در قرآن کریم، آیاتی بر وجود این میل فطری در نهاد انسان دلالت دارند و به تعبیر رساتر، وجود این میل را در انسان به عنوان یک واقعیت پذیرفته و به صورت یک عامل و زمینه تربیتی، از آن، در راه تربیت و پرورش انسان و رشد شکوفایی تکامل او استفاده میکند.
بنابراین، میل به بقا در انسان، از دیدگاه اسلام، به لحاظ نقش تربیتی که دارد چیز نامطلوبی نیست. پس نه تنها آن را نفی نمیکند، بلکه اصل وجود آن را در انسان تأیید میکند ولی با آموزش صحیح و دادن شناخت و معرفت عمیق، از انسان و زندگی، آن را در جهت صحیح هدایت و انسان را بر اساس آن تربیت میکند.
اکنون، لازم است به بعضی از آیات مربوط به این بحث اشاره کنیم:
نخستین نمونه از این قبیل آیات، دو آیهای است که قبلا درباره داستان آدم و وسوسه شیطان نسبت به او ذکر کرده گفتیم: شیطان از دو راه آدم را وسوسه کرد:
یکی از راه علاقه به قدرت و سلطنت، و دوم از راه علاقه به جاودانگی و خلود.
خداوند در یکی از دو آیه نامبرده میفرماید:
فوسوس الیه الشیطان و قال یا آدم هل ادلک علی شجره الخلد و ملک لا یبلی.
پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت ای آدم آیا میخواهی که ترا بر درخت جاودانگی و قدرت زوالناپذیر هدایت و راهنمایی کنم؟
در آیه دوم نیز میفرماید:
فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما وری من سواتهما وقال ما نها کما ربکما عن هذه الشجره الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین(86).
پس شیطان آن دو را وسوسه کرد... و گفت: خداوند و صاحب اختیارتان از (خوردن از میوه) این درخت منعتان نکرد جز آنکه با خوردن آن دو فرشته و یا از جاودانگان خواهید شد.
دو آیه فوق گویای این هستند که شیطان آدم را خوب میشناخت و میدانست میل به خلود و جاودانگی در نهاد او به صورت یک نیروی محرک میتواند او را به این سو و آن سو بکشاند.
از این رو، سعی کرد تا از طریق این میل او را فریب دهد. از آنجا که آدم یک میل فطری به خلود داشت ابلیس برای سوء استفاده از این موقعیت، چنین وانمود کرد که خلود و جاودانگی مورد علاقه شما به وسیله خوردن این شجره تأمین میشود، یعنی، شیطان با دادن اطلاع نادرست سعی داشت این میل فطری جهت نایافته را به خواسته خود جهت دهد، و ما قبلا گفتیم: معرفت و شناخت درست یا نادرست میتوانند در جهت دهی صحیح و غیر صحیح این میل تأثیر داشته باشند. و مصداق شایسته یا ناشایستهای برای این میل ارائه دهند.
بنابراین، از این دو آیه به خوبی استفاده میشود که چنین میلی، از آغاز خلقت، در نهاد آدم و فرزندانش قرار داده شده و میل به خلود برای انسان یک میل فطری و نوعی خواهد بود. در بسیاری دیگر از آیات قرآن نیز که مشوق انسان به پذیرش راه آخرت است و تلاش بر این است که آن مسیر کشانده، از دنیا زدگی برهانند، برای تامین این منظور دست به تدابیری میزند که یکی از آنها مقایسه و سنجش دنیا با آخرت است. خداوند در اینگونه آیات دنیا را با آخرت مقایسه کرده و پس از آن، حکم میکند که آخرت از دوام و بقای بیشتری بیش از حد به دنیا پیدا نکند.
استفاده از این طریق، خود به خود، نشانه آن است که بقا و جاودانگی، گم شده و خواسته فطری انسان است و خداوند حکیم که پرورش دهنده و مربی انسان است و خود این میل را در نهاد او قرار داده و نسبت به آن آگاهی کامل دارد با معرفی و نشان دادن این گم شده در واقع، میخواهد این میل را در جهت صحیح و فطری خود سوق دهد و به انسان میگوید:
این انسان تو که به دنبال چیزی میگردی که بادوامتر و باقیتر و جاودانه باشد باید دنبال زندگی آخرت بروی.
اگر چنین میلی در انسان وجود نمیداشت و او نسبت به بقا و جاودانگی بیتفاوت و بیاحساس بود، این بیان و مقایسه فایدهای نداشت، احساس انسان را تحریک و توجه وی را جلب نمیکرد. بنابراین، وجود این میل فطری در انسان، از نظر قرآن، پذیرفته شده و قطعی خواهد بود و این کتاب آسمانی برنامههای تربیتی خود را بر اساس وجود این میل و پذیرش این واقعیت، پیریزی و منظم و مرتب نموده است.
قرآن بدین منظور که انسان را به طرف خدا و آخرت بکشاند در یک آیه میگوید:
انما عند الله هو خیر لکم ان کنتم تعلمون ما عندکم ینفد و ما عند الله باق.(87)
که آنچه نزد خداست، اگر بدانید، برای شما بهتر خواهد بود، آنچه از نعمتهای خدا نزد شماست تمام میشود و دوامی ندارد اما آنچه که نزد خداست باقی است و دوام دارد.
چنین بیانی برای کسی مفید است و او را به آخرت سوق خواهد داد که فطره طالب بقا باشد و از آنجا که انسان فطره در جستجوی شیء بادوامتر و باقیتر است، خداوند با جمله ما عند الله باق مصداق آن شیء را به او نشان میدهد تا کشش درونی و میل فطری وی را به طرف آن، جذب کند.
نظیر آیه فوق، در آیه دیگری میگوید:
و ما عند الله خیر و أبقی افلا تعقلون.(88)
آنچه نزد خداست بهتر و پایدارتر است آیا نمیاندیشید.
گرچه همانطور که گفتیم انسان از آغاز با جهان محسوسات و لذایذ حسی دنیای مادی مأنوس است و آنها را ترجیح میدهد ولی خداوند با برانگیختن عقل و اندیشه انسان وی را متوجه لذایذ بهتر و بادوامتر میکند و به مرد میگوید:
اگر فطرت و عقلتان را حاکم قرار دهید به شما فرمان خواهد داد که به دنبال چیزهایی بادوامتر و جاودانه بروید و برایتان روشن میکند که آنچه نزد خداست بادوامتر خواهد بود.
و نیز در آیه دیگری همین تعبیر با قیود دیگری آمده و میگوید:
و ما عند الله خیر وابقی للذین امنوا و علی ربهم یتوکلون.
آنچه نزد خداست بهتر و بادوامتر است برای کسانی که ایمان آورده و بر پروردگارشان اعتماد کنند.
قسمت آخر این آیه یعنی للذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون در واقع شرایط دستیابی به ما عندالله را بیان میکند و میخواهد بگوید: آنچه نزد خداست بهتر است ولی دستیابی به آن دو شرط دارد: یکی ایمان، دوم عمل صالح.
خلاصه آن که سه آیه فوق، همگی دارای مضمونی واحد هستند و حکم به بهتر بودن ما عندالله میکنند با این تفاوت که آیه اول تنها همین حقیقت را بیان کرده است، آیه دوم شرط درک این حقیقت را نیز در کنار آن ابراز داشته و با جمله افلا تعقلون میخواهد بگوید: گرچه که ما عندالله بهتر و بادوامتر است ولی این حقیقت را تنها با به کار بستن عقل و بیرون شدن از جهان احساس یه جهان عقل و اندیشده و تفکر، میتوان دریافت. چرا که حس از درک آن، عاجز و ناتوان است و تا انسان غرق در احساس و ادراک حسی و لذایذ محسوس باشد، قادر نیست حقیقت جمله فوق را دریابد.
و آیه سوم شرایط وصول به آن را که عبارتند از ایمان و عمل صالح بیان میکند که هر چند ما عندالله بهتر و باقیتر است اما هر کسی قادر نیست آن را به چنگ آورد جز آنکه واجد شرایط باشد یعنی ایمان و عمل صالح داشته باشد.
در یکی دیگر از آیات قرآن آمده است که:
بل توثرون الحیوه الدنیا و الاخره خیر و ابقی.
شما زندگی دنیا را بر میگزینید در صورتی که زندگی آخرت بهتر و بادوامتر است.
نوع انسانها قبل از این که تعالیم انبیا به آنها برسد زندگی دنیا را ترجیح میدهند و متقابلا، نسبت به زندگی آخرت یا اصلا توجهی ندارند و یا اگر هم نسبت به آن توجهی پیدا کنند، کشش چندانی برایشان ندارد.
انسی که انسان از آغاز به زندگی دنیا دارد و لذت محسوسی که بدون مقدمه از این زندگی میبرد وی را به ترجیح و گزینش زندگی دنیا وا میدارد و خداوند با تعابیری همانند آنچه که در آیه فوق آمده میخواهد به او بیاموزد که زندگی آخرت دوام و بقا و خیر بیشتری دارد تا با دادن شناخت صحیح که قبلا گفتیم در جهت دهی درست همه امیال و نیز میل به بقا تأثیر چشمگیر دارد وی را به راه درست بکشاند و میل به بقا را در او جهت درست هدایت کند.
در اینجا تکیه ما روی کلمه ابقی است و قرآ برای آن که مردم را از دلبستگی به دنیا باز دارد و به طرف آخرت بکشاند با این کلمه به انسان میفهماند که آخرت پایدارتر است، ولی همه میدانیم که این تعلیم و آگاهانیدن در صورتی مؤثر است و در هدایت انسان نقش دارد که شیء پایدارتر و بادوامتر گم شده انسان بوده و برای او کشش و جاذبه داشته باشد و هنگامی ممکن است در انسان تحرک ایجاد کند که چنین میلی به طور طبیعی در او وجود داشته باشد و بیرون شدن از جهان احساسی به جهان عقل و اندیشه و تفکر، میتوان دریافت.
چرا که حس از درک آن، عاجز و ناتوان است و تا انسان غرق در احساس و ادراک حسی و لذایذ محسوس باشد، قادر نیست حقیقت جمله فوق را دریابد.
و آیه سوم شرایط وصول به آن را که عبارتند از ایمان و عمل صالح بیان میکند که هر چند ما عندالله بهتر و باقیتر است، اما هر کس قادر نیست آنرا به چنگ آورد جز آن که واجد شرایط باشد یعنی ایمان و عمل صالح داشته باشد.
نیز در آیه دیگری میفرماید:
و لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحیوه الدنیا لنفتنهم فیه و رزق ربک خیر و ابقی.
و چشمانت را (با نگاه حسرت و تمنا) مکشان به طرف آنچه که در شکوفایی زندگی دنیا کسانی را از آن بهرهمند ساختهایم تا بیازمائیمشان که روزی پروردگار تو بهتر و بادوامتر است.
قبل از آن که انسان معرفت و شناخت کامل به ذات مقدس الهی پیدا کند، محبت خدا برای او اصالت ندارد به این معنا که یا اصولا نسبت به خدا محبتی ندارد، و یا اگر هم محبتی داشته باشد ریشه آن، محبتهای دیگری خواهد بود و خدا را به لحاظ آن که وسیلهای است برای تأمین سایر مطلوبهایش دوست میدارد.
حال اگر کسی به حدی از معرفت و شناخت رسید که خدا را اصالتا خواستنی و دوست داشتنی تشخیص داد در این صورت به هنگام مقایسه او با سایر محبوبها و مطلوبها، محبت خدا را ترجیح میدهد چون کاملتر و باقیتر است.
انسان وقتی به چیزی دل میبندد، مایل است که محبوبش باقی باشد تا از دیدن او و از انس و ارتباط با او هر چه بیشتر لذت ببرد و نسبت به آنچه که وجود لحظهای دارد گاهی هست و گاهی نیست در صورتی که توجه داشته باشد دلبستگی پیدا نمیکند.
دلبستگی انسان باید به چیزی پایدار باشد و قرآن در جمله و الله خیر و ابقی میخواهد بگوید پایدار مطلق، خداست و کلمه ابقی ما را متوجه این حقیقت میکند که بقا برای انسان مطلوبیت فطری دارد و شاید بتوان گفت: حضرت ابراهیم (علیه السلام) نیز که در احتیاج با ماه پرستان، خورشید پرستان و ستاره پرستان بر جمله لا احب الافلین تکیه میکند اشاره به همین حقیقت دارد.
از جمله شواهد قرآنی دیگری بر این که انسان در جستجوی جاودانگی میباشد این است که خداوند در این کتاب آسمانی مقدس در یک مورد از روز قیامت با تعبیر یوم الخلود یا روز جاودان شدن یاد کرده میگوید:
ادخلوها بسلام یوم الخلود.(89)
به سلامت در آن داخل شوید که آن روز، روز جاودان شدن است.
این نامگذاری که به منظور جلب توجه و علاقه مردم به جهان آخرت انجام شده، خود گواه بر وجود این تمایل فطری در انسان و پذیرش آن از سوی خدا در قرآن است.
قرآن در مواردی دیگر نیز برای آن که مردم را به انجام کارهای خوب تشویق کند باز هم از راه نامگذاری وارد شده و از کارهای صالح و شایسته با عنوان با قیامت یاد میکند.
مثل این میفرماید:
المال و البنون زینه الحیوه الدنیا والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا.
مال و فرزند، زینت زندگی دنیا است و اعمال ماندگار و شایسته در پیشگاه پروردگار تو از جهت پاداش، بهتر و از نظر آینده و عاقبت، نیکوتر است.
این نامگذاری نیز خود گویای کششی است که انسان فطره به بقا و دوام دارد گرچه آن را با جمله خیر عند ربک نیز که حاکی از یک گرایش فطری دیگر است تأکید کرده و یعنی هم بقا و دوام برای انسان کشش و جاذبه دارد و هم مطلوب خدا بودن و هر دو گرایش، انسان را به انجام کار صالح ترغیب و تحریک میکنند و خداوند از این دو گرایش در دو آیه نامبرده به عنوان زمینهها و عوامل تربیتی استفاده کرده است.
شاهد قرآنی دیگر بر وجود میل به بقا و پذیرش آن از سوی قرآن، داستانی است که خداوند در سوره کهف آورده است. داستانی از دو دوست و دو رفیق که یکی از آن دو مؤمن، موحد و معتقد به خدا و آخرت بود و آن دیگری مشرک و دلباخته زندگی دنیا که در اینجا ترجمه داستان را ذکر میکنیم.
(ای رسول خدا) حکایت دو مردی را که به یکی شان دو باغ انگور که اطراف و حاشیه آن دو باغ را به وسیله دو ردیف از درختان خرما پوشانده و محصور ساخته بودیم و میان آن دو را برای کشت و زرع قرار داده بودیم برای مردم بازگو. هر دو باغ بدون آفت، ثمرات خود را میدادند و در درونشان جوی آبی روان ساختیم. او که حاصل خوبی از باغ به دست آورده بود به رفیق خود که با وی گفتگو میکرد اظهار داشت که من هم ثروت و مکنتم از تو بیشتر است و هم افرادم محترمتر و مقتدرترند و وارد باغ شد در حالی که به خود ستم روا داشته گفت: گمان ندارم هرگز این باغ و دارایی، زوال یابد و گمان نمیکنم قیامتی در کار باشد و بر فرض هم به سوی پروردگار باز گردم، بهتر از آن را در آنجا خواهم یافت. دوستش که با او به محاوره پرداخته بود گفت: آیا به آن کس که تو را از خاک آفرید پس از نطفه و سپس به صورت یک مرد خلقت ترا معتدل ساخت کافر شدهای؟
خدا پروردگار من است و هیچگاه به او شرک نورزیدهام. چرا وقتی به باغ در آمدی نگفتی هر چه خدا خواهد میشود و نیرویی جز به سبب او نیست. اگر میبینی که من در مال و فرزند از تو کمترم امید دارم که خدا بهتر از باغ تو را به من دهد و باشد که باغ تو به وسیله آتشی آسمانی با خاک یکسان شود یا آب آن به زمین فرو رود و خشک شود...(90)
آنچه که در این داستان در ارتباط با میل به بقا و جاودانگی توجه انسان را جلب میکند این است که نر دو رفیق، هم او که مؤمن و موحد بود و هم آن دیگری که مشرک و بیاعتماد به خدا و قیامت روی بقا و دوام و خلود و جاودانگی تکیه میکنند.
صاحب باغ که مشرک و منکر قیامت است میگوید: من گمان ندارم که این باغ و این نعمتها هرگز از بین برود. دوست مؤمن و موحدش نیز به او توجه میدهد که اینها قابل بقا نیست و در معرض صدها خطر و آفت و فنا و نیستی هستند. ممکن است درختها خشک شود، آب باغ بخشکد، میوهها را آفت بگیرد و نابود سازد و...
بنابراین، آیه شریفه این حقیقت را پذیرفته که هر دو نفر فطره میل به بقا دارند و طالب شیء باقی و با دوام و در جستجوی جاودانگی هستند و هیچ یک از آن دو، نسبت به شیء بیدوام و ناپایدار علاقهای ندارند.
تنها تفاوت دو دوست این داستان، در تشخیص شیء باقی پایدار تمیز آن از شیء فانی و ناپایدار است. محاوره و مباحثه آن دو در تشخیص مصداق بود که یکی گمان دارد همین باغی که در دنیا هست باقی خواهد ماند و هیچ گاه از بین نمیرود و دیگری اعتقاد دارد که اینها ناپایدار است و نعمت باقی را باید در جای دیگری جستجو کرد.
سرانجام، آیات مربوط به این داستان قرآنی در سوره کهف با این آیه به پایان میرسد که:
هنالک الولایه لله الحق هو خیر ثوبا و خیر عقبا.(91)
در آنجا فرمانروایی از آن خدا (فرمانروا)ی حق است او از نظر پاداش دادن و عاقبت نیکو بخشیدن بهتر است.
خلاصه آنچه گفتیم این است که انسان میل به ابدیت دارد و این میل بر اساس حکمت آفرینش الهی در نهاد انسان قرار داده شده است. قرآن هم به وجود آن در نهاد انسان اعتراف دارد و نه تنها نسبت به آن نظر منفی ندارد بلکه بسیاری از تعالیمش را بر اساس این میل، پیریزی میکند که چون میل به ابدیت دارید میبایستی دنبال آخرت و خدا و آنچه که نزد خدا هست بروید.
در مقابل آنچه که تاکنون از آیات برداشت کردیم، آیات دیگری در قرآن هست که ممکن است مخالف و معارض با آنچه تاکنون گفتهایم به نظر برسد و برخلاف آیات گذشته از آنها چنین برداشت شود که قرآن این میل را غیر قابل تحقق و ارضاناپذیر دانسته است.
خداوند در یکی از آیات قرآنی میفرماید:
و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد افان مت فهم الخالدون.(92)
و پیش از تو برای هیچ بشری جاودانگی و ابدیت قرار ندادیم پس آیا اگر تو از دنیا رفتی آنان جاودان میماند؟
کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون.
هر انسانی مرگ را میچشد را با خیر و شر در معرض امتحان قرار دهیم و به سوی ما بازگشت خواهید نمود.
آیات نامبرده ظهور دارند در این که هیچ کس جاودانه و ابدی نمیشود و همه میمیرند. انک میت و انهم میتون(93)
بنابراین، ابدیت برای انسان امکان ندارد و نباید بیهوده به دنبال چیزی ناممکن برود و این سخن با آنچه که تاکنون از آیات قرآن استنباط کردیم سازگار نیست!
در پاسخ به تعارضی که با نظر سطحی میان این آیه با آیات قبل مشاهده میشود میگوییم:
این آیه، خلود و ابدیت انسان را به طور کلی و مطلق نفی نمیکند، بله زندگی مادی و دنیوی او را فانی و غیر قابل بقا میداند، سیاق آیه خود به خود گواه بر این معنا است. از این رو پس از آن که حکم به مرگ و نفی ابدیت برای همه میکند در انتهای آیه دوم خبر میدهد که پس از مرگ به سوی ما باز میگردید که خود گواه بر وجود زندگی انسان پس از مرگ و انتقال از این عالم خواهد بود.
علاوه بر این، آن همه آیاتی که درباره جاودان شدن انسان در بهشت یا در جنهم با تعبیر خالدین فیها ابدا آمده و اصولا، این که روز قیامت در قرآن یوم الخلود نامیده شده، برای دفع چنین توهمی کافی است.