همیشه و در هر عصر و زمان و در میان هر قوم و ملّتی، از مفاهیم صحیح و سازنده سوء
استفادههائی شده است؛ ولی هرگز این بهرهگیریهای نادرست لطمهای به صحّت و قداست اصل مطلب نمیزند.مسأله رهبری اخلاقی و لزوم استفاده از اساتید عمومی و خصوصی برای بهتر پیمودن راه تهذیب نفس و سیر و سلوک الی اللَّه نیز از این قاعده کلّی مستثنا نبوده است.گروهی از صوفیّه خود را به عنوان «مرشد»، «شیخ»، «پیر طریقت» و «قطب» عنوان کرده و افراد را به پیروی بیقید و شرط از خود دعوت میکنند، و تا آنجا پیش رفتهاند که گفتهاند اگر از پیر طریقت کارهایی که بر خلاف شرع ببینی زنهار، که خرده نگیری، چرا که با روح تسلیم در برابر او مخالفت دارد!«غزّالی» که تمایل او به صوفیّه از کلماتش در فصول مختلف کتاب «احیاء العلوم» نمایان است، و فرق صوفیّه او را از بزرگان خویش میشمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احیاء العلوم، در باب پنجم، چنین میگوید:«ادب مریدان، در برابر شیوخ خود در نزد صوفیّه از مهمترین آداب است؛ مرید در برابر شیخ باید مسلوب الاختیار! باشد و در جان و مال خویش جز به فرمان او تصرّف نکند.... بهترین ادب مرید در برابر شیخ، سکوت و خمود و جمود است؛ تا این که شیخ خودش آنچه را از کردار و رفتار صلاح میداند به او پیشنهاد کند ... هرگاه کار خلافی از شیخ ببیند و مطلب بر او مشکل شود، به یاد داستان موسی و خضر بیفتد که خضر اعمالی انجام داد که موسی آنها را مُنکَر میشمرد ولی هنگامی که خضر سرّ آن را فاش کرد، موسی از انکارش بازگشت؛ بنابراین، شیخ هر کاری انجام دهد، عذری به زبان علم و حکمت دارد!»(479)شیخ عطّار در شرح حال یوسف ابن حسین رازی مینویسد: هنگامی که ذی النّون مصری (مرشد او) به او دستور داد که از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، یوسف دستوری از او خواست؛ ذی النّون گفت: هر چه خواندهای فراموش کن! و هر چه نوشتهای بشوی تا حجاب برخیزد!از ابو سعید نقل شده که (به مریدان) میگفت: رَأْسُ هذَا الْأَمْرِ کَبْسُ الْمَحابِرِ وَ خَرْقُ الدَّفاتِرِ وَ نِسْیانُ الْعِلْمِ؛ اساس این کار (تصوّف) جمع کردن دوات و مرکّب و پاره کردن دفترها (و کتابها) و فراموش نمودن علم است!»(480)در حالات «ابو سعید کندی» آمده است که در خانقاهی منزل داشت و در جمع دراویش به سر میبرد و گاهی در پنهانی به حوزه درس وارد میشد؛ روزی در خانقاه دواتش از جیبش بیرون افتد و رازش کشف شد (و معلوم شد دنبال تحصیل علم است.)؛ یکی از صوفیان به او گفت: عورت خویش را پنهان دار!(481)بی شک جوّی که بر آن خانقاه حاکم بود نتیجه تعلیمات مرشد و راهنمایِ آن جمع است.این در حالی است که در حدیث معروف و مشهوری که در اسلام آمده است میخوانیم که امام صادقعلیه السلام از پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمود: «وُزِّنَ مِدادُ الْعُلَماءِ بِدِماءِ الشُّهَداءِ فَیُرَجَّحُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلی دِماءِ الشُّهَداءِ؛ روز قیامت مُرکّبهای (نوک قلمهای) علما و دانشمندان با خونهای شهیدان در ترازوی سنجنش اعمال مقایسه میشود و مرکّبهای دانشمندان بر خونهای شهیدان برتری میگیرد!»(482)ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا!برای این که روشن شود هنگامی که کار به دست نااهل بیفتد چگونه از یک مسأله منطقی و شرعی با ایجاد تحریفها و دگرگونیها سوءِ استفاده میشود، کافی است که به سخنی که «کیوان قزوینی» (ملقّب به «منصور علیشاه» که خود از اقطاب صوفیّه بود) در حدود اختیار قطب، آورده است، توجّه کنید!او میگوید: حدود ادّعای قطب ده مادّه است:1 - من دارای همان باطن ولایت هستم که خاتمالانبیاء داشت! ... جز این که او مؤسّس بود و من مروّج و مدیر و نگهبانم!2 - من میتوانم عدّهای را تکمیل کنم به گونهای که روح قبائح را در تن آنها بمیرانم یا از تن آنها بیرون کرده به تن دیگران (کفّار) بیندازم!3 - من از قیود طبع و نفس آزادم!4 - همه عبادات و معاملات مریدان باید به اجازه من باشد!5 - هر نامی را که به مریدان تلقین کنم و اجازه دهم به دل یا به زبان بگویند، آن اسم خدا میشود و بقیّه از درجه اعتبار ساقط است!6 - معارف دینی و عقائد قلبی اگر با امضاءِ من باشد مطابق واقع است، والاّ عین خطا است!7 - من «مُفْتَرضُ الطَّاعَةِ وَ لازِمُ الْخِدْمَةِ وَ لازِمُ الْحِفُظْ» هستم!8 - من در عقائد خود آزادم!9 - من همیشه حاضر و ناظرِ احوال قلبیِ مریدم!10 - من تقسیم کننده بهشت و دوزخم!(483)این سخنان که به هذیان شبیهتر است تا به بحث منطقی، گرچه شاید مورد قبول همه صوفیان نباشد ولی همین اندازه که میبینیم کسی که خود را قطب میدانسته به خود اجازه میدهد چنین ترهاتی بگوید و چنان اختیاراتی برای اقطاب قائل شود که حتّی پیامبران بزرگ الهی مدّعیآن نبودند؛کافی است که بدانیم سوء استفاده کردن از مسأله نیاز بهمعلّم و مربّی در امر سیر و سلوک و تهذیب اخلاق ممکن است چه عواقب شومی به بار آورد.این ادّعاها که قسمتی از آن مخصوص انبیاء است و قسمتی از آن را هیچ پیامبر و امامی هم ادّعا نکرده، هرکس مختصر آگاهی نسبت به مسائل مذهبی داشته باشد متوجّه عمق خطر فاجعه میکند.اگر کتابهای اهل تصوّف را مانند: «تذکرة الاولیاء شیخ عطّار» و «تاریخ تصوّف» و «نفحات الانس» و بعضی از بحثهای احیاء العلوم را به دقّت بررسی کنیم به ادّعاهائی در مورد اقطاب برخورد میکنیم که راستی وحشتناک است؛ و همین امور است که محقّقان علم کلام و فقهای شیعه را وا داشته است که در مقابل این گروه موضع گیری های سختی داشته باشند؛ همان موضع گیریهایی که گاه برای افراد ناآگاه ناراحت کننده است، ولی آگاهان میدانند که اگر جلو این ادّعاها رها شود، کاری بر سر اصول و فروع اسلام و اخلاق میآورند که چیزی از آن باقی نمیماند!در اینجا به پایان بحث درباره کلّیّات مسائل اخلاقی در سایه آیات قرآن مجید میرسیم؛ بحثهایی که اساس و پایههای اصلی در علم اخلاق و تهذیب نفس را تشکیل میدهد و در پرتو آن راههای روشنی به سوی بحثهای آینده که از تک تک فضائل و رذائل اخلاقی سخن میگوید، گشوده میشود.