تربیت
Tarbiat.Org

آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود(گذر از ساحت علم حصولی به حیات علم حضوری)
اصغر طاهرزاده

طهارت باطن، شرط ارتباط با حقایق

اگر موضوع فوق درست تجزیه و تحلیل شود می‌فهمیم فرهنگ اهل البیت(ع)كه فرهنگ به صحنه آوردن قلب است، چه فرهنگ با بركتی است و اگر آن ذوات مقدسه به صحنه مناسبات بشر وارد شوند همه چیز دگرگون می‌شود. قبلاً تا حدی در رابطه با این موضوع به آیات 77 تا 79 سوره واقعه اشاره شد كه قرآن می‌فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ، فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ »؛ خداوند از طریق این آیات می‌فرماید: یك قرآنی در عالم غیب و در عالم مكنون هست كه بسیار بلند مرتبه است، چون در حدّ لفظ و نوشته نیست، نور است و حقیقت و آن حقیقت جنبة وجودی این الفاظی است كه شما با مطالعه قرآن با آن‌ها آشنا می‌شوید. الفاظ قرآن جنبه ناسوتی آن حقایق غیبی است، آن قرآنی كه در كتاب مكنون و در عالم غیب هست، جنبه وجودی قرآن است و با فكر نمی‌توان با آن روبه‌رو شد، قلبِ طاهر می‌خواهد تا بتواند با آن تماس بگیرد. چون همان‌طور كه قبلاً عرض شد می‌فرماید: كسی نمی‌تواند با آن جنبه مكنونِ قرآن تماس بگیرد، مگر «مطهرون» یعنی كسانی كه جانشان از هر آلودگی پاك باشد. ‌در حالی كه برای ارتباط با مفهومِ خدا یا مفاهیم قرآن، هیچ نیازی به طهارت جان نیست، ولی برای لقاء الهی و ارتباط وجودی با خدا باید چشم دل و جان از هرگونه آلودگی که به چیزی غیر از حق اصالت می‌دهد، پاك باشد و لذا فرمود: «فَمَن كَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»(175) هركس می‌خواهد پروردگار خود را ملاقات كند باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت خود به غیر او نظر نداشته باشد.
می‌بینید چون در آیه فوق بحث ملاقات و رؤیت حضرت رب العالمین مطرح است، انسان باید در عمل و قلب در نهایت طهارت باشد که با جملة «فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» بر آن تأکید می‌فرماید. عین این مسئله را جهت تماس با جنبه مكنون قرآن مطرح می‌كند، چون در آن‌جا جنبه وجودی قرآن مطرح است و نه جنبه مفهومی آن. فهم الفاظ و معانی كه کار مشکلی نیست، این طور فهمیدن‌ها با عقل و فكر ممكن است و نیاز به طهارت جان ندارد، می‌شود انسان آدم بدی باشد، مسترهمفر، جاسوس انگلیس باشد و معنی الفاظ قرآن را هم بفهمد. پس منظور از تماس «مطهرون» با قرآنِ مكنون، از طریق این فهم‌ها نیست، الفاظی كه شما در قرآن می‌یابید، صورت نازلة آن حقیقت است، به همین جهت در آیه‌ بعدی می‌فرماید: «تَنزِیلٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِینَ،أَفَبِهَذَا الْحَدِیثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ »؛(176) یعنی آیا این موضوع را ساده می گیرید؟ یعنی این قرآنی كه شما به عنوان الفاظ و نوشتار با آن روبه‌رو هستید، تنزیل و نازل شدة آن قرآن است كه از طرف رب العالمین، توسط حضرت جبرائیل(ع) نازل شده و چون نازل شده آن حقیقت است، می‌تواند متذكر آن حقیقت باشد؛ به شرطی كه انسان‌ها بخواهند به طرف حقایق سیر كنند و خود را به صرف دانش به مفاهیم آن، غنی و بی‌نیاز ندانند بلكه بخواهند از ذكر الهی، یعنی قرآن، متذكر شوند. در این صورت است كه باید از طریق این الفاظ به جنبه وجودی قرآن سیر كنند و شرط چنین سیری طهارت و پاكی باطن است. پس اولاً: فرمود این قرآن تنزیل شده یك حقیقت مكنون است. ثانیاً: فرمود راه ارتباط با آن حقیقت، كتاب و درس و مدرسه نیست،‌ بلكه طهارت باطن و ظاهر است، وگرنه حالا شما هر چه می‌خواهی قرآن بخوان و به كمك علمِ ادبیات عرب همه آن را بفهم، این چه ربطی دارد به ارتباط با حقیقت مكنون قرآن كه مطهرون با آن در تماس‌اند؟ برای آن ارتباط «عالمی دیگر بباید ساخت و ز نو آدمی» تا قرآن به عنوان ذكر قلبی برای انسان‌ها ظاهر شود و بهره حضوری از آن ببرند، و این کار، کار عقل نیست. به گفته مولوی:
عقل جزیی عشق را منکر بود

گرچه بنماید که صاحب سر بود

زیرک و داناست اما نیست، نیست

تا فرشته «لا» نشد اهریمنی است

او به قول و فعل یار ما بود

چون به حکم حال آیی «لا» بود

پس چیزی بالاتر از عقل جزئی برای رسیدن به حقیقت نیاز هست و آن عبارت است از نیست‌شدن در مقابل خدا و نفی منیّت‌كردن و از حجاب انانیّت طاهرگشتن، وگرنه انسان با همه آموخته‌هایش، شیطانی خواهد بود، آن هم در نهایت تكبر، زیرا عقل جزئی با این‌که ادعا‌ها دارد، در هنگام اتصال با حقایق، سخت كوتاه می‌آید و به تعبیر مولوی: «چون به حكم حال آیی «لا» بود.»