهند

گر نستانی به از آنت دهند

علامه طباطبایی(ره) می فرماید: آن حوری آمد و بنا به توصیه استادم به او توجهی نكردم و ناراحت شد و رفت، كه بحث آن مفصل است. منظورم این است كه اگر بر مراقبه خود پایدار بمانیم آنچه به صورت علم است، به صورت عین در می‌‎آید و قصه ما و شما می‌شود قصه همان‌هایی كه گفتند: «از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم»، و إن‌شاء‌الله به لطف خدا عقایدمان صورت فعلیت به خود می‌گیرد. وقتی با فعلیت و وجودِ حقایق مرتبط شویم حداقل نتیجه‌اش این است که دیگر در این دنیا حوصله‌مان سر نمی‌رود، چون بالأخره یک بویی، یک نسیمی از آن عالم به قلب ما می‌خورد و می‌توانیم با آن به‌سر ببریم و صاحب «وقت» باشیم. این‌كه می‌بینید بعضی‌ها نیم‌ساعت که تنها باشند آن‌چنان عرصه برایشان تنگ می‌شود كه می‌خواهند یقه خودشان را پاره کنند، ولی برعكس؛ بعضی‌ها ده ساعت هم که تنها باشند، گویا تنهایی برایشان معنی ندارد، به این جهت است كه گروه دوم از یک جایی تغذیه می‌شوند، حتی ممكن است خودش نداند علت آن آرامش چیست. بسیاری از اُسرا در هنگام اسارت نوری از انوار حقایق معنوی به قلبشان می‌خورد. نقل می‌کردند که ما اصلاً نمی‌فهمیدیم در اسارتیم، یک حالی داشتیم، ولی حالا که آمده‌ایم ایران احساس می‌كنیم عجب احوالی بود.
آری اگر راه ارتباط با خداوند باز شد و قلب به صحنه آمد، و خود را محدود به علم حصولی نكردیم، دیگر نَفَس‌كشیدن انسان هم در پرتو ارتباط با عالم معنی رنگ و لعاب دیگری دارد. در آن‌ حالت فكرْ عین شهود، و زندگیْ عین سلوك الی‌الله می‌شود.