باز سؤال این است که چه كنیم تا خطری كه شیطان را گرفتار كرد، ما را گرفتار نكند؟ شما ببینید شش هزار سال عبادت، در حدّ همنشینشدن با ملائكه، كار كمی نیست. به طوری كه خداوند مستقیماً به شیطان نفرمود به آدم سجده كن، بلكه به ملائكه فرمود به آدم سجده كنید، ولی چون شیطان هم در اثر عبادت به مقام ملائكه رسیده بود، باید سجده میكرد، میفرماید: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِینَ»؛(18) گفتیم ای ملائكه! به آدم سجده كنید و همه سجده كردند جز ابلیس. مگر به شیطان هم فرمود سجده كن؟! بله، چون مقامی كه خطاب به او شد، مقام ملائكهای بود كه شیطان هم به آن مقام رسیده بود و اینكه شیطان گفت من سجده نمیكنم، پس خطاب را پذیرفته و متوجه شده است كه باید سجده كند. حال این سؤال همیشه باید برای ما باشد، شیطانی كه از جنس جن است(19) و نه از جنس ملائكه و در اثر عبادت تا حدّ ملائكه صعود میكند، چرا با این حال تبعیت از حكم خدا برای او مزه ندارد؟ بالأخره اطاعت از خدا برای او خوب مزه نكرده است كه برای سجدهنكردن بهانه میآورد، میگوید من از آتش خلق شدهام و آدم از خاك، خودش میفهمید اینها بهانه است، او نمیخواست سجده كند، و چون نمیخواست سجده کند دنبال بهانهای بود كه كار خود را توجیه كند.
شما این را تجربه كردهاید كه باید برای هر كاری دل در میان باشد تا انسان با شوق و رغبت آن كار را انجام دهد، اگر هزار دلیل عقلی برای انجام كاری در میان باشد ولی دل رغبت نداشته باشد، میگردیم یك طوری آن دلایل عقلی را توجیه كنیم تا آن كار را انجام ندهیم. به قول شهید آوینی(ره): «انسان با دلش زندگی میكند نه با عقلش». حال اگر این دل به جهت بیماریِ خودخواهی به عقل نزدیك نشود، جستجو میكند یك چیزهایی پیدا كند تا آن كار را انجام ندهد، مغالطه میكند تا پیام عقل را از صورت عقل خارج كند.
بعد از این مقدمات باز تاكید دارم كه در رابطه با این مسئله خوب دقت بفرمایید. خطر بزرگی برای ما وكسانی كه با آنها كار فرهنگی و دینی میكنیم هست و آن اینکه بعد از مدتی میفهمیم چیزی نصیب ما و آنها نشده است لذا افرادی كه ما با آنها سر و كار داریم بعد از مدتی معترض خواهند شد و اگر نجیب باشند با یك سرخوردگی ما را ترك میكنند. از همه مهمتر مسئله اعتراض جان ما به خودمان است، چه در دنیا و چه در آخرت، كه چرا پس از بیست سال فعالیتِ به ظاهر دینی، مرا به این روز كشاندی؟!
گاهی دیدهاید عصرهای جمعه آدم به خودش معترض میشود، میبیند غم سنگینی او را گرفته است، دیگر آن شرایط را برای خود نمیپذیرد، دلش میخواهد از بودنش فراركند، اینجا خود انسان با خودش دعوا دارد، چون روز جمعه كه عرصة تعالی روح و قلب انسان است و نمادی از مقام جمعالجمعی عالم غیب و عالم معنا است، و مقام اتحاد با عالم انسان كامل و وجود مقدس امام زمان(عج) است، اگر به بطالت طی شد، معلوم است كه جان انسان به انسان اعتراض میكند. هر روزِ هفته وجهی از آیات الهی را مینمایاند. شنبه؛ یعنی مقام ابتداء خلقت، ولی جمعه؛ مقام جامعیت است. به همین جهت جمعه روز هفتم نیست، بلكه جامع همة ایام هفته است. مثل انسان كه «كون جامع» است و مقامی است كه همه مراتب عالم غیب و شهادت را در خود دارد - از عقل و عالم جبروت بگیر تا جسم و عالم ناسوت- مقام انسان از جهت بدن در خاك است و از جهت نفس هم در مقام قلب است و هم در مقام برزخ و هم در مقام عقل است، مقام انسان مثل مقام روز جمعه است. جمعه برای صعود به عالم معنی است، شنبه و یكشنبه و پنجشنبه برای به دست آوردن آب و نان و برآوردن نیازهای مادی است. جمعه برای تغذیه بُعد آدمیت است، اگر كسی در جمعه نتواند جواب جان خود را درست بدهد، عصر جمعه جان انسان با خودش درگیر میشود. آن وقت در یک مقایسه میتوان متوجه بود كه كلّ زندگی یک جمعه است، نه شنبه و یکشنبه و دیگر ایام هفته، به همین دلیل اگر جمع این زندگی درست در بستر خودش واقع نشود، شما میبینید آخر عمر، انسان به خودش اعتراض دارد كه مرا بعد از پنجاه سال كجا آوردهای؟ مثل عصر جمعه كه انسان با خودش درگیر میشود كه چرا مرا در این روزبه این حالت رساندی؟ بهترین دشت حیاتِ مرا كه مثل فرصت روز جمعه بود، به یك بیابان سردِ بیحیات تبدیل كردی. علت این اعتراض درونی آن است که از اول عمر نسبت به ثمردهیِ واقعیِ زندگی حساس نبود.
بنده مجبورم در این سلسله مباحث؛ ابتدا موضوع بیثمری زندگی را كمی روشن كنم و سپس به علت آن بپردازم و در نهایت راهكارهایی را كه میتوان از طریق دین از آن مهلكه نجات یافت، طرح نمایم. آنچه خیلی مهم است حوصله و دقت و پشتكار شما است كه جلسات را با دقت هر چه بیشتر دنبال كنید و به دنبال اینکه زود مطلب را تمام کنید و نتیجه بگیرید نباشید وگرنه باز پوچی ادامه پیدا میکند.