تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد اول - اصول مسائل اخلاقی
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

مکتبهای اخلاقی‏

3
در علم اخلاق مکاتب فراوانی است که بسیاری از آنها انحرافی است و به ضدّ اخلاق منتهی می‏شود، و شناخت آنها در پرتو هدایتهای قرآنی کار مشکلی نیست؛ قرآن می‏گوید:
وَأَنَّ هذا صِراطِی‏ مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیْلِه‏ ذالِکُمْ وَصَّاکُمْ بِه‏ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (سوره انعام، آیه 153)
آیه فوق که بعد از ذکر بخش مهمّی از عقائد و برنامه‏های عملی و اخلاقی اسلام در سوره انعام آمده، و مشتمل بر فرمانهای دهگانه اسلامی است، می‏گوید: «به آنها بگو این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید و از راههای مختلف (و انحرافی) پیروی مکنید که شما را از راه حق دور می‏سازد؛ این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهیزگار شوید!»
مکتبهای اخلاقی همانند سایر روشهای فردی و اجتماعی از «جهان‏بینی» و دیدگاههای کلّی درباره جهان آفرینش سرچشمه می‏گیرد و این دو، یک واحد کاملاً به هم پیوسته و منسجم است.
آنها که «جهان‏بینی» را از «ایدئولوژی» (و «هستها» را از «بایدها») جدا می‏سازند و می‏گویند رابطه‏ای بین‏این دونیست زیرا جهان‏بینی و هستها از دلائل‏منطقی و تجربی سرچشمه می‏گیرد در حالی که«بایدها» و «نبایدها» یک‏سلسله فرمانها و دستورها است، از یک نکته مهم غفلت کرده‏اند، و آن این که: فرمانها و «بایدها» هنگامی حکیمانه است که رابطه‏ای با«هستها» داشته‏باشد، وگرنه امور اعتباری بی‏محتوا و غیرقابل قبولی خواهد بود.
در اینجا مثالهای روشنی داریم که این مطلب را کاملاً باز می‏کند: هنگامی که اسلام می‏گوید: «شراب نخورید!» و یا قوانین بین‏المللی می‏گوید: «موادّ مخدّر ممنوع است!» اینها فرمانهای الهی یا مردمی است که بی‏شک از یک سلسله هستها سرچشمه گرفته؛ زیرا، واقعیّت عینی چنین است که شراب و موادّ مخدّر تأثیر بسیار مخرّبی در روح و جسم انسان دارد به گونه‏ای که هیچ بخشی از آن، از شرّ این موادّ ویرانگر در امان نیست؛ این واقعیّت، سبب آن باید یا نباید می‏شود.
این که می‏گوئیم احکام الهی از مصالح و مفاسد سرچشمه می‏گیرد، درست اشاره به همین رابطه است، و این که می‏گوئیم «کُلَّما حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ؛ هر کاری را عقل حکم به خوبی یا بدی آن کند، شرع نیز مطابق آن فرمان می‏دهد!» نیز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ میان واقعیّتها و احکام (بایدها و نبایدها) می‏باشد.
و این که در مجالس قانون‏گذاری در جوامع بشری می‏نشینند و پیامدهای فردی و اجتماعی هر پدیده‏ای را بررسی و بر اساس آن قانون وضع می‏کنند نیز دقیقاً در همین راستا است.
کوتاه سخن این که، محال است یک حکم حکیمانه بی‏ارتباط با واقعیّتهای موجود در زندگی بشر باشد؛ در غیر این صورت، حکم و قانون نیست بلکه گزافه‏گوئی و خرافه و قلدری است؛ و چون واقعیّت یکی بیش نیست طبیعتاً راه مستقیم و محکم و قانون صحیح هم بیش از یکی نمی‏تواند باشد و این مسأله سبب می‏شود که ما تمام تلاش و کوشش خود را برای پیدا کردن واقعیّتها و احکام و قوانین نشأت گرفته از آن به کار گیریم.
از آنچه در بالا گفته شد رابطه دیدگاههای کلّی در مجموعه هستی و آفرینش انسان، با مسائل اخلاقی روشن می‏شود و منشأ پیدایش مکتبهای مختلف اخلاقی نیز همین است.
اکنون با توجّه به مطالب فوق به سراغ مکاتب اخلاقی می‏رویم: