قرآن میفرماید: «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْأِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُون »؛(80) جن و انس را خلق نكردیم مگر برای عبادت. به کلمة «ما» و «الاّ» در آیه فوق عنایت بفرمایید تا پیام اصلی آیه روشن شود. یك وقت است میگوییم هیچ كس نیامد غیر از حسن. معنی جمله این است كه فقط یك نفر آمد. اما یك وقت است كه میگوییم حسن آمد. از جملة حسن آمد نیامدن بقیه استفاده نمیشود و معنی جمله این نیست كه كس دیگر نیامد. حال آیه میگوید: «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْأِنْسَ اِلّا لِیَعْبُدُون» یعنی ما اصلاً جن و اِنس را خلق نكردیم مگر برای عبادت، به این معنا که اصلاً هدف دیگری مگر عبادت، در خلقت جن و انس نبود. حال اگر ما این آیه را قبول داریم كه میفرماید فقط ما را برای عبادت در این دنیا آوردهاند، باید تكلیفمان را در رابطه با این آیه روشن كنیم كه اگر این طور است آیا كاری كه در حیطة عبادت نباشد معنی ما را در این دنیا از بین نمیبرد؟! قبلاً عرض شد سركهای كه از آن ترشی ظاهر نشود موجودی است بیمعنا، چون معنای سركه، ترشبودن است. حال با توجه به همین قاعده؛ به چه كسی انسانِ بیمعنی میگویند؟ مسلّم به كسی كه حیطة حیاتش از عبادت خارج شده باشد، حال این انسان چقدر زندگیاش بیمعنی میشود؟ همان قدر كه از مسیر عبادت الهی خارج شده است. در واقع حرف این است كه باید سراسر وجود انسان به عالم اعلی وصل باشد، و تمام انتخابهای او در راستای نظر به عالَم بالا قرار گیرد، و اگر به عالم اعلی وصل نباشد، در واقع گرفتار كثرات میشود و مسلّم کثرتی كه به وحدت وصل نباشد، مضمحل میگردد. وقتی موضوعْ درست بررسی گردد و به جدّ روی آیه برنامهریزی شود، میبینی اصلاً آدم وارد یك دنیای زیبایی میشود كه گویا تمام وجودش را برای ورود به چنین عالَمی تجهیز كردهاند. اگر این آیه را پذیرفتیم، دیگر چه چیزی در زندگی میتواند غیر قدسی باشد؟ این آیه میفرماید باید سراسر زندگیات با همه گستردگی آن، بدون آنكه هیچ استعدادی را سركوب كنی، بندگی خدا باشد، حتی قدمزدن در دشت و صحرا باید قدسی باشد. چون تمام ابعاد وجودی ما را برای بندگی خدا و نظر به ربوبیت ربالعالمین تجهیز كردهاند، حتی آنگاه كه انسان تفریح میكند. اینجاست كه اگر دقت نشود ممكن است همان تفریح را انجام بدهیم ولی نه در فضای زندگی دینی، که در این حالت آن تفریح لغو محسوب میشود و انسان را از معنای واقعی خود خارج میكند. چون معنای انسان طبق آیه مذكور این بود كه همه خلقتش باید برای بندگی باشد و در این راستا معنی آدم ظاهر میگردد و دیگر زندگی او بیمعنا نمیشود، در حالی که همین قدمزدن به عنوان تفریح در یك حیطهای دیگر كه در آن حیطه ارادة کلی انسان در بندگی نیست، موجب بیمعنایی انسان میشود و آثار و تبعات بیمعنایی زندگی از آن جدا نخواهد شد، به طوری كه تفریحكردنها در زندگیِ غیردینی یك نوع فرار از پوچی و افسردگی است كه گریبان افراد را گرفته است، ولی نفسکشیدن در حیطه و ساحت بندگی خدا، كه عالم و آدم اقتضای آن را دارند، چه شیرینیهای غیرقابل توصیفی به همراه دارد. زیرا به گفتة مولوی:
ما به فلک بودهایم، یار ملک بودهایم
بازهمانجا رویم جمله، که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم، وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم، منزل ما کبریا است
عالم خاک از کجا، گوهر پاک از کجا
برچه فرود آمدید، باز کنید اینچه جاست
بختجوان یار ماست،دادنجانکار ماست
غافلهسالار ما، فخر جهان مصطفی است