بنیامیه و بنیعباس برای این که جای خالی فرهنگ اهل بیت (ع) را که خانهنشینشان کرده بودند، پركنند مجبور شدند به یونانیت روی آورند، كتاب های یونانی را ترجمه كردند، و در جامعه اسلامی به جای تدبّر در قرآن و بهرهبردن از حقایق قرآنی، بحث های مطرح شده در تفکر یونانی به میان آمد. بحث های مطرحشده در فلسفه یونانی بد نیست، ولی به من بگویید مگر جز این است که اساساً روش فلسفی، روش سر و کار داشتن با مفهوم حقیقت است و نه با وجود حقیقت. و این اولین مشکل است، چون ما فکر میکنیم با علم به مفهومِ حقیقت با خود حقیقت روبهروهستیم. آری مفهوم حقیقت آدرس پیبردن به وجود حقیقت است، ولی آدرس یک منزل را داشتن به معنی قرارگرفتن در آن منزل نیست. اگر راه اهل بیت پیامبر(ع) را طی کرده بودند، علاوه بر اینکه آدرسِ رسیدن به حقایق را داشتند، در عالم قدس سکنی میگزیدند. امثال فارابی و ابنسینای عزیز به عنوان عكسالعمل در مقابله افراط و تفریط معتزلیان و اشاعره آمدند و فلسفه یونان را در فضای فرهنگ اسلامی سر و سامان دادند و سعی كردند در کنار روحیة مفهومگراییِ فلسفة یونانی، یك حالت شهودی و حضوری را نیز در آن مطرح کنند(158) و مقصد و مقصود فلسفه را نیز به حکمت متعالیه سوق دادند که جمع بین عقل و قلب است. به همین دلیل ابن سینا در آخر عمر میگوید: آن فلسفة حقیقی که باید به صحنه بیاید چیزی است بالاتر از آن چه من تا حال گفتهام و آن حكمت مشرقی است،كه نتیجه نظر ابنسینا، فلسفة شیخ اشراق شد. فلسفه شیخ اشراق جنبه حضوری فلسفه اسلامی بود، سپس ملاصدرا آمد و عقل و قلب و مفهوم و شهود را جمع كرد، به طوری که اگر شما امروز فلسفه حکمت متعالیه ملاصدرا(ره) را بخوانید به خوبی بین حضور و حصول جمع می كنید، نمونهاش تفکر و سلوک امثال امام خمینی(ره) است.
بنیامیه و بنیعباس با قصد دیگری به یونان رجوع کردند غیر از آن مقصدی که فارابی و ابنسینا داشتند. بنیامیه و بنیعباس، معتزله را آوردند که اصل تفكر را فلسفه یونان قرار میدادند و آنچنان در افراط افتادند که از اسلام آن مقداری را میپذیرفتند که در حد تصدیق فلسفه یونان باشد. معتزله می گفتند: چون فلسفه یونانی نمیپذیرد صراطی پس از مرگ وجود داشته باشد پس صراطی نیست و پیامبر(ص) اینها را برای عوام گفتهاند، همینطور که وهابی ها بدون آن كه خودشان بدانند حاصل همین فکرها هستند. اینها هم میگویند: چون عقل ما نمی پذیرد سوال قبر -كه همان برزخ است - وجود دارد پس چنین چیزی نیست و با یک قشریگریِ افراطی عقاید سطحی خود را به بقیه فرق اسلامی تحمیل میکنند، در حالیکه اگر با عقل سلیم در قرآن تدبر كنیم علاوه بر دلایل عقلی، با تدبر در قرآن به خوبی میتوان متوجه عالم برزخ شد.(159)
به هر صورت عرض بنده این است که اگر رویکرد جهان اسلام به سوی اهل بیت پیامبر(ع) میبود، نهتنها روحیة استدلالی در اسلام که امثال فارابی و ابنسینا به دنبال آن بودند به نحوی بارز در صحنة اجتماع اسلامی ظاهر میشد، بلکه اشراق و شهودی در صحنة دینداری مسلمانان جریان مییافت که هرگز قابل مقایسه با آنچه هست نمیبود و تمام حرکات و سکنات دینی در همة اقشار جامعه جهت قدسی خود را حفظ میکرد.
آری اگر فضای قدسی محفوظ بماند تمام دستورات دینی عامل اتصال به عالم قدس میشود و روز به روز ما را با برکات غیر قابل تصوری روبهرو میکند و در چنین حال و هوایی بود که امام خمینی(ره) متوجهاند اگر یك ساعت برنامه رادیو را به دست علمای اسلام بدهند میتوانند بسیاری از مشكلات جامعه را حل کنند. ولی بعداً که جمهوری اسلامی پس از پانزده سال تبعید امام خمینی(ره) شکل گرفت با آنهمه تبلیغ منفی ضد دین، و ایجاد غفلت از عالم قدس که در رژیم شاه اشاعه یافت، اگر تمام برنامهها را هم بهدست بگیریم، چون فضا در دست فرهنگ دیگری است و روح جاری در روانها، روح مدرنیته است، کار بسیار مشکل میباشد، بهخصوص که حتی بعضی از طرفداران نظام جمهوری اسلامی چون با روح نظام اسلامی آشنایی ندارند و متوجه اهداف اصلی نظام جمهوری اسلامی نیستند، رعایت قالبهای فعالیتهای دینی را کافی میدانند، بدون آن که به پوچیها فکر کنند.