تفسیر این گونه روایات به قرینه دلائل روشن سابق و روایاتی که صراحت در امکان تغییر اخلاق دارد، چندان مشکل نیست.
زیرا این نکته قابل قبول است که روحیّات مردم ذاتاً متفاوت است، بعضی همچون معدن طلا هستند و بعضی نقره، ولی اینها دلیل بر این نمیشود که این روحیّات قابل تغییر نباشند؛ و به تعبیر دیگر، این گونه صفات روحی در حدّ مقتضی است نه علّت تامّه، لذا با تجربه دیدهایم که این افراد بر اثر تعلیم و تربیت بکلّی عوض میشوند.
اضافه بر این، اگر ما بخواهیم مطابق این حدیث حکم کنیم باید بگوییم که همه مردم دارای اخلاق نیکند، بعضی خوبند و بعضی خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابر این، جایی برای اخلاق رذیله طبیعی وجود نخواهد داشت. (دقّت کنید)
در مورد حدیث دوم نیز مسأله جنبه مقتضی دارد نه علّت تامّه، و یا به تعبیر دیگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم؛ وگرنه مضمون حدیث، مخالف صریح تواریخی است که در دست است و نشان میدهد افرادی اخلاق خود را تغییر دادهاند، و تا پایان عمر بر همان روش باقی ماندند.
همچنین مخالف تجربیّات روزمرّه ما است که بسیاری از افراد فاسد را میبینیم به وسیله تعلیم و تربیت راه زندگی خود را عوض میکنند و تا آخر نیز بر روش جدید میمانند.
کوتاه سخن این که: در عین قبول تفاوت روحیّات و سجایای اخلاقی مردم با یکدیگر، هیچ کس مجبور نیست که بر اخلاق بد باقی بماند، یا بر اخلاق خوب؛ صاحبان سجیّه نیک ممکن است بر اثر هواپرستی در منجلاب اخلاق سوء سقوط کنند و صاحبان سجایای زشت، ممکن است زیر نظر استاد مربّی و در سایه خودسازی به بالاترین مراحل کمال عروج نمایند!
این نکته نیز گفتنی است که بعضی از افراد فاسد و مفسد، برای این که اعمال خود را توجیه کنند، به این گونه منطقها روی میآورند که خدا ما را چنین آفریده، اگر میخواست، میتوانست ما را با اخلاق دیگری بیافریند!
به هر حال، روی آوردن به مکتب طرفداران عدم قابلیّت تغییر اخلاق نتیجهای جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انکار مکتب انبیا و بیهوده شمردن تلاش علمای اخلاق و روانکاوان و سرانجام فساد جوامع بشری نخواهد داشت.