تربیت
Tarbiat.Org

آنگاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود(گذر از ساحت علم حصولی به حیات علم حضوری)
اصغر طاهرزاده

مقام محسنین و رؤیت حقایق

6- ظلمات آخرالزمان چیزی نیست جز یک نحوه غفلت از حقیقت، و و واگذارشدن انسان به خود و رانده‌شدن از درگاه حق و حقیقت، و این ظلمات با سیر به سوی «وجود» از بین می‌رود و در آن شرایط پردة ظلمات شکافته می‌شود، چون نگاه ما در آن صورت نگاهی است که همة عالم را ظهور اسماء الهی می‌بینیم، دیگر نگاه ما نگاه علت و معلولی نیست که خدا را علت و عالم را معلول بپنداریم. به گفتة حضرت امام خمینی(ره)؛
«انبیاء و اولیاء قدمشان برهانی نبوده، آن‌ها برهان را می‌دانستند، اما قضیه، قضیة اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سیدالشهداء(ع) می‌فرمایند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْكَ عَمِیتْ عَینٌ لا تَراکَ».(295) چه موقع غایب بودی تا این‌که نیاز باشد با دلیلی تو را نشان داد، چشمی که نمی‌بیند تو حاضری، کور است ... در سببیت و مسببیت یک تمایزی که مقتضی ذات حق تعالی نیست، مطرح است ... من در کتاب و سنت یادم نیست که علیّت و یا سببیت به این معنا باشد، تعابیری مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلی» مطرح است».(296)
در علت و معلول‌پنداشتن خدا و مخلوق، یک نحوه دوگانگی مطرح است و جنبة مظهربودن عالَم در حجاب می‌رود. ولی اگر متوجه شویم که عالم سراسر مظهر جلوات اسماء الهی است به‌راحتی می‌توان در همین عالم در ساحت قرب اسماء الهی وارد شد و همین‌که نظر ‌کنی، با حق روبه‌رو شوی. این حالت را مقام محسنین می‌دانند و لذا رسول‌خدا(ص) به اباذر فرمودند:
«الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاكَ»(297)
احسان و مقام محسنین این است که آنچنان خدا را عبادت کنی، مثل آن‌که او را می‌بینی و اگر تو او را نمی‌بینی آنچنان در حضور باشی که متوجه باشی او تو را می‌بیند.
چنانچه ملاحظه می‌فرمایید این روایت می‌فرماید علاوه بر مقربان که خدا را می‌بینند، محسنین نیز در مقام «کَأنَّ» مفتخر به رؤیت حق هستند و هرکدام - اعم از مقربان و محسنین- به اندازه‌ای که خدا را می‌بینند، او را می‌پرستند. به فرمودة امام موسی‌بن‌جعفر(ع): «لَیسَ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ حجابٌ غَیرَ خَلْقِه».(298) بین خدا و خلق او به‌جز خودِ خلق حجابی نیست.
در رابطه با رؤیت در مقام کَاَنَّ امام صادق(ع) فرمودند:
«رسول اكرم(ص) نماز صبح را با مردم به جا آوردند. بعد از نماز نظرشان به جوانی افتاد كه در اثر كثرت عبادت و بیداری شب، بی‌اختیار سرش پایین می‌افتاد و رخسارش زرد و جسم او نحیف و چشمانش گود افتاده بود. پیامبر اكرم(ص) خطاب به آن جوان فرمود: ای فلان در چه حالی؟ گفت: یا رسول‌الله در حال یقین هستم. پیامبر(ص) از گفتار جوان تعجب نموده و به او فرمودند: برای هر یقینی حقیقتی و آثاری هست، حقیقت و آثار یقین تو چیست؟ جوان گفت: یا رسول الله! بر اثر یقین همیشه محزونم و یقینم مرا محزون داشته و شب‌ها خواب از چشمانم ربوده و به تشنگی در روزهای گرم وادارم كرده است - حزن و خوف از عذاب و گرفتاری‌های اُخروی، و دوری از وجه حق، به قیام شب و صیام روز وادارم نموده است - نفس من به كلی از دنیا و آنچه در آن است انصراف پیدا كرده است، تا جایی كه گویا «كَاَنَّ» من عرش پروردگار را می‌بینم كه برای حساب نصب شده است و همه برای حسابِ قیامت محشور شده‌اند و من در میان آنان هستم و «كَاَنَّ» می‌بینم اهل بهشت را كه در بهشت متنعّم هستند و با یكدیگر در صحبت و گفتگو بوده و بر مسندهای بهشتی تكیه زده‌اند. و «كَاَنَّ» می‌بینم اهل آتش را در حالی كه در آتش معذّب هستند و استغاثه می‌كنند و همین الآن «كَاَنَّ» صدای شعله‌های آتش را می‌شنوم كه به دو گوش من می‌رسد».
سخنان جوان كه به این‌جا رسید، رسول اكرم(ص) رو به مردم نموده و فرمود:
«هَذا عَبْدٌ نَوَّرَاللهُ قَلْبَهُ بِالایمان»؛ این جوان كسی است كه خدای متعال قلب وی را به نور ایمان منور فرموده است. سپس خطاب به آن جوان فرمود: «در حفظ حال و منزلت عبودی خود، و در قیام به لوازم آن كوشا باش ...».(299)
ملاحظه می‌كنید كه این جوان عوالم برزخ و حشر را می‌دیده و كَاَنَّ در آن عوالم بوده است، ولی چون هنوز در مرحله قبل از وفات است، كشف او «كَاَنَّ» است، یعنی كاملاً مكشوف نیست و چون وفات یافت، كشف او «اَنَّ» می‌شود، به استثنای پیامبران و امامان(ع) كه قبل از وفات و بعد از وفات برایشان یكسان است و در مقام «اَنَّ» هستند ولی بقیة اهل شهود در مقام «کَأنَّ» هستند.
معلوم می‌شود که آن جوان از اصحاب یقین بوده است و تعبیر رسول خدا(ص) که از او پرسیدند: «اِنَّ لِکُلِّ یقینٍ حقیقةً» برای هر یقینی حقیقتی هست، حاکی از مراتب یقین آن جوان است و این‌که اصحاب یقین درجاتی دارند و هر مرتبه از یقین دارای حقیقت خاص و آثار مخصوصی است و منظور از این‌که حضرت پرسیدند: «فَما حَقیقَةُ یقینِک؟» سؤال از مرتبة یقین آن جوان است و این‌که در کدام مرتبه بوده و چه آثاری بر یقین وی مترتب می‌باشد. چرا که در هر مرتبه از یقین به تناسب همان مرتبه، حقایق امور و عوالم پشت پرده مکشوف می‌گردد و آنچه برای عامة مردم بعد از مرگ و با قیامت ظاهر می‌گردد، در مرتبة یقین برای اهل آن به ظهور می‌رسد. همان‌طور که برای آن جوان عرش و حشر و حساب مکشوف گشته و همه را در عرش و در حشر و حساب می‌دیده است و ناظر حالات بهشتیان و جهنمیان بوده و این خاصیتِ حیات طیبه است که با سیر عبودی برای مؤمنین پیش می‌آید.
مولوی در همین رابطه می‌گوید:
گفت پیغمبر صباحی زید را

کیف اصبحت ای رفیق با صفا

گفت عبداً مؤمناً، باز اوش گفت

کو نشان از باغ ایمان گر شکفت

گفت تشنه بوده‌ام من روزها

شب نخفتَه ستم ز عشق و سوزها

تا ز روز و شب جدا گشتم چنان

که ز سپر بگذرد نوکِ سنان

که از آن سو جمله‌ی ملت یکی است

صد هزاران سال و یک ساعت یکی است

هست اَزل را و ابد را اتحاد

عقل را ره نیست سوی افتقاد

گفت از این ره کو ره‌آوردی، بیار

در خور فهم و عقول این دیار

گفت خلقان چون ببینند آسمان

من ببینم عرش را با عرشیان

هشت جنّت هفت دوزخ پیش من

هست پیدا همچو بت پیش شمن

یک به یک وا می‌شناسم خلق را

همچو گندم من ز جو در آسیا

که بهشتی که و بیگانه کی است

پیش من پیدا چو مار و ماهی است

بعد از چندین بیت، در ادامة این جریان می‌گوید:
جمله را چون روز رستاخیز من

فاش می‌بینم عیان از مرد و زن(300)

پس چنانچه ملاحظه می‌فرمایید برای ارتباط و شهودِ حقایق راه خاصی را باید طی کرد تا نتیجه مطلوب حاصل آید و انسان دائماً بتواند با عالَم معنا عهد خود را تازه نگهدارد. حال اگر علم بخواهد این توجه را از انسان بگیرد آن علم و آن عقل حجاب اکبر است، چون آن علم و آن عقل پیوند مرا با خداوند در حجاب برده و بین دنیا و آخرت، و بین خدا و مخلوق، یک نحوه دوگانگی به‌وجود آورده است. و لذا مولوی در نقد این عقل در شعر بالا فرمود:
هست ازل را و ابد را اتحاد

عقل را ره نیست سوی افتقاد

طبق روایت مطرح شده، «زید» علمی دارد که او را تا حضور برزخ و قیامت می‌برد، حال هرکاری و هر علمی که حجاب این حضور شود ظلمات است و نه نور.
پرواز با دل
7- آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» در شب قدر فرمودند:
«شب قدر یعنی شبی که «خیرٌ مِنْ اَلفِ شهر» از هزار ماه برتر است، ولی «وَ ما اَدْراکَ مَا لَیلَةُ الْقدر» چه می‌توانی درک کنی از شب قدر؟ اگر فهمیدن آن مشکل است، پیداکردن آن مشکل‌تر است، منتها اگر کسی با «مفهوم» انس گرفت، درک این معانی برای او مشکل است... عقل نمی ‌تواند بفهمد یک‌شبه می‌شود ره صدساله رفت. عقل با مفهوم و برهان و استدلال کار دارد. از عمیق‌‌ترین برهان تا سطحی‌ترین دلیل، همه را عقل می‌تواند درک کند. اما پرکشیدن، دیدن، همین‌جا که نشسته است بهشت را ببیند، همین‌جا که نشسته است جهنم را ببیند، ناله جهنمی‌ها را بشنود، این نه کار دست و پا و چشم و گوش است، نه کار عقل، این کار دل است. این کار در درون انسان‌ها تعبیه شده است. هیچ‌کس با «دانایی» به جایی نرسید تا علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) در باره آن‌ها بفرمایند؛ «فَهُمْ وَالْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَاها فَهُمْ فیها مُنَعِّمُون»؛(301) آن‌ها همین حالا که در دنیا نشسته‌اند، دارند بهشت را می‌بینند و از نعمت‌های آن بهره‌مند می‌شوند. هرکس به این مقام رسید از «دارایی» که خواجه انصاری می‌گوید رسید، نه از دانایی. یعنی با مفهوم نمی‌شود بهشت را دید، با دل می‌شود بهشت را دید. در دیار دل، این معارف فراوان است. و لیلة‌‌القدر برای آن است که انسان، این دلی را که خوابیده است بیدار کند، این بندها را از دست و پایِ دل بردارد، این مرغ باغ ملکوت را آزاد کند، یک‌شبه ره صدساله را طی کند. ما با بار گناه و با بار خیال و وَهم توان پَرش نداریم، باید شستشو کنیم. آنچه به عنوان توبه، به عنوان نیایش در این شب‌ها مطرح است برای شستشو و رُفت و روب و گردگیری است، منتها شستشوی ملکوتی- نه این‌که خاک‌ها را از این‌جا پاک کنیم و در جای دیگر قرار دهیم - شستشو، اما با کیمیاگری و محو و اثبات که کار ملکوتی ذات اقدس إله است و لیلة‌‌القدر هم شب کیمیاگری و شب محو و اثبات است. ما اگر می‌خواهیم گناهانمان را با توبه شستشو کنیم، مثل جاروکردن نیست که این آلودگی را از خود منتقل کنیم به جای دیگر، ما تبدیل می‌کنیم، به محو و اثبات. این‌که ذات اقدس إله سَیئات را به حسنات تبدیل می‌کند، کیمیاگری است. به تعبیر آیت‌الله‌اصفهانی:
مفتقرا متاب رو، از درِ او به هیچ سو

زان‌که مسِ وجود را فضة او طلا کند

اگر خدمتگزار فاطمه(س) هنر کیمیاگری دارد که مسِ وجود انسان را طلا می‌کند، خود آن‌ها چه خواهند کرد؟ در کیمیاگری «یبَدِّلُ اللّه سَیئاتِهِمْ حَسَنات»(302) خداوند گناهانشان را تبدیل به حسنات می‌کند، کار لیلة‌‌القدر این است ... و این کار شدنی است و به‌همین دلیل اصرار دارند شما در لیالی قدر این‌‌چنین باشید ...».(303)
آنچه در سخن فوق تأکید شده عبارت است از: اولاً؛ باید مواظب حجاب مفهوم باشیم وگرنه سیر و تفکری به‌دست نمی‌آوریم. ثانیاً؛ باید تلاش کرد ساحت و منظر خود را عوض کنیم و از منظر دل بنگریم تا با خودِ حقیقت و «وجود» روبه‌رو شویم و توبه حقیقی همین است. و اگر از خدا چنین توبه‌ای را بخواهیم طبق این‌که فرمود: «اُدْعُونی أسْتَجِبْ لَکم» به ما خواهد داد. و در همین رابطه حافظ از خدا تقاضا می‌کند:
روی بنما و وجود خودم از یاد ببر

خرمن سوخته‌گان را تو بگو باد ببر

خدای حصولی همواره در نزد عقل هست، چون مفهومی بیش نیست ولی خدای وجودی که باید نورش بر قلب‌ها تجلی کند از طریق جهاد با نفس امّاره می‌آید و با خودخواهی و کبر می‌رود. خدای مفهومی خدای دور از جهاد با نفس امّاره است و این آن خدایی نیست که تجلی کند و انسان را از خودی و منیت خود آزاد نماید، در حالی که بشر نیاز دارد از مَنیت خود بیگانه باشد که در این راستا «ز خود بیگانه گشتن آشنایی است».
آن خداشناسی مورد نظر دین است که بازگشت آن به حضور باشد و برای قلب انسان خوفِ اجلال به صحنه ‌آورد و به اصطلاح عرفا موجب «وقت» ‌شود و عامل مراقبه گردد. این خداشناسی فوق خداشناسی است که با استدلال همراه است.
خداشناسی حضوری، عاملی است که قرآن را وسیلة «ذکر» قلب قرار می‌دهد و لذا آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» می‌فرمایند:
«اگر تنها راه ارتباط با قرآن علم حصولی و مبادی مفهومی آن باشد، ممکن است کلام الهی در دل استقرار نیابد و بر اثر برخی سوانح رخت بر بندد».(304) اگر خود را وارد علم حضوری کردیم، قرآن و نماز به نحو عجیبی عامل ذکر و فکر و «وقت» خواهند بود.
در ظلمات آخرالزمان آنچه در خور تفکر است آن است که ما در حضور فکر کنیم. ما وقتی می‌توانیم دریابیم تفکر چیست که آن را به تجربة حضوری دریابیم، آنچه دشمنِ سرسخت این تفکر است همان متوقف‌شدن در عقل استدلالی و علم حصولی است.
دلبستگی به حق، قسمتی از وجود انسان است و فطرتِ فعّال انسان همواره در رابطه با این دلبستگی دارای نشاط خواهد بود و تفکر در وجود، عامل ادامة نشاط فطرت است، ولی اگر علمی به میان آید که این دلبستگی را بپوشاند، آن علم همان حجاب اکبر است، علمی که پیوند و نسبت آغازین مرا با مطلق وجود که حی قیوم است، سست می‌کند.
فرهنگ مدرنیته با اصالت‌دادن به انسان - به جای خدا- و با نفی هرگونه معنویتی ماوراء حسّ، به نهایت ظلمات آخرالزمان رسیده است، و این ظلمات فقط با انتهایی‌ترین دین یعنی اسلام و آن هم با عالی‌ترین قرائت از اسلام یعنی فرهنگ اهل بیت(ع) نفی می‌شود.