تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد12
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

آیه 90 - 93

آیه و ترجمه

وَ قَالُوا لَن نُّؤْمِنَ لَک حَتی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَرْضِ یَنبُوعاً(90)

أَوْ تَکُونَ لَک جَنَّةٌ مِّن نخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَنْهَرَ خِلَلَهَا تَفْجِیراً(91)

أَوْ تُسقِط السمَاءَ کَمَا زَعَمْت عَلَیْنَا کِسفاً أَوْ تَأْتیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلَئکةِ قَبِیلاً(92)

أَوْ یَکُونَ لَک بَیْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقی فی السمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّک حَتی تُنزِّلَ عَلَیْنَا کِتَباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سبْحَانَ رَبی هَلْ کُنت إِلا بَشراً رَّسولاً(93)

ترجمه :

90 - و گفتند ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم مگر اینکه چشمه ای از این سرزمین (خشک و سوزان ) برای ما خارج سازی !

91 - یا باغی از نخل و انگور در اختیار تو باشد و نهرها در لابلای آن به جریان اندازی .

92 - یا قطعات (سنگهای ) آسمان را آنچنان که می پنداری - بر سر ما فرود آری : یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاوری

93 - یا خانه ای پر نقش و نگار از طلا داشته باشی، یا به آسمان بالا روی، حتی به آسمان رفتنت ایمان نمی آوریم مگر آنکه نامه ای بر ما نازل کنی که آنرا بخوانیم
@@تفسیر نمونه جلد 12 صفحه 279 @@@

بگو منزه است پروردگارم (از این سخنان بی ارزش ) مگر من جز بشری هستم فرستاده خدا؟!

شاءن نزول :

در روایات اسلامی و همچنین کلمات مفسران معروف شاءن نزولی با عبارات مختلف برای آیات فوق نقل شده است که خلاصه اش ‍ چنین است :

((گروهی از مشرکان مکه که ((ولید بن مغیرة )) و ((ابوجهل )) در جمع آنها بودند در کنار خانه کعبه اجتماع کردند و با یکدیگر پیرامون کار پیامبر سخن گفتند، سرانجام چنین نتیجه گرفتند که باید کسی را به سراغ محمد فرستاد و به او پیغام داد که اشراف قریش، طائفه تو، اجتماع کرده اند و آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بیا.

پیامبر به امید اینکه شاید نور ایمان در قلب آنها درخشیدن گرفته است و آماده پذیرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت .

اما با این سخنان روبرو شد:

ای محمد! ما تو را برای اتمام حجت به اینجا خواندیم، ما سراغ نداریم کسی به قوم و طائفه خود اینقدر که تو آزار رسانده ای آزار رسانده باشد: خدایان ما را دشنام دادی، بر آئین ما خرده گرفتی، عقلای ما را سفیه خواندی، در میان جمع تخم نفاق افشاندی .

بگو ببینیم درد تو چیست ؟!

پول می خواهی ؟ آنقدر به تو می دهیم که بی نیاز شوی !

مقام می خواهی ؟ منصب بزرگی به تو خواهیم داد!

بیمار هستی ؟ (و کسالت روانی داری ؟) ما بهترین طبیبان را برای معالجه تو دعوت می کنیم !.

پیامبر فرمود: هیچیک از این مسائل نیست خداوند مرا به سوی شما فرستاده
@@تفسیر نمونه جلد 12 صفحه 280 @@@

و کتاب آسمانی بر من نازل کرده اگر آن را بپذیرید به نفع شما در دنیا و آخرت خواهد بود و اگر نپذیرید صبر می کنم تا خدا میان من و شما داوری کند.

گفتند بسیار خوب، حال که چنین می گوئی هیچ شهری تنگتر از شهر ما نیست (اطراف مکه را کوههای نزدیک به هم فرا گرفته، از پروردگارت بخواه این کوهها را عقب بنشاند و نهرهای آب همچون نهرهای شام و عراق در این سرزمین خشک و بی آب و علف جاری سازد.

و نیز از او بخواه نیاکان ما را زنده کند و حتما ((قصی بن کلاب )) باید در میان آنها باشد چرا که پیرمرد راستگوئی است ! تا ما از آنها بپرسیم آنچه را تو می گوئی حق است یا باطل ؟!:

پیامبر با بی اعتنائی فرمود: من مامور به این کارها نیستم .

گفتند اگر چنین نمی کنی لااقل از خدایت بخواه که فرشته ای بفرستد و تو را تصدیق کند، و برای ما باغها و گنجها و قصرها از طلا قرار دهد!

فرمود: به این امور هم مبعوث نشده ام، من دعوتی از ناحیه خدا دارم اگر می پذیرید چه بهتر و الا خداوند میان من و شما داوری خواهد کرد.

گفتند پس قطعاتی از سنگهای آسمانی را - آنگونه که گمان می کنی خدایت هر وقت بخواهد می تواند بر سر ما بیفکند - بر ما فرود آر!

فرمود: این مربوط به خدا است اگر بخواهد می کند.

یکی از آن میان صدا زد: ما با این کارها نیز ایمان نمی آوریم، هنگامی ایمان خواهیم آورد که خدا و فرشتگان را بیاوری و در برابر ما قرار دهی !

پیامبر (هنگامی که این لاطائلات را شنید) از جا برخاست تا آن مجلس را ترک کند بعضی از آن گروه به دنبال حضرت حرکت کردند و گفتند:

ای محمد قوم تو هر پیشنهادی کردند قبول نکردی، سپس اموری در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادی، سرانجام از تو خواستند عذابی را
@@تفسیر نمونه جلد 12 صفحه 281 @@@

که تهدیدشان به آن می کنی بر سرشان فرود آری آنرا هم انجام ندادی، به خدا سوگند هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد تا نردبانی به آسمان قرار دهی و مقابل چشم ما از آن بالا روی، و چند نفر از ملائکه را پس از بازگشت با خود بیاوری ! و نامه ای در دست داشته باشی که گواهی بر صدق دعوتت دهد!.

ابو جهل گفت (ولش کنید) او جز دشنام به بتها و نیاکان ما کار دیگری بلد نیست !، و من با خدا عهد کرده ام صخره ای بردارم و هنگامی که سجده کرد بر مغز او بکوبم

پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) در حالی که قلبش را هاله ای از اندوه و غم به خاطر جهل و لجاجت و استکبار این قوم فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت ...

در این هنگام آیات فوق نازل شد و به گفتگوهای آنها پاسخ داد.**تفسیر مجمع البیان ذیل آیات مورد بحث _ در درالمنثور نیز این شأن نزول با تفاوتهائی ذیل همین آیات آمده است.***

تفسیر: