آیات :
تجمع شیعه در حکومت قائم
و لکل وجهه هو مولیها فاسبتبقوا الخیرات أین ما تکونوا یأت بکم الله جمیعا ان الله علی کل شیء قدیر(1159)؛ هر طایفهای قبلهای دارد که خداوند آن را تعیین کرده است؛ (بنابراین، زیاد درباره قبله گفتگو نکنید! و به جای آن،) در نیکیها و اعمال خیر، بر یکدیگر سبقت جویید! هرجا باشید، خداوند همه شما را (برای پاداش و کیفر در برابر اعمال نیک و بد، در روز رستاخیز،) حاضر میکند؛ زیرا او بر هر کاری تواناست.
پاداش پیروی از حق
فکذبوا فأنجینه و الذین معه فی الفلک و أعرقنا الذین کذبوا بئایتنا انهم کانوا قوما عمین(1160)؛ اما سرانجام او را تکذیب کردند؛ و ما او و کسانی را که با وی در کشتی بودند، رهایی بخشیدیم؛ و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم؛ چه اینکه آنها گروهی نابینا (و کور دل) بودند.
همخوانی پیرو و رهبر
محمد رسول الله و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بینهم تراتم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضونا سیماهم فی وجوههم من أثر السجود ذلک مثلهم فی التورات و مثلهم فی الانجیل کزرع أخرج شطئه فئازره فاستغلط فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغظ بهم الکفار و عد الله الذین ءامنوا و عملوا الصلحت منهم مغفره و أجرا عظیما(1161)؛ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنها در حال رکوع و سجود میبینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را میطلبند؛ نشانه آنها را در صورتشان از اثر سجده نمایان است؛ این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتی که جوانههای خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وا میدارد؛ این برای آن است که کافران را به خشم آورد (ولی) کسانی از آنها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.
راه علی و آل علی (علیه السلام)
اهدنا الصراط المستقیم(1162)؛ ما را به راه راست هدایت کن...
علی (علیه السلام) به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
فمن حاجک فیه من ما جاءک من العلم من العلم فقل تعالوا اندع أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکذبین(1163)؛ هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. علی (علیه السلام) مولای شیعیان
انما ولیکم الله و رسوله و الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم رکعون(1164)؛ سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا میدارند، و در حال رکوع، زکات میدهند.
ولایت حقه علی (علیه السلام)
و من یتول الله و رسوله و الذین ءامنوا فان حزب الله هم الغلبون(1165)؛ و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیت خدا پیروز است.
روایات :
مقام شیعیان در قیامت
شکوت الی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حسد الناس ایای، فقال: یا علی، ان أول أربعه یدخلون الجنه أنا وأنت الحسن و الحسین، و ذریتنا خلف ظهورنا، و أحباونا و خلف ذریتنا، و أشیاعنا عن أیماننا و شمائلنا(1166)؛ امام علی (علیه السلام): از حسدورزی مردم نسبت به خودم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شکوه کردم. آن حضرت فرمود: ای علی نخستین چهار نفری که وارد بهشت میشوند من هستم و تو و حسن و حسین، و پشت سر ما ذریه ما وارد میشوند و پشت سر ذریه ما، دوستداران ما و شیعیان ما از سمت راست و چپ ما.
رستگاری شیعیان
سئلت ام سلمه زوج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) عن علی بن ابیطالب (علیه السلام)، فقالت: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: ان علیا و شیعته هم الفائزون(1167)؛ امام باقر (علیه السلام): از امسلمه، همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، درباره علی بن ابیطالب (علیه السلام) سؤال شد، گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که میفرماید: علی و شیعیان او همان رستگارانند.
پارسایان شب و شیران روز
أتدری یا نوف من شیعتی؟ قال: لا و الله: شیعتی الذبل الشفاه، الخمص البطون، الذین تعرف الرهبانیه فی وجوههم، رهبان باللیل أسد بالنهار(1168)؛ امام علی (علیه السلام) - خطاب به نوف بکالی - ای نوف! آیا میدانی شیعه من کیست؟ عرض کرد: نه، به خدا. فرمود: شیعیان من آنانند که لبانشان (از تشنگی روزهداری) خشکیده و شکمهایشان (از گرسنگی) به پشت چسبیده است، آنان که پارسایی در رخسارشان پیداست. پارسایان شباند و شیران روز.
شیعه مطیع ائمه است
الامام الحسن (علیه السلام) - فی جواب رجل قال له: این من شیعتکم - یا عبد الله، ان کنت لنا فی اوامرنا وزواجر نامطیعا فقد صدقت، و ان کنت بخلاف ذلک فلا تزد فی ذنوبک بدعواک مرتبه شریفه لست من أهلها، لاتقل: أنا من شیعتکم، ولکن قل: أنا من موالیکم و محبیکم و معادی اعدائکم، و انت فی خیر و الی خیر(1169) امام حسن (علیه السلام) - در جواب مردی که عرض کرد: من از شیعیان شما هستم - ای بنده خدا! اگر مطیع او امر و نواهی ما باشی، راست میگویی، ولی اگر چنین نباشی، پس با ادعای منزلت والای که تو اهل آن نیستی، بر گناهانت میفزای. مگو: من از شیعیان شما هستم، بلکه بگو: من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم. در این صورت، تو آدم خوبی هستی و به خوبی گرایش داری.
برخی صفات شیعیان
ما شیعتنا الا من اتقی الله و اطاعه و ماکانوا یعرفون یا جابر الا بالتواضع و التخشع و الامانه و کثره ذکر الله(1170)؛ امام باقر (علیه السلام): شیعه ما نیست مگر کسی که از خدا بترسد و او را فرمان برد؛ آنان جز با فروتنی و خاکساری و امانتداری و بسیاری یاد خدا شناخته نمیشوند.
دیگر خصوصیات شیعیان
انما شیعه علی من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاد و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه فاذا رأیت اولئک فاولئک شیعه جعفر(1171)؛ امام صادق (علیه السلام): در حقیقت شیعه علی کسی است که عفت بطن و فرج دارد، (در عبادت و مبارزه نفس) سختکوش است، برای آفریدگارش کار میکند، به پاداش او امید دارد و از کیفرش بیمناک است؛ هرگاه چنین افرادی را دیدی (بدان که) آنان شیعه جعفریاند.
آزمایش شیعه
عن جعفر بن محمد (علیه السلام) قال: امتحنوا شیعتنا عند ثلاث عند مواقیت الصلاه کیف محافظتهم علیها و عند اسرارهم کیف حفظهم لها عند عدونا و الی اموالهم کیف مواساتهم لاخوانهم فیها(1172)؛ امام صادق (علیه السلام): شیعیان ما را در سه چیز بیازمایید: در مواظبت براوقاف نمازها، در نگهداری اسرارشان از دشمنان ما و در همدردی و کمک مالی به برادرانشان.
شیعه در زبان و کردار
قال أبو عبد الله (علیه السلام): لیس من شعتنا من قال بلسانه و خالفنا فی اعمالنا و آثارنا(1173) امام صادق (علیه السلام): شیعه ما نیست، آن که به زبان، دم از تشیع میزند اما در عمل برخلاف اعمال و کردار ما رفتار میکند.
امام شیعه واقعی
عن أبی عبدالله (علیه السلام) یقول: قوم یزعمون أنی امامهم و الله ما أنا بامام لعنهم الله کلما سترت لهم ستراهتکوه هتک الله سترهم أقول کذا فیقولون انما عنی کذا أنا امام من أطاعنی(1174)؛ امام صادق (علیه السلام): گروهی میگویند که من امام آنها هستم؛ به خدا قسم که من امام آنها نیستم. خدا لعنتشان کند، هر چند من پردهپوشی میکنم، آنان پردهدری میکنند. من میگویم: چنین و چنان، آنان میگویند: مقصودش فلان و بهمان است. من در حقیقت امام کسی هستم که اطاعتم کند.
شیعیان و تهیدستان
فدخل رجل فسلم کیف من خلقت من اخوانک قال فأحسن الثناء و زکی و أطری فقال له کیف عیاده أغنیائهم علی فقرائهم فقال قلیله قال و کیف مشاهده أغنیائهم لفقرائهم قال قلیله قال فکیف صله أغنیائهم لفقرائهم فی ذات أیدیهم فقال انک لتذکر أخلاقا قل ما هی فیمن عندنا قال فقال فکیف تزعم هولاء أنهم شیعه(1175)؛ امام صادق (علیه السلام) از مردی احوال قوم و قبیلهاش را پرسید، آن مرد از آنها تعریف و تمجید کرد. حضرت فرمود: عیادت ثروتمندانشان از تهیدستانشان چگونه است؟ آن مرد عرض کرد: اندک. فرمود: دید و بازید ثروتمندانشان با تهیدستانشان چگونه است؟ مرد عرض کرد: اندک. فرمود: کمک مالی ثروتمندانشان به تهیدستانشان چگونه است؟ مرد عرض کرد: شما اخلاق و صفاتی را میفرمایید که در میان ما کمیاب است. حضرت فرمود: پس، چگونه آنان خود را شیعه میدانند؟
داستانها :
مهر علی (علیه السلام)
مردی است به نام ابن سکیت از علماء و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در ردیف صاحب نظران زبان عرب مانند سیبویه و دیگران نامش برده میشود.
این مرد در دوران خلافت عباسی میزیسته، در حدود دویست سال بعد از شهادت علی (علیه السلام) در دستگاه متوکل: متهم شد که شیعه است. اما چون بسیار فاضل و برجسته بود متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرد.
یک روز که بچههای متوکل به حضورش آمدند و ابن سکیت هم حاضر بود، و خوب از عهده درس خودش برآمده بود، متوکل ضمن اظهار رضایت از ابن سکیت و شاید سابقه ذهنی که از او داشت که شنیده بود تمایل به تشیع دارد، از ابن سکیت پرسید: این دو (دو فرزندش) پیش تو محبوبترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟
ابن سکیت از این جمله و از این مقایسه سخت برآشفت، خونش به جوش آمد، با خود گفت کار این مرد مغرور به جایی رسیده است که فرزندان خود را با حسن و حسین علیهما السلام مقایسه میکند؟ این تقصیر من است که تعلیم آنها را برعهده گرفتهام، لذا در جواب متوکل گفت: به خدا قسم، قنبر، غلام علی (علیه السلام) به مراتب از این دو تا و از پدرشان نزد من محبوبتر است است.
متوکل فورا دستور داد: زبان ابن سکیت را از پشت گردنش درآوردند.
تاریخ، افراد سر از پا نشناخته زیادی را میشناسد که بیاختیار جان خود را در راه مهر علی فدا کردهاند، این جاذبه را کجا میتوان یافت؟ گمان نمیرود در جهان نظیری داشته باشد! علی به همین شدت نیز دشمنانی دارد که داستان فوق گویای نمونهای از هر دو میباشد(1176).
شیعه واقعی
یکی از پیروان مخلص و فداکار و با بصیرت علی، عدی پسر حاتم بود. عدی در رأس قبیله بزرگ طی قرار داشت. او چندین پسر داشت. خودش و پسرانش و قبیلهاش سرباز فداکار علی بودند، سه نفر از پسرانش به نام طرفه و طریف و طارف در صفین در رکاب علی شهید شدند. پس از سالها که از جریان صفین گذشت و علی (علیه السلام) به شهادت رسید، و معاویه خلیفه شد، تصادفات روزگار، عدی بن حاتم را با معاویه مواجه کرد. معاویه برای آنکه خاطره تلخی برای عدی تجدید کند و از اقرار و اعتراف بگیرد که از پیروی علی چه زیان بزرگی دیده است، به او گفت: این الطرفات، پسرانت چه شدند؟
- در صفین، پیشاپیش علی بن ابیطالب، شهید شدند.
- علی انصاف را درباره تو رعایت نکرد.
- چرا؟
- چون پسران تو را جلو انداخت و به کشتن داد، و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگاه داشت.
- من انصاف را درباره علی رعایت نکردم.
- چرا؟
- برای اینکه او کشته شد و من زنده ماندهام، میبایست جان خود را در زمان حیات او فدایش میکردم. معاویه دید منظورش عملی نشد. از طرفی خیلی مایل بود اوصاف و حالات علی را از کسانی که مدتها با او از نزدیک به سر بردهاند و شب و روز با او بودهاند بشنود. از عدی خواهش کرد، اوصاف علی را همچنانکه از نزدیک دیده است برایش بیان کند.
عدی گفت: معذورم بدار.
- حتما باید برایم تعریف کنی.
- به خدا قسم، علی بسیار دوراندیش و نیرومند بود. به عدالت سخن میگفت و با قاطعیت فیصله میداد. علم و حکمت از اطرافش میجوشید. از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهایی شب مأنوس بود. زیاد اشک میریخت و بسیار فکر میکرد. در خلوتها از نفس خود حساب میکشید و برگذشته دست ندامت میسود. لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را میپسندید. در میان ما که بود مانند یکی از ما بود. اگر چیزی از او میخواستیم میپذیرفت و اگر به حضورش میرفتیم ما را نزدیک خود میبرد و از ما فاصله نمیگرفت. با این همه آن قدر با هیبت بود که در حضورش جرأت تکلم نداشتیم، و آن قدر عظمت داشت که نمیتوانستیم به او خیره شویم. وقتی که لبخند میزد، دندانهایش مانند یک رشته مروارید آشکار میشد. اهل دیانت و تقوا را احترام میکرد و نسبت به بینوایان مهر میورزید. نه نیرومند از او بیم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود - در وقتی که تاریکی شب همه جا را فراگرفته بود - اشکهایش بر چهره و ریشش میغلطید، مانند مار گزیده به خود میپیچید و مانند مصیبت دیده میگریست. مثل این است که الان آوازش را میشنوم، او خطاب به دنیا میگفت: ای دنیا! متعرض من شدهای و به من رو آوردهای؟ برو دیگری را بفریب، تو را سه طلاقه کردهام و رجوعی در کار نیست، خوشی تو ناچیز و اهمیتت اندک است. آه آه از توشه اندک و سفره دور و مونس کم..
سخن عدی که به اینجا رسید، اشک معاویه بیاختیار فرو ریخت. با آستین خویش اشکهای خود را خشک کرد و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را، همینطور بود که گفتی. اکنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است؟ - شبیه حالت مادری که عزیزانش را در دامنش سربریده باشند.
- آیا هیچ فراموشش میکنی؟
- آیا رزوگار میگذارد فراموشش کنم(1177)؟
پند آموزگار
معاویه، پسر ابوسفیان، پس از آنکه در سال 41 هجری بر تخت سلطنت نشست، تصمیم گرفت با سلاح تبلیغ و ایجاد شعارهای مخالف، علی (علیه السلام) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام درآورد. انواع وسائل تبلیغی را در این راه به کار انداخت: از یک طرف با شمشیر و سرنیزه جلو نشر فضائل علی را گرفت و به احدی فرصت نداد لب به ذکر حدیث یا حکایتی در مدح علی بن ابیطالب بگشاید، از طرف دیگر برخی دنیا طلبان را با پولهای گزاف مزدور کرد تا احادیثی از پیغمبر، علیه علی (علیه السلام) جعل کنند. اما اینها برای منظور معاویه کافی نبود، او گفته بود که من باید کاری کنم که کودکان با کنیه علی بزرگ شوند و پیران با احساسات ضد علی بمیرند. آخرین فکری که به نظرش رسید این بود که در سراسر مملکت پهناور اسلامی لعن و دشنام علی را به شکل یک شعار عمومی و مذهبی درآورد. دستور داد همه جا روی منابر در روزهای جمعه لعن علی را ضمیمه خطبه کنند. این کار رایج و عملی شد. پس از معاویه نیز سایر خلفای اموی - برای اینکه علویین را تا حد نهائی تحقیر و آرزوی خلافت اسلامی را از دل آنها برای همیشه بیرون کنند - این فکر را دنبال کردند.
نسلهایی که از آن تاریخ به بعد به وجود میآمدند با این شعار مأنوس بودند و خود به خود آن را تکرار میکردند. و این کار در اذهان مردم بیچاره ساده لوح اثر بخشیده بود، تا آنجا که یک روز مردی به عنوان شکایت جلو حجاج را گرفت و گفت: فامیلم مرا از خود راندهاند و نام مرا علی گذاشتهاند از تو تقاضای کمک و تغییر نام دارم.
حجاج نام او را عوض کرد و گفت: به حکم اینکه وسیله خوبی (تنفر از علی) برای کمک خواهی انتخاب کردهای، فلان پست را به عهده تو میگذارم، برو و آن را تحویل بگیر.
تبلیغات و شعارها کار خود را کرده بود. اما چه کسی میدانست یک جریان کوچک، آثار تبلیغاتی را متجاوز از نیم قرن روی آن کار شده بود از بین خواهد برد، و حقیقت از پشت این همه پردههای ضخیم آشکار خواهد شد.
عمر بن العزیز، که خود از بنیامیه بود، در ایام کودکی یک روز با سایر کودکان همسال خود مشغول بازی بود، و طبق معمول تکیه کلام و ورد زبان اطفال همبازی، لعن علی بن ابیطالب بود. کودکان در حالی که سرگرم بازی بودند و میخندید و جست و خیز میکردند، به هر بهانه کوچکی لعن علیبن ابیطالب را تکرار میکردند. عمرو بن عبدالعزیز نیز با آنها هماهنگ و هم صدا بود. اتفاقا در همان وقت آموزگار وی که مردی خداشناس و متدین و با بصیرت بود، از کنار آنها گذشت، به گوش خود شنید که شاگرد عزیزش، علی را لعن میکند. آموزگار چیزی نگفت. از آنجا رد شد و به مسجد رفت. کمکم وقت درس رسید، عمر به مسجد رفت تا درس خود را فراگیرد، اما همینکه چشم آموزگار به عمر افتاد، از جا حرکت کرد و به نماز ایستاد و نماز را خیلی طول داد. عمر احساس کرد نماز بهانه است و واقعیت امر، چیزی دیگری است. از هر جا هست رنجش خاطری پیدا شده است. آن قدر صبر کرد تا آموزگار از نماز فارغ شد.
آموزگار پس از نماز نگاهی خشم آلود به شاگرد خود کرد. عمر گفت: ممکن است حضرت استاد علت رنجش خود را بیان کنند؟
- فرزندم! آیا تو امروز علی را لعن میکردی؟
- بلی.
- از چه وقت بر تو معلوم شده که خداوند پس از آنکه از اهل بدر راضی شده بر آنها غضب کرده است، و آنها مستحق لعن شدهاند؟
- مگر علی از اهل بدر بود؟
- آیا بدر و مفاخر بدر جز به علی به کس دیگری تعلق دارد؟
- قول میدهم دیگر این عمل را تکرار نکنم.
- قسم بخور.
- قسم میخورم.
این طفل به عهد و قسم خود وفا کرد. سخن دوستانه و منطقی آموزگار همواره در مد نظرش بود، و از آن روز دیگر هرگز لعن علی بزبان نیاورد، اما در کوچه و بازار و مسجد و منبر همواره لعن علی به گوشش میخورد و میدید که ورد زبان همه است. تا اینکه چند سال گذشت، و یک روز یک جریان دیگر توجه او را به خود جلب کرد که فکر او را به کلی عوض کرد: پدرش حاکم مدینه بود. طبق سنت جاری، روزهای جمعه نماز جمعه خوانده میشد، و پدرش قبل از نماز خطبه جمعه را ایراد میکرد، و باز طبق عادتی که امویها به وجود آورده بودند، خطبه را به لعن و سب علی (علیه السلام) ختم میکرد، عمر یک روز متوجه شد که پدرش هنگام ایراد خطابه، در هر موضوعی که وارد بحث میشود، داد سخن میدهد و با کمال فصاحت و بلاغت و رشادت آن را بیان میکند، اما همینکه به لعن علی بن ابیطالب میرسد، نوعی لکنت زبان و درماندگی در او پدید میآید. این جهت خیلی مایه تعجب عمر شد، با خود حدس زد حتما در عمق و روح و قلب پدر چیزهایی است که آنها را نمیتواند به زبان بیاورد. آنهاست که خواهی نخواهی در طرز سخن بیان او اثر میگذارد و موجب لکنت زبان او میشود.
یک روز این موضوع را با پدر در میان گذاشت و گفت: پدر جان! من نمیدانم چرا تو در خطابههایت در هر موضوعی که وارد میشوی در نهایت و بلاغت آن را بیان میکنی، اما هنگامی که نوبت لعن این مرد میرسد، مثل این است که قدرت از تو سلب میشود و زبانت بند میآید؟ - فرزندم! تو متوجه این مطلب شدهای!
- بلی پدر! این مطلب در بیان تو کاملا پیداست.
- فرزند عزیزم! همین قدر به تو بگویم اگر این مردم که پای منبر ما مینشینند، آنچه پدر تو در فضیلت این مرد میداند بدانند، دنبال ما رها خواهند کرد و به دنبال فرزندان او خواهند رفت.
عمر که سخن آموزگار، از ایام کودکی به یادش بود و این اعتراف را رسما از پدر خود شنید، تکان سختی به روحیهاش وارد شد و با خدای خود پیمان بست که اگر روزی قدرت پیدا کند، این عادت زشت و شوم را - که یادگار سیاه معاویه است - از میان ببرد.
سال 99 هجری رسید. از زمانی که معاویه این عادت زشت را رایج کرده بود در حدود شصت سال میگذشت. در آن وقت سلیمان بن عبدالملک خلافت میکرد. سلیمان بیمار شد و میدانست که رفتنی است. با اینکه طبق وصیت پدرش، عبدالملک مکلف بود برادرش یزید بن عبدالملک را به عنوان ولایتعهد تعیین کند، اما سلیمان بنا به مصالحی عمر بن عبدالعزیز را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرد. همینکه سلیمان مرد و وصیتنامهاش در مسجد قرائت شد، برای همه موجب شگفتی شد. عمروبن عبدالعزیز در آخر مجلس نشسته بود، وقتی دید به نام او وصیت شده است، گفت: انا الله و انا الیه راجعون. سپس عدهای زیر بغلهایش را گرفتند و او را بر منبر نشانیدند و مردم هم با رضایت بیعت کردند.
جزء اولین کارهایی که عمر بن عبدالعزیز کرد این بود که، لعن علی را غدقن کرد. دستور داد در خطبههای جمعه به جای لعن علی، آیه کریمه ان الله یأمر بالعدل و الاحسان تلاوت شود... شعرا و گویندگان، این عمل عمر را ستایش و نام نیک او را جاوید کردند(1178).
دو همکار
صفا و صمیمیت و همکاری صادقانه هشام بن الحکم و عبدالله بن یزید اباضی، مورد اعجاب همه مردم کوفه شده بود. این دو نفر، ضرب المثل دو شریک خوب و دو همکار امین و صمیمی شده بودند. این دو به شرکت یکدیگر، یک مغازه خرازی داشتند. جنس خرازی میآوردند و میفروختند. تا زنده بودند میان آنها اختلاف و مشاجرهای رخ نداد. چیزی که موجب شد این موضوع زبانزد عموم مردم شود و بیشتر موجب اعجاب خاص و عام گردد، این بود که این دو نفر از لحاظ عقیده مذهبی در دو قطب کاملا مخالف قرار داشتند. زیرا هشام از علماء و متکلمین سرشناس شیعه امامیه و یاران و اصحاب خاص امام جعفر صادق (علیه السلام) و معتقد به امامت اهل بیت بود. ولی عبدالله بن یزید از علماء اباضیه(1179) بود. آنجا که پای دفاع از عقیده و مذهب بود، این دو نفر در دو جبهه کاملا مخالف قرار داشتند، ولی آنها توانسته بودند تعصب مذهبی را در سایر شئون زندگی دخالت ندهند، و با کمال متانت کار شرکت و تجارت و کسب و معامله را به پایان برسانند. عجیبتر اینکه بسیار اتفاق میافتاد که شیعیان و شاگردان هشام به همان به همان مغازه میآمدند و هشام اصول و مسائل تشیع را به آنها میآموخت و عبدالله از شنیدن سخنانی بر خلاف عقیده مذهبی خود، ناراحتی نشان نمیداد. همچنین اباضیه میآمدند و در جلوی چشم هشام تعلیمات مذهبی خودشان را که غالبا علیه مذهب تشیع بود فرا میگرفتند و هشام ناراحتی نشان نمیداد. یک روز عبدالله به هشام گفت: من و تو با یکدیگر دوست صمیمی و همکاریم؛ تو مرا خوب میشناسی، من میل دارم که مرا به دامادی خودت بپذیری و دخترت فاطمه را به تزویج کنی.
هشام در جواب عبدالله، فقط یک جمله گفت و آن اینکه: فاطمه مؤمنه است.
عبدالله با شنیدن این جواب سکوت کرد و دیگر سخنی از این موضوع به میان نیاورد. این حادثه نیز نتوانست در دوستی آنها خللی ایجاد کند. همکاری آنها باز هم ادامه یافت. تنها مرگ بود که تنوانست بین این دو دوست جدایی بیندازد و آنها را از هم دور سازد(1180).
ویژگیهای شیعه حقیقی
ابو اسماعیل میگوید: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم و عرض کردم: شیعیان در آنجا که ما زندگی میکنیم بسیار هستند.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: آیا ثروتمندان آنها نسبت به مستمندان، مهربان هستند و به آنها توجه دارند؟ و آیا نیکوکاران نسبت به گنهکاران گذشت دارند؟، آیا آنها نسبت به همدیگر، همکاری و برادری دارند؟
ابو اسماعیل: نه، این ویژگی در میانشان نیست.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: لیس هولاء شیعه، الشیعه من یفعل هذا؛ اینها شیعه نیستند، شیعه کسی است که این ویژگیها را داشته باشد.
آن حضرت در سخن دیگر به سعید بن حسن (یکی از شیعیان) فرمود: آیا یکی از شما نزد برادر (دینی خود) میآید که دست در جیب او کند و هر چه نیاز دارد بردارید؟ و او جلوگیری نکند؟
سعید گفت: چنین کاری در میان ما نیست.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: پس خبری (از اسلام و تشیع حقیقی) در میان شما نیست.
سعید گفت: بنابراین، آنها مستحق هلاکت و عذابند؟
امام باقر (علیه السلام): هنوز عقلهای آن آدم، کامل نشده است.
اگر عقلهای آنها از آبشخور اسلام ناب، سیراب میشد، و از مکتب تشیع راستین پرورش مییافت، همکاری و همیاری اسلامی را در حد اعلا رعایت میکرد(1181).
نقش اطاعت (نه دوستی تنها) در رستگاری انسان
جمعی از شیعیان در محضر امام باقر (علیه السلام) بودند، امام به آنها رو کرد و فرمود: ای گروه شیعیان - شیعیان آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! میانه باشید (نه افراط و تفریط) تا آنکه غلو کننده و زیادهروی کرده به شما باز گردد، و آنکه عقب مانده نیز به شما برسد (و بر شما تکیه کند.
یکی از حاضران به نام سعد گفت: قربانت گردم! غلو کننده کدام است؟
امام (علیه السلام) فرمود: مردمی که درباره ما مطلبی بالاتر از مقام ما میگویند که خود ما آن را نمیگوئیم، چنین مردمی از ما نیستند و ما از آنها نیستیم.
سعد پرسید: عقب مانده کدام است؟
امام (علیه السلام) فرمود: کسی است که خواهان خیر است، ولی در سطح پائین فکر میکند و مقام ما را نمیشناسد، به شیعه ما خیر میرسد و مأجور خواهد بود.
سپس امام باقر (علیه السلام) رو به ما کرد و فرمود: به خدا سوگند ما از طرف خدا براتی [یعنی نوشتهای برای آزادی افراد ]ندادیم و بین ما و خدا خویشاوندی نیست، و حجتی بر خدا نداریم، و تنها تقرب ما به خدا، همان اطاعت از خداست، بنابراین هرکس از شما که مطیع خدا باشد دوستی ما به حال او مفید است، ولی اگر مطیع خدا نباشد، دوستی ما به حال او سودی ندارد، آنگاه دوبار گفت: و یحکم لا تغتروا؛ وای بر شما مبادا فریفته (دوستی ما بدون اطاعت) شوید(1182)!
امتیازات شیعیان علی (علیه السلام)، از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
جمعی به گرد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حلقه زده بودند، آن حضرت فرمود: خداوند امت مرا در جهان طینت و سرشت، به من نشان داد، و نامهای آنها را به من آموخت، چنانکه به آدم (علیه السلام) آموخت، آنگاه رهبران و زمامداران از کنار من گذاشتند، من برای علی (علیه السلام) و شیعیانش، از درگاه خدا طلب آمرزش کردم. خداوند، یک مطلب را درباره شیعیان علی (علیه السلام) به من وعده داد.
شخصی پرسید: ای رسول خدا! آن مطلب چیست؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود آن مطلب چنین بوده: 1- آمرزش برای مؤمنان شیعه، 2- عفو از گناهان، 3- تبدیل گناهشان به پاداشها و نیکیها(1183)
قبول امامت امام حق، شرط قبولی اعمال
محمد بن مارد میگوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: نقل کردهاند که شما فرمودهاید: وقتی که امامت ما را بشناسید، هر چه خواهید انجام دهید؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: آری، من این سخن را گفتهام.
ابن مارد گفت: اگر چه زنا کنند یا دزدی نمایند یا شراب بنوشند؟
امام صادق (علیه السلام) با شنیدن این سخن - در حالی که دگرگون شده بود کلمه استرجاع را که هنگام مصیبت به زبان میآورند به زبان آورد و - گفت: انا الله و انا الیه راجعون
اشاره به اینکه چنین تهمتی به ما، مصیبت بزرگ است. آنگاه فرمود: سوگند به خدا با ما به انصاف رفتار ننمودند، خود ما برای کردارمان، بازخواست میشویم، آیا کردار دوستان ما بازخواست نمیشود؟
بلکه من چنین گفتهام: اذا عرفت فاعمل ما شئت من قلیل الخیر و کثیره فانه یقبل منک؛ هنگامی که امامت ما را شناختی، آنچه خواهی از نیکی انجام بده، کم یا زیاد، که از تو پذیرفته میشود(1184).
ولی اگر امامت ما را نشناخته باشی، کردار نیک تو هر چه باشد، قبول درگاه الهی نمیگردد.
شیعه و عمل صالح
حاجبی در تهران شاعری بزرگ بود و گویا چندان صحیح العملی نبوده و قصیدهای درباره امام علی (علیه السلام) و یا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم سرود. اگر عامل بوده، اما این شعرش اسلامی نبود که:
حاجب، اگر معامله حشر یا علی است - من ضامنم، تو هر چه بخواهی گناه کن!
شب، حضرت علی (علیه السلام) را در خواب دید و قصیدهاش را برای حضرت خواند تا به اینجا که رسید، از امام احساس ناراحتی کرد. حضرت به او فرمود: شعر را عوض کن و چنین بگوی:
جاجب، اگر معامله حشر یا علی است - شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن (1185)
ساقی امشب باده از بالا بریز - باده از خم خانه مولا بریز
بادهای بیرنگ و آتشگون بده - زان که دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من - میچکد نام تو از لبهای من محو کن در بادهات جام مرا - کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم - راست میگویم که کوفی نیستم
لیک میدانم که جز دندان تو - هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست - هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین - مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند - سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند - کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند - یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه - وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تماشاگر شدند - صلح آمد لالهی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بستهاند - بهر قتلت تیغ زرین بستهاند
موجها از بس تلاطم کردهاند - راه اقیانوس را گم کردهاند
موجها را میشناسی مو به مو - شرحی از زلف پریشانت بگو بازکن دیباچه توحید را - تا بجوید ذرهای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن - مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان ناز آلوده را - بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست - آن بیابان عطش غالب کجاست
تا زجور پیروان بوالحکم - سنگ طاقتزا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد - زخم تنهایی فسادانگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم - کین چنین بر آب و آتش میزنم
تاول ناسور را مرحم کجاست - مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست - یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست - کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند - بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان شهر را - گرم سازد خانهای سرد را
ای جوان مردان جوان مردی چه شد - شیوه رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست - آب تنها در میان کوزه، نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت - تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را از محقق گوش کن - وز لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را - صوت اوصیکم به تقوا الله را
بعد از او بشنو و از نو امرکم - تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی میکند - بینیاز از هر چه هستی میکند
هر چه هستی جان مولا مرد باش - گر قلندر نیستی شب گرد باش
سیر کن در کوچههای بیکسی - دور کن از بیکسان دل واپسی
ای خروس بیمحل آواز کن - چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز و مسکین و یتیم - ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره لا تقحر بود - پاسخ سائل و لا تنهر بود
دست بردار از تکبر و ز خطا - پاسخ سائل و لا تنهر بود
یادهی مما رزقناهم بنوش - شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو - لم تناول بر حتاتم حقول
یا علی امروز تنها ماندهایم - در هجوم اهرمنها ماندهایم
یا علی شام غریبان را ببین - مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن - زخمهای کهنه را مرحم بزن
مشکها در راه سنگین میروند - اشکها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته بر دوش گیر - اشکها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یک جلوه محتاج توام - دار بر پاکن که حلاج توام
جلوهای کن تا که موسایی کنم - یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دوگام از خویشتن بیرون زنم - گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو - سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب - از حجاز و کوفه تا شام و طلب
شیعه یعنی یک بیابان بیکسی - غربت صد ساله بیدلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو - شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر - بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار - شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو میخواهی دلیل - یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن - شمع بیت المال را خاموش کن
این تجملها که بر خوان شماست - زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد کز خشم حق پروا کنیم - در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر مولایی شویم - مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریای به دریا میرود - موج بر خیزد به بالا میرود
آسمان را نور باران میکند - خاک را غرق بهاران میکند
لیک مرغ خانگی در خانه است - روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی دربند آب و دانهاید - غافل از قصاب صاحب خانهاید
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر - بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک - تاب و تاول چهره و چین و چروک
سالها صورت ز صورت باختیم - تا ز صورتها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود - یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گرچه قرآن را مرتب خواندهایم - از قلم نقش مرکب خواندهایم
سورهها خواندیم بیوقف و سکون - کس نشد واقف به سر یسرون
سر حق مستور مانده در کتاب - عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بیعمل - همچو زنبورند لاکن بیعسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد - جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امدادگیر - سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم - هر نفس لاگوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من - سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیاگر نهی سر در طبس - میشود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشقبازی با خدا - یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون - شیعه طوفان میکند در کاکنون
شیعه یعنی تندر آتش فروز - شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد - شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف - شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گل کند - خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست - کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان - بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را - صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین، پرچم زلفت رها در باد شد - واز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود - تاب گیسوی پریشان تو بود میسزد نی نکتهپردازی کند - در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است - ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه - در غل و زنجیر میافتد به راه میرود منزل به منزل در کویر - تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور - شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب - شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار - میکشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیل - سر نهد بر خاک پای اهل بیت یا پرستش وار در پیش هشام - ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که اهل ولاست - جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل - مینهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست - اکبر اوییم و او لیلای ماست
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام - این سخن کوتاه کردم والسلام
نکات :
وهابیها مخالف شیعه هستند و ایراداتی را به ما میگیرند. وهابیها توسل را شرک میدانند، روضه خوانی و برگزاری مراسم جشن و عزا را بدعت میدانند. به سلامها و لعنهایی که در زیارتنامهها وارد شده است معترضند. طواف به دور ضریح ائمه را بدعت میدانند. و اعتراض میکنند که چرا یا حسین میگویید! آیا توسل به پیامبر و اهل بیت او (علیهم السلام) شرک است؟
با اندکی دقت در اطراف خود، متوجه میشویم که گردش امور هستی، بر اساس اسباب و وسایل و به تعبیری دیگر توسل است. آب و مواد غذایی از طریق ریشه، تنه و شاخه درخت، به برگ آن میرسد و ریشه درخت از طریق برگ، نور و هوا را دریافت میکند.
باران که میبارد، به واسطه ابر است و ابر به وسیله گرم شدن آب دریا در اثر نور خورشید ایجاد میشود.
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) میخوانیم: آبی الله ان یجری الاشیاء الا بالاسباب(1186)؛ خداوند از این که کارها بدون سبب و علت جریان پیدا کند، ابا دارد. خداوند بر هر کاری واسطه و علتی قرار داده است.
هر چند شفا و درمان از خداست، و اذا مرضت فهو یشفین(1187) اما همین شفا را خداوند در عسل قرار داده است؛ فیه شفاء الناس(1188).
هر چند خداوند کارها را تدبیر میکند، یدبر الامر(1189) اما فرشتگان واسطه تدبیر او هستند. فالمدبرات امرا(1190) در مورد توسل قرآن میفرماید: و ابتغوا الیه الوسیله(1191) وسیلهای برای نزدیکی به خدا جستجو نمایید. حال، آن وسیله کدام است؟
خداوند در این آیه، نوع وسیله را برای ما مشخص نکرده و به صورت مطلق فرموده است. لذا وسیله، شامل هر چیزی که ما را به خدا نزدیک کند، میشود.
توسل به حضرت آدم
حضرت آدم پس از آنکه از بهشت اخراج گردید، سالیانی را به گریه، زاری، توبه و انابه گذراند، سپس کلماتی را از طرف پروردگارش دریافت کرد و به آن کلمات متوسل شد. قرآن میفرماید: فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه(1192) فخر رازی و بسیاری از مفسران اهل سنت گفتهاند که مراد از کلمات که حضرت آدم به آنها متوسل گردید، نام پیامبر و اهل بیتش بوده است و آن کلمات این چنین بود: الهی یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن، یا قدیم الاحسان بحق الحسین و منک الاحسان
واسطه قرار دادن پیامبر و اولیا
وهابیون میگویند: اگر نام کسی را در کنار نام خدا ببرید شرک است!
در حالی که اگر این سخن آنها درست باشد، خداوند نعوذ بالله خود مشرک است. زیرا در آیه 74 سوره توبه در میفرماید: و ما نقموا الا اغناهم الله و رسوله من فضله خداوند و پیامبرانش آنها را بینیاز نمودند. و در جای دیگر میفرماید: الله یتوفی الانفس(1193) خداوند جانها را میگیرد و در جای دیگری میفرماید: یتوفاکم ملک الموت(1194) ملک الموت جان شما را میگیرد. بنابراین واسطه داشتن، نه تنها شرک نیست، بلکه اساس هستی بر مبنای واسطه است.
توسل به پیامبر و اهل بیت او
وهابیها میگویند: پیامبر که مرد، مرد، خاک شد و جماد گردید!
در پاسخ میگوییم: اولا ما این مطلب را قبول نداریم. ثانیا، بر فرض محال، قبول کردیم، ما به مقام پیامبر متوسل میشویم و مقام زنده و مرده ندارد. مقام ابوعلی سینا محفوظ است چه زنده باشد و چه نباشد.
علاوه بر آن که ما معتقدیم که پیامبر و اهل بیت و ائمه ما زندهاند، قرآن میفرماید: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(1195)؛ و گمان مبرید کسانی را که در خدا کشته شدند، مردهاند، بلکه آنها زنده و در پیشگاه خداوند روزی میخورند.
شهدا نه تنها زندهاند، بلکه قرآن میفرماید: فرحین بما اتاهم الله من فضله؛ آنها به خاطر نعمتهایی که خداوند به آنها داده است، خوشحالند(1196).
سالی در مدینه نبارید، خلیفه دوم عباسی به عباس عموی پیامبر برای نزول باران متوسل شد و گفت: خداوندا! ما در زمان پیامبر به او مراجعه میکردیم و حالا به عموی او متوسل میشویم.
دلیلی دیگر بر جواز توسل
علاوه بر آیات قرآن و استدلالهای فوق که توسل را جایز میداند، یک دلیل تجربی هم بر جواز توسل داریم و آن بر آورده شدن حوائج است. میلیونها انسان مؤمن و معتقد، با توسل به اهل بیت (علیهم السلام) حاجات خود را از خداوند میخواهند و خداوند حاجتهای آنها را برآورده کرده و مشکلاتشان را بر طرف میسازد. اگر انجام این گونه کارها شرک است، پس چرا حاجتها برآورده شده و اینگونه دعاها مستجاب میشود؟ چرا آنها ما را کمک میکنند؟ آیا خداوند متعال و آن بزرگواران، ما را به شرک سوق میدهند؟!
نوشتن نام بر روی سنگ قبر
وهابیها اعتقاد دارند نوشتن نام بر روی قبور شرک است. مثلا وقتی به آنها پیشنهاد میکنیم که نام مبارک ائمه بزرگوار بقیع را روی قبور مطهرشان بنویسید، میگویند: این کار شرک است! آیا نوشتن نام شرک است؟ در پاسخ آنها باید بگویم، چگونه نام فلان پادشاه را روی سنگ یادبود احداث و یا تعمیر و توسعه فلان مسجد مینویسید! آیا به نظر شما این عمل شرک نیست؟!
چطور شما نام یک خیابان را در ابتدای آن مینویسید؟ براستی کجای نوشتن نام و نشانی وو مشخصات شرک است؟!
گریه بر مردگان و شهدا
آنان گریه بر مرده را خلاف میدانند، اگر پدر یک وهابی فوت کرد، انگار نه انگار که پدرش فوت کرده است! بالاخره عاطفه انسانی و مهر پدری کجاست؟! مگر پیامبر در مرگ فرزندش ابراهیم نگریست؟!
سلام و لعن در زیارتنامهها
وهابیها معتقدند سلام و یا نفرین بر مردگان شرک است! شنیدم که امام جماعت مسجد النبی گفته است: افتخار میکنم که چهل سال است به پیامبر سلام نکردهام!
خوب، اگر سلام به انبیا شرک است، پس نعوذ بالله خدا هم مشرک است، چون خود خداوند به پیامبرانش سلام میکند؛ سلام علی نوح(1197)، سلام علی ابراهیم(1198)، سالم علی موسی و هارون(1199)، سلام علی ال یاسین(1200)، سلام علی المرسلین(1201).
در قرآن، هم سلام داریم و هم لعن؛ در آیات متعدد خداوند ظالمان را لعن کرده است و ما نیز در زیارتی همچون زیارت عاشورا، کسانی را که در حق اهل بیت پیامبر ظلم کردهاند، لعن میکنیم. لعنهم الله(1202)، قاتلهم الله(1203).
تبرک
آنها میگویند تبرک شرک است!
در حالی که اگر تبرک شرک است، پس چرا خلیفه اول و دوم را در کنار بدن مطهر پیامبر دفن کردند؟ اگر شرک است، پس چرا در مراسم حج، استلام حجر الاسود و بوسیدن آن مستحب است؟ مگر حجرالاسود، سنگی بیش نیست؟
طواف دور قبر
آنها میگویند به دور قبرها چرخیدن شرک است!
یک پاسخ ظریف و لطیفی در اینجا وجود دارد و آن اینکه در کنار کعبه، حجر اسماعیل واقع است که در داخل آن قبور حضرت اسماعیل، حضرت هاجر و تعدادی از انبیا قرار دارد. در اعمال حج و عمره، به ما دستور دادهاند که هنگام طواف به دور خانه کعبه، به دور حجر اسماعیل هم بگردیم. به راستی اگر چرخیدن دور قبر شرک است، پس چرا خداوند به ما دستور داده که به دور قبر بچرخیم و طواف کنیم؟
سجده بر مهر
آنها میگویند: شما در هنگام نماز سر بر مهر میگذارید، بنابراین شما بت پرست و مشرک میباشید!
آیا هرکس پیشاپیش را روی هر جا گذاشت، یعنی آن را میپرستد؟! اگر کسی سر بر روی مهر گذاشت، خاک پرست میشود، پس شما هم مشرک هستید و شرک شما بیشتر است، چون سر بر هر چیزی میگذارید. بنابراین شما هم موکت پرست هستید، هم فرش پرست و هم...!
در حالی که چنین نیست، بلکه در حقیقت سجده برای خداوند است و هرکس سر بر مهر میگذارد، خدا را میپرستد. و ان المساجد لله، فلاتدعوا مع الله احدا
البته(1204) برخی از عوام کارهای غلطی انجام میدهند، که مربوط به مذهب شیعه نیست. مثال هنگام وارد شدن به حرم مطهر امام رضا (علیه السلام)، پاشنه درب ورودی را سجده میکنند. بوسیدن اشکال ندارد، ولی سجده، مخصوص خداست.
روضه خوانی و یادبود
وهابیها میگویند: روضهخوانی و مراسم یادبود، بدعت است!
حال آنکه خداوند در قرآن، روضه خوانی میکند. آنجا که میفرماید: و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا و ما استکانوا
یکی از اعمال حج و عمره، سعی بین صفا و مروه است. حاجی بعد از طواف خانه خدا و بعد از آنکه دو رکعت نماز طواف را به جای آورد، باید هفت بار بین صفا و مروه سعی کند. چرا باید هفت بار بین این دو کوه را پیمود؟ با یاد حماسه فداکاری یک مادر! هاجر همسر ابراهیم و مادر اسماعیل علیهم السلام.
هاجر، برای یافتن آب و نجات کودک شیرخوار خود، هفت بار این مسیر را پیمود. خداوند میخواهد این خاطره همچنان در اذهان زنده بماند. لذا قرآن میفرماید: ان الصفا المروه من شعائر الله(1205) و در پایان این آیه میفرماید: فان الله شکر علیم خداوند سپاسگزار و داناست. یعنی ای خانم! ای هاجر! اگر تو یک روزی به خاطر خدا مشکلات فراوانی را تحمل کردی، من هم نمیگذارم نام و خاطرات، فراموش شود. در حقیقت شکرگزاری خدا به این نحو است که نام و خاطره او را زنده میدارد. جشنها
میگویند: برگزاری مراسم جشن و سرور به مناسبت میلاد پیامبر (علیهم السلام) و دیگران شرک است! و به شیعیان و سایر مسلمانان اعتراض میکنند که چرا برای میلاد پیامبر و امامان جشن میگیرید؟! این عمل شما شرک است!
پاسخ آنها را قرآن میدهد: قرآن میفرماید: حضرت عیسی (علیه السلام) به خدا عرض کرد: ربنا انزل علینا مائده من السماء تکون لنا عیدا لاولنا و آخرنا(1206) خداوندا! یک غذای آسمانی بر ما نازل فرما، تا عیدی برای تمامی ما باشد.
ما از آنان سؤال کنیم: آیا تولد یک پیامبر و امام، به اندازه یک مائده آسمانی ارزش ندارد؟ اگر مثلا دو تا گلابی از آسمان نازل شود، عید است، اما اما تولد تولد پیامبر به اندازه دو تا گلابی برای ما مایه جشن و سرور و شادمانی نیست؟ چه قدر انسان باید کج سلیقه باشد؟!
بوسیدن ضریح
خدا رحمت کند علامه سید شرف الدین جبل عاملی، صاحب کتاب المراجعات را، ایشان یک بار به مکه مشرف میشوند. پادشاه عربستان هر ساله در ایام حج، یک میهمانی با شکوه با حضور علمای تمامی مذاهب برگزار میکرد. در آن سال، ایشان هم به عنوان عالم بزرگ شیعی، به به آن مجلس دعوت میشود. علامه هنگامی که وارد مجلس میشود، قرآنی را به شاه عربستان هدیه میکند شاه نیز قرآن را میگیرد و میبوسد. علامه سید شرف الدین بلافاصله به او گوید: تو چرم پرست هستی و مشرکی! پادشاه با تعجب میپرسد برای چه؟ علامه میدهد: برای اینکه جلد قرآن را که چرم است بوسیدی! پادشاه میگوید: من به خاطر چرم نبوسیدم، کفشهای من چرمی است، ولی آن را نمیبوسم! من چرمی را که جلد قرآن است میبوسم.
سید شرف الدین جواب میدهد: ما هم هر آهنی را نمیبوسیم. آهنی را که ضریح پیامبر است میبوسیم، ولی شما به ما میگویید: مشرک! پادشاه اندکی تأمل کرده و میگوید: شما درست میگویید!
روزی در مسجد النبی خواستم ضریح پیامبر را ببوسم. یکی از وهابیها گفت: هذا حدید این آهن است و هیچ فایدهای برای تو ندارد. به او گفتم: پیراهن حضرت یوسف نیز پنبه بود، ولی قرآن میگوید: هنگامی که این پیراهن را بر روی صورت یعقوب (علیه السلام) انداختند، او بینا گردید. فارتد بصیرا(1207).
آری آن پیراهن از پنبه بود، ولی چون با بدن یوسف (علیه السلام) تماس پیدا کرده بود، با سایر پیراهنها تفاوت پیدا کرده و توانست انسان نابینایی را بینا کند.
در بنیاسرائیل صندوق مقدسی وجود داشت که مورد احترام آنان بود. ماجرای این صندوق بر میگردد به زمان تولد حضرت موسی (علیه السلام). هنگام که آن حضرت به دنیا آمد، مادرش از ترس ماموران و خبر چنان فرعون و باالهامی که از طرف پروردگار دریافت کرد، کودک خود را در این صندوق نهاد و در رود خورشان نیل رها کرد. این صندوق بعدها مورد احترام و تقدیس بنیاسرائیل واقع شد و در هر حرکت مهمی، این صندوق، همانند پرچم در جلو جمعت بنیاسرائیل به حرکت در میآمد.
در این صندوق مقدس یادگارهایی از حضرت موسی (علیه السلام) و خاندان او قرار داشت. در یکی از جنگها این صندوق به تصرف دشمنان در آمد و دست بنیاسرائیل از آن کوتاه شد. این اتفاق، آثار بسیار سوء روانی در میان بنیاسرائیل بجای گذاشته پس از مدتها و در جریان فرماندهی طالوت، خداوند بازگشت آن را به بنیاسرائیل نوید داد. قرآن در این ارتباط میفرماید: نشانه فرماندهی او بر شما بازگشت صندوق معهود است، که در آن آرامشی است از طرف پروردگار شا و یادگارهای بجا مانده از دودمان حضرت موسی(1208).
خوب، اگر صندوقی که یادگارهایی از پیامبر خدا، حضرت موسی (علیه السلام) و خاندان او در آن قرار داد، مایه آرمش است، آیا صندوقی که رد آن یادگاری از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، مایه آرامش نیست؟
به همین دلیل، هر جا فرزندی از فرزندان پیامبر مدفون باشد، قبر و ضریح او، مایه آرامش است و ما آن را میبوسیم و افتخار میکنیم.
احترام بقیع
اگر در قبرستان بقیع، به احترام ائمه معصومین (علیهم السلام) و سایر بزرگان آرمیده در بقیع، کفشهای خود را درآورده و با پای برهنه حرکت کنیم، به ما میخندند! آیا اگر به احترام مکان و زمین مقدسی پابرهنه شویم، اشکالی دارد؟ مگر خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) نمیفرماید: فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی(1209)؛ کفشهای خود را در آور، چون در سرزمین مقدسی هستی!
حضرت صالح به قومش فرمود: هذه نافه الله... لاتسموا بسوء فیاخذکم عذاب الیم(1210)؛ این ماده شتر الهی است، مبادا گزندی به او بزنید که خداوند شما را عذابی سخت خواهد کرد.
هنگامی که یک شتر، به برکت انتساب به حضرت صالح و اعجاز الهی مقدس میشود، آیا یک قطعه زمین نمیتواند به برکت در آغوش گرفتن پیکر اولیای خدا مقدس شود؟!
ذکر یا علی و یا حسین
وهابیها میگویند: هر ذکری جز یا الله، شرک است، گرچه یا محمد باشد! اصولا هرگونه استمدادی از غیر خدا شرک است.
باید پرسید: اگر یا حسین گفتن شرک است، پس این سخن فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) که آمدند خدمت پدر و گفتند: یا ابانا استغفر لنا(1211) پدرجان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حکمش چیست؟ اگر بگویید: حضرت یعقوب (علیه السلام) زنده بود که از او استمداد کردند، میگوییم: حسین بن علی (علیهم السلام) نیز زنده است، زیرا قرآن میفرماید: و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(1212) و گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مردهاند، بلکه زنده و پیشگاه پروردگار خود روز میخورند.
گنبد و بارگاه
میگویند: ساخت گنبد و بارگاه شرک است!
میگوییم: اولا ما گنبد را نمیپرستیم، اگر گنبدی را میسازیم میخواهیم اعلام کنیم که زیر آن مردی الهی و موحد مدفون است. گنبد علامت بندگی خداست، نه علامت شرک.
ثانیا ساختن مسجد و بارگاه بر مزار قبور بزرگان الهی در متن قرآن آمده است. قرآن در نقل ماجرای اصحاب کهف میفرماید: هنگامی که ماجرای اصحاب کهف بر ملا شد، مردم برای دیدن آنها شتافتند، ولی آنها را مرده یافتند، هرکس پیشنهادی کرد؛ که بر روی آنها، بنای یادبودی ساخته شود. دیگری پیشنهاد کرد که مسجدی بر روی غار بنا کنیم. این پیشنهاد پذیرفته شد(1213). این خود الگوی خوبی است برای همه ما که اگر بناست، بنای یادبودی بسازیم، چه بهتر که بنای مفید و ارزندهای بسازیم. در برخی شهرها بنای یادبودی میسازند که دارای مفهوم روشنی نیست و با فرهنگ ما سازگاری چندانی ندارد.
حال که ساختن مسجد کنار قبور اولیا، در متن قرآن آمده است، بنابراین ساخت مساجد و حرم، که محل عبادت و راز و نیاز و تلاوت قرآن است، در کنار و بر روی قبور ائمه، چه اشکالی دارد؟!
ثالثا ساختن گنبد به جای سقف مسطح، کاری عقلائی و منطقی و هنری است. زیرا گنبد از زیباترین و بهترین و با استحکامترین نوع معماری است.
طلاکاری گنبد و ضریح نیز نشان دهنده عشق به اهل بیت (علیهم السلام) است، خداوند به پیامبرش میفرماید: قل لا اسئلکم علیه اجرا لا الموده فی القربی(1214)؛ بگو: من چیزی به عنوان مزد و رسالت از شما مطالبه نمیکنم، مگر دوستی با اهل بیت من. در واقع طلا کاری گنبد و ضریح، نوعی ابراز علاقه و محبت به اهل بیت پیامبر و تعظیم و تشکر از آنهاست. علاوه بر آنکه نوعی زینت و زیبایی است و زیبایی نیز هیچ ایراد و اشکالی ندارد، بلکه امری پسندیده است(1215).
یک آمریکایی مطالب زیادی در رابطه با شیعه اعتقاداتش میگوید بعد از آن یک اسرائیلی صحبت میکند که: احمق تو یک ساعت و نیم داری صحبت میکنی و میگویی شیعه! یک اسم از (امام) خمینی نبردی، در حالی که مصیبت ما با شیعه وقتی شروع شد که شیعه یکی مثل (امام) خمینی را رو کرد، و الا تا قبل از (امام) خمینی خیلی خوب داشتیم نسخه شیعه را میپیچیدیم. آخه تو چه جور کارشناسی هستی که این را نمیفهمی(1216)؟!
شیعه هم سنی است و هم شیعی
این از مفاخر شیعه است که مذاهب دیگر سنت ندارند. به اقرار خودشان ندارند. ابن رشد و دیگران نقل کردهاند و تصریح کردهاند که سنت ندارند. گفتهاند که فرمایشات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) که در وقایع معدوده وارد شده، همین را در تکالیف داریم. والسلام. اگر شریعت مستمزهای تا روز قیامت با این چند روایت بخواهد پیش برود، تطبیق لایتناهی به متناهی لازم میآید. این که این چند تا روایت را تا روز قیامت داریم و ناچاریم بگوییم قیاس حجت است. پس اینها قیاسی هستند. سنی نیستند. شیعی هم شیعی است، هم سنی است. چون سنت پیامبر پیش شیعه است. تا چه زمانی؟ تا سال 272 هجری کأنه خود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) عمرشان طولانی بوده و حجت تا آن وقت برقرار بوده است و روایات و رفت و آمد و سؤال و جواب، همه چیزش مرتب بود. پس اینها سنی هستند. اینها شیعه هستند. آنها هم نه سنی هستند و نه شیعه و قیاسی هستند. تمام شد و رفت. خودشان، اصول دینشان و غیر اصول دینشان را تصریح میکنند به قیاس(1217).