بمنظور درک روشن نفس، و برای آنکه الگوی ویژهای از نفس داشته باشیم، از طریق تشبیه معقول به محسوس کمک گرفته نفس را به هرمی تشبیه میکنیم که سه سطح جانبی دارد. اینکه میگوییم: سه سطح به تناسب شناخت و برداشتی است که ما از نفس داریم و میخواهیم براساس آن طرح پیشنهادی خود را ارائه دهیم هر چند ممکن است با دقت بیشتر معلوم شود که نفس ابعاد بیشتری دارد و در اینصورت شبیه به هرمی است که ابعاد بیشتری داشته باشد.
در تصویری که ما تاکنون از نفس داریم و اساس طرح پیشنهادی ما را تشکیل میدهد نفس، سه بعدی است و به هرمی دارای سه سطح جانبی شباهت دارد.
حال اگر بپرسید چرا به هرم تشبیه شده و وجه شبه آن دو چیست؟ در پاسخ میگوییم تشبیه به هرم بدین لحاظ است که تا نقطه رأس هرم نمایانگر وحدت مقام نفس باشد که همه سطوح مفصل و متعدد به اجمال در آن نقطه متحد میشوند یا بوحدت میرسند؛ چنانکه، برعکس نیز از نقطه واحد رأس با همین مقام وحدتی که دارد شؤون مختلفی پدید میآید یا ظاهر و متجلی میشود. پس نتیجه میگیریم که همه این چهرهها در حاق وجود نفس و در اعماق آن یکی هستند و آشکار نمایانده بشود آن را به رأس هرم تشبیه کردیم و گفتیم: این هرم مشبه به ما دارای سه سطح جانبی است تا نمایانگر شؤون مختلف نفس و ابعاد سهگانه آن باشد که بترتیب عبارتند از:
1- بعد آگاهی و شناخت نفس؛ یعنی، آنچه که از مقوله علم و ادراک است. علم از ابعاد روشن نفس است و میدانیم که نفس با آنکه بیش از یک حقیقت ندارد و یکی بیشتر نیست در ذات آن، علم نهفته است و علم، عین وجود نفس خواهد بود.
2- بعد قدرت، چهره دومی است که برای نفس در نظر میگیریم. هر یک از ما در وجود خودمان این معنا را درک میکنیم که از تواناییهائی برخوردار هستیم. توانایی؛ یعنی، آنچه که مبدأ فعالیت ما میشود. و منظور ما از فعالیت در کارها و تلاشهای جسمانی خلاصه نمیشود؛ یعنی حتی وقتی هم که بدن ما فعالیت نمیکند و نمیتوانیم در خارج روی چیزی اثر بگذاریم باز هم از قدرت بیبهره نیستیم و همان ما را توانمند میسازد و وامیدارد تا در داخل نفس و روان مخفی خویش به فعالیتهای درونی و پنهان بپردازیم مثل آنکه چیزی را درک کنیم تصور کنیم تصدیق کنیم، یا درباره کاری تصمیم بگیریم. ارادهای که از نفس برمیخیزد مبدأی دارد آن مبدء که سرچشمه کارها و خاستگاه فعالیتها و تحرک نفس است حقیقتی است نهفته در ذات و درون روح.
3- بعد محبت سر انجام سومین چهرهای است که میشود برای نفس در نظر گرفت و با تعابیر مختلفی میتوان بدان اشاره کرد، کمترین چیزی که در این مرتبه بر آن تأکید میکنیم حب نفس است. قطعا، در مرتبه ذات نفس محبت به خود نفس و بتعبیری خود دوستی وجود دارد.
البته، ما معتقدیم که محبت موجود در ذات نفس منحصر به خود دوستی یا حب ذات نیست؛ بلکه، عشق به خدا و پرستش او نیز جزء گرایشهای فطری انسانیت که ریشه در ذات نفس دارد؛ چنانکه، در مورد بعد اول و نخستین چهره نفس نیز بر این باوریم که علم و آگاهی انسان منحصر در علم به نفس نیست؛ بلکه، علم به علت و آفریدگار و به اصطلاح خداشناسی نیز رویه دیگر درک فطری و غیر اکتسابی انسانیت که در ذات نفس هر چند بشکل ضعیف وجود دارد و البته قابل تقویت است تا آنجا که میرسد در حد یک درک حضوری روشن. چنانکه، بعد قدرت در نفس نیز منشأ سیر الی الله میشود و از این رو، میتوان گفت: قدرت نیز همانند علم و محبت، که هر کدام نسبتی با نفس و نسبتی با خدا میداشتند، نسبتی هم با خدا دارد و منشأ سیر الی الله میشود؛ یعنی، در واقع انسان در نفس خود بطور فطری او را میشناسد و دوست میدارد و میتواند به سوی او سیر و حرکت کند.
بنابراین، علم و قدرت و محبت در عین اینکه ابعاد نفس انسان هستند از همان اول بطور فطری، هر چند بشکل ضعیف، جهت نامحدودی را نشان میدهند و ارتباطی با خدای متعال دارند. اما بلحاظ رعایت توان و ادراک عمومی ما در تبیین طرح بر علم به نفس و حب نفس تأکید و توجه کردیم.
سه بعدی را که برای نفس نام بردیم در مقام بساطت نفس؛ یعنی، در نقطه رأس هرم عین نفس است؛ ولی، وقتی به مقام تفصیل میآید، چهرههایی مختلف و جداگانه متفاوت از یکدیگر تجلی و ظهور پیدا میکنند که با سه واژه علم، محبت و قدرت هر یک با مفهومی ویژه خود از آن سه چهره یاد میکنیم. در مقام تفصیل و متمایز و مشخص از یکدیگرند، این سه رویه و یا سه سطح را در هر موجود ذی شعور میشود اثبات کرد و بر این اساس هم میشود گفت: صفات ذاتی هر موجود مجردی علم، قدرت و محبت است.
علم و قدرت و محبت در مقام وحدت و بساطت نفس که بمنزله رأس هرم است بهم میپیوندند و عین هم میشوند؛ یعنی، در آنجا بیش از یک حقیقت وجود ندارد که ما با تعبیر نفس از آن یاد میکنیم؛ ولی، هر چه به قاعده هرم نزدیکتر میشویم این اجمال به تفصیل بیشتری گرایش پیدا میکند؛ یعنی، زاویه بازتر میشود و حقایقی که رنگ یکی از این سه بعد را بیش از ابعاد دیگر دارند در درون آن جای میگیرد و به اصطلاح، بصورت مفصلتری تجلی میکند؛ ولی، بهرحال، ساختمان خود نفس صرف نظر از چیزهایی که بعدا کسب میکند یا در آن پدید میآید از این سه چیز تشکیل مییابد و این سه مفهوم از آن انتزاع میشود.
در توضیح بیشتر آنچه که تاکنون، با تشبیه نفس معقول به هرم سه بعدی محسوس، درباره نفس و شؤون مختلف وحدت و کثرت و علم و قدرت و محبت مربوط به نفس گفتیم میتوان گفت: در واقع، محتوای هرم نفس را یک جوشش، یک حرکت و یک میل تشکیل میدهد، نفس دائما میخواهد حرکت کند و سیری داشته باشد و چون این حرکت خارج از ذات نفس نیست از یک نظر میشود گفت: خود نفس عین این حرکت و عین این پوشش است. هر کسی در درون خود میلی بسوی حرکت و پیشرفت مییابد و هیچکس از وضع ساکن و آرامی که دارد خرسند نیست و آثار و علائم ظاهری این میل روانی و نفسانی را میتوان در دوران مختلف زندگی انسان از سن کودکی تا جوانی و کمال بصورت مختلف و با مظاهر گوناگون مشاهده کرد.
در اینجا مناسب است به یک نکته ذوقی اشاره کنیم که هر چند استدلالی نیست؛ ولی از ظرافت قابل توجهی برخوردار و تأییدی خواهد بود از روایات معصومین بر آنچه که در بالا آوردهایم. بعضی از روایات دلالت دارند بر اینکه روح از ریح مشتق شده است و با توجه به اینکه روح انسان همان نفس انسانی است هر چند ظاهر اینگونه روایات تبیین یک رابطه لفظی و لغوی است مبنی براینکه روح و ریح در اصل دارای یک ماده مشترک هستند ولی، میتوان گفت: اشعاری نیز بر این نکته باشد که نفس؛ یعنی، همان روح انسانی همانند باد از یک حالت تحرک و وزش و صعود و هبوط برخوردار است و اشارهای بر اینکه اصولا، حقیقت روح، همانند حقیقت باد که چیزی جز حرکت هوا و تغییر و تحول جوی نیست، چیزی جز حرکت و تحول نفس نخواهد بود و همانطور که حیثیت و هویت باد به حرکت و تحول آنست این حیثیت در روح نیز ملحوظ خواهد بود و حرکت، ذاتی نفس انسانی است. آری از اینگونه روایات فهمیده میشود که حقیقت نفس انسان حرکت و ذات آن جنبش و پوشش است و حتی نه تنها اشاره و اشعار بلکه در یک روایت بر این نکته تصریح شده است که روح نیز همانند ریح، متحرک است(21).
و معنی سخن فوق، با توجه به روح معارف اسلامی و محتوای آیات قرآن کریم، این میشود که روح انسان حرکتی است بسوی الله تبارک و تعالی. در این زمینه به یک آیه اشاره میکنیم که خداوند در آن میفرماید:
یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه(22).
ای انسان محققا تو بسوی پروردگارت سیر و تلاشی میکنی پس او را ملاقات خواهی کرد.
از آیه فوق میتوان استشعار کرد که حقیقت وجود نفس و روان انسان، کدح و تلاش و پویش است و انسان موظف است این حرکت را جهت دهد و در مسیر صحیح هدایت کند، به عبارتی روشنتر از آیه فوق میتوان دریافت که اصل حرکت و تلاش و سیر بسوی رب امری قطعی و جبری است که خواه و ناخواه انجام میشود و انسان بخواهد یا نخواهد قیامت را درک میکند و بملاقات ربش نائل میآید. اما جهت دهی این حرکت جبری، امری است اختیاری. از این روی، در آیه دو نوع هدف برای این حرکت ذکر شده یکی هدف اصل حرکت که خواه و ناخواه انجام میشود و نهایتا انسان رب خود را ملاقات خواهد کرد یعنی اصل ملاقات. دوم کیفیت ملاقات است که اگر انسان برای این حرکت جبری، جهت درستی انتخاب کرده باشد، ملاقاتش با پروردگارش بگونهای است که خشنودی وی را بهمراه دارد و خرسند و سربلند خواهد بود و اگر در حرکتش جهت صحیحی را دنبال نکرده باشد، تلخ و ناگوار است و مذهب تلکخکامی وی میشود.
از این رو، بدنبال آیه فوق میفرماید:
فاما من اوتی کتابه بیمینه فسوف یحاسب حسابا یسیرا و ینقلب الی اهله مسرورا و اما من اوتی کتابه وراء ظهره فسوف یدعوا ثبورا و یصلی سعیرا(23).
پس آنکس که کتاب او به دست راستش داده شود به آسانی حساب پس خواهد داد و با سرور و خوشحالی به اهل خود باز گردد و آنکس که کتاب او از پشت سر به او داده شود فریاد کند و به آتش در افتد.
وقتی حرکت نفس را نسبت به هدف آن میسنجیم خواهیم دید که از یک سو انجذابی است بسوی خدا؛ یعنی، در واقع هدف است که او ار بطرف خود میکشد خدا است که انسان را سیر میدهد بطرف خودش. و از سوی دیگر، حرکتی است که نفس انجام میدهد به عنوان باز هم تشبیه معقول بمحسوس، مثل جاذبه میان آهن و آهن ربا است وقتی آهن را نگاه میکنیم میبینیم سیر میکند بطرف آهن ربا و هنگامیکه آهن ربا را مورد توجه قرار میدهیم ملاحظه میکنیم آهن را بطرف خود میکشد و جذب میکند.
بین نفس و مبدأ هستی نیز چنین جذب و انجذاب و سیر و حرکتی هر چند نه آنچنان جذب و انجذاب کور و تاریک؛ بلکه بسیار متفاوت با آن در ذات و نهاد نفس وجود دارد که البته، در آغاز کاملا روشن آگاهانه نیست؛ ولی، با تکامل نفس تدریجا بصورتی آگاهانه برای خود انسان روشن و آشکار میشود.