زبان از دست رفتهای را كه اشاره به حقیقت داشت، میتوان با برگشت به «خداداری» به جای «خدادانی» احیاء نمود و از ورطه هلاكتباری كه رابطه انسان با حقایق را از بین برده است، نجات یافت. زبانی كه اشاره به حقیقت دارد با واژههای مخصوص به خود به سر میبرد، چون به قول حافظ انسان در آن حالت، ساكنِ درگه پیر مغان است:
آن روز بر دلم درِ معنی گشوده شد
كز ساكنان درگه پیر مغان شدم
ولی بشر مدرن با واژههایی به سر میبرد كه حكایت از به بنبست رسیدن او دارد، این واژهها در تاریخ تفكر توحیدیِ ما اصلاً مطرح نبوده است، این زبان و این واژهها به چیزهایی اشاره میكند كه نشان میدهد بشر به حال جدیدی وارد شده است. عبارات؛ «امیال فرو نشسته»، «آرزوهای پسزده»، «رؤیاهای سنگشده»، «وعدههای طلایی كه به ثمر نرسیده»، «شناساییهای بینتیجه»، «بشری كه بالهای غولآسایش مانع پروازش شده»، «برهوت زندگی» ... این قبیل واژهها و جملات، خبر از نیستی یك نسل میدهد و همگی انعكاس روحی است كه با حقیقت روبهرو نشده و زندگی خود را مشغول «مفاهیم» كرده است. به عبارت دیگر اینها قصه روح بشر نومینالیست یا اعتبار زده است كه برای «معانی» هیچ حقیقت باطنی قائل نیست، ولی با این همه هنوز كارد به استخوانش نرسیده است. واژه نیهیلیسم یا پوچگرایی بیانكننده احوال چنین روزگاری است. واژه نیهیلیسم را به سرعت برای خود معنا نكنید، چون این واژه یک لغت نیست، بازگوکنندة احوال یك تمدن است. ما در فرهنگ دینی خودمان اصلاً نمیفهمیم نیهیلیسم به معنی واقعی آن یعنی چه، چون ما در شرایط جامعه دینیِ شیعه یك نحوه توجه به حضور حقایق معنوی و ائمهای كه واسطه فیض در هستی هستند داریم که هرگز پوچی را آنطور كه غرب با گوشت و استخوانش احساس میكند، نمیفهمیم مگر در خانوادههایی كه به كلی به اسلام پشت كردهاند.
ابتدا غرب به پوچی رسید و سپس بقیه ملتها به اندازهای كه به آن فرهنگ نزدیك شدند، به چنین حالتی دچار شدند.(46) ما با استقبال از فرهنگ غرب و با مدرسهسازیهایی كه قبل از مشروطه به روش غربی شروع كردیم، با زندگی پوچیزده ارتباط یافتیم. و مؤمنینی كه دلشان بیدار بود در همان روزها عمق فاجعه را متوجه شدند، ولی متأسفانه كار در دست دولتمردان قاجار بود كه بویی از حقیقت نبرده بودند. ما تا قبل از ارتباط با غرب اصلاً پوچی به آن معنی كه نیهیلیسم از آن در غرب خبر میدهد، نداشتیم. اینكه یك نفر مشروب میخورد و میگفت غلط كردم، كه پوچی نمیشود، اگر كسی گناه بكند ولی گناه را گناه بداندكه پوچی نیست، چون هنوز نظرش به حقیقت است. وقتی رابطة عالم مادون با عالم مافوق قطع شود و «خدا دانی» جای «خداداری» بنشیند، شروع حِرمان و بیوطنی است. ابتدا باید ملاحظه بفرمایید كه چگونه زبان شور و شعفِ معنویت تبدیل به زبان سرخوردگی و یأس میشود. واژههایی مثل «امیال فرو نشسته»، «رؤیاهای سنگ شده» و ... که عرض شد حرفهایی است که در دنیای مدرن معنی پیدا کرد، و باطن این واژهها كه همان احوال مردم باشد، قصة روح زمانه است. بعضی از این واژهها در گذشته معنای امروزیاش را اظهار نمیداشت ولی حالا به جهت احوال خاص مردم معنی امروزی خود را مینمایاند. واژه افسردگی را امروزه همه میفهمند به چه معنی است. مردم به عالمی رسیدهاند كه اگر واژه افسردگی را به كار ببریم، با روح و جان خود آن را میفهمند، در حالیكه اگر دویستسال پیش این واژه را به كار میبردید، هرگز آن را به معنی امروزی آن، نمی فهمیدند. این واژه قبلاً به معنی غم به كار میرفت، ولی به معنی امروزی آن، حال بشر مربوط به دنیای اسلام نبود. «افسردگی» امروز دیگر یك لغت عادی نیست، بیان یك حالتی است كه با زندگی بشر جدید همآغوش است و خبر از همآغوشی بشر با نیستی دارد.