حتماً قصة آن كارگری را كه در حمام سرِمردم را میتراشید، شنیدهاید. «هرچه تیغش كُند میشد، بیشتر فشار میآورد، و در نتیجه پوست سرمردم را میكَند. به او گفتند: یك ریال بده یك تیغ بخر و سر مردم را اینطور تكهتكه نكن. در جواب گفت: چرا یك ریال بدهم تیغ بخرم؟! ده شاهی(28) میدهم نان میخرم، میخورم، زورم زیاد میشود، بیشتر زور میزنم».
آنچه به او پیشنهاد میكردند که باید تیغت را عوض كنی، پیشنهاد تغییر روش بود، آنچه آن كارگر پیشه كرده بود؛ اصرار بر ماندن بر روش قبلی است. ولی با اینهمه او در عین عدم موفقیت، روش خود را عوض نكرد، همان كار را با انرژی بیشتر ادامه داد. فكر میكرد كم زور میزند، لذا برنامه میریخت بیشتر زور بزند.
یك وقت میگوییم: ما همین كارهایی را كه میكنیم باید ادامه دهیم، اگر نتیجه نداد، بیشتر تلاش میكنیم، اگر باز هم نتیجه نداد، بیشتر تلاش میكنیم. این یك راه است، یك راه هم این است كه متوجه تذکر مولوی شویم، که:
گر نه موشِ دزد در انبار ماست
گندمِ اعمال چلساله كجاست؟!
موشِ دزدی در صحنه فعالیتهای ما پیدا شدهاست. لذا پیشنهاد این است كه تمام وقتت را صرف نكن كه گندم بیشتر در این انبار بریزی، چون از آن طرف توسط موش دزدی خارج میشود.
رو تو اول دفع شــرّ موش كــن
بعد از آن، در جمع گندم كوش كن
مثال فوق به آدم میگوید، اگر چندسال معارف اسلامی درس دادی و با چندین و چند دلیل خدا و معاد و نبوت و امامت را اثبات کردی ولی دیدی نه خودت به جایی رسیدی و نه بقیه، راهش این نیست كه خودت را بیشتر خسته كنی و بیشتر حرف بزنی، باید روش و نگاه به موضوع را عوض كنی.
اگر دیدیم در فعالیتهای دینی، انكشافی حاصل نشد و هر چه جلو میرویم مثل همان اول است، باید كمی فكر كنیم، نكند راه و روش ما غلط است، حالا آیا ما باید راه و نگاه را عوض كنیم، یا همینطور كار را به همان روش قبلی ادامه دهیم؟ وقتی میبینیم مردم به سخنان ما توجه نمیكنند، آیا باید بیشتر داد بزنیم یا باید علت بیتوجهی افراد را بررسی كرد؟ بنده در جلسه تودیع یكی از همكاران دعوت شدم، دیدم این آقا پس از چند سال كار اجراییِ بدون وقفه، حال که میخواهد خداحافظی كند بیشتر از دو ساعت حرف زد كه یك كلمه بگوید، آخر هم نتوانست آن یک کلمهای را که میخواست بگوید، بگوید. پیش خودم گفتم بهترین دلیل كه باید ایشان را عوض میكردند همین روحیه است كه به جای كارِ با كیفیت و با نتیجه، همین طور كاری میكرده، بدون اینكه به نتیجه آن فكر كند. در مسائل دینی هم موضوع به همین شكل است، مسلّم روش همکار ما روشی نبودكه بتواند باز هم بماند و اداره خودش را مدیریت و جهتدهی كند. برای اینكه نمیداند از كجا وارد شود تا بعد به فكر خارجشدن از آن باشد، وقتی وارد یك موضوع میشد تا حرفش را بزند، و میدید نشد و به نتیجه دلخواهش نرسید، شروع میكرد دوباره حرف می زد تا از طریق دیگر وارد شود و مقصود خود را برساند و از بحث خارج شود. دوباره متوجه میشد كه نتیجه نگرفت، باز وارد موضوع دیگر میشد، بیش از دوساعت حرف زد، آخرش هم نتوانست مقصود خود را برساند، خسته شد و ادامه نداد. این مثال شبیه كار آن دلاك است كه راه ورود و خروج به کارها و مشکلات را نمیشناسد. اگر ما بعد از مدتی فعالیت دینی و فرهنگی میبینیم هیچ چیز نشدهایم و هیچ تحلیلی هم برای هیچ چیز نشدنمان نداریم، بدانیم كه خطر بزرگی ما و جامعهمان را تهدید میكند و با پوچی و یأسِ آزاردهندهای روبهرو میشویم، حالا عدهای برای اینكه باور نكنند گرفتار پوچی شدهاند، خود را فریب میدهند و كار قبل را ادامه میدهند و بیشتر هم كار میكنند، در حالیكه راه حلِ برونرفت از این مشکل، راه دیگری است و با این روش، هر روز بیشتر از روز قبل از خانة حقیقت دور میشوند، چون نمیدانند باید راه و جهت را تغییر دهند. به تعبیر حافظ باید کمند بهرامی را رها کنند و از جام جم که قلب عارف کل است پیروی نمایند. گفت:
کمند صید بهرامی بیفکن، جام جم بردار
کهمنپیمودماینصحرا،نهبهراماستونهگورش
که منپیمودماینصحرانهبهراماستونهگورش
به بیان دیگر؛ حرف این است که «فکر بهبود خود ای دل زره دیگر کن».
با این مقدمه طولانی و آوردن شواهد قرآنی خواستم عزیزان در موضوع پوچشدن فعالیتهای فردی و اجتماعی حساسیت بیشتری داشته باشند و مسئله را سرسری نگیرند و خیال نکنند بدون تغییر جهت و تغییر نگاه با تلاش بیشتر نتیجهای را كه به دنبال آن هستند، بهدست میآورند.