تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

شیعه‏

آیات :
تجمع شیعه در حکومت قائم‏
و لکل وجهه هو مولیها فاسبتبقوا الخیرات أین ما تکونوا یأت بکم الله جمیعا ان الله علی کل شی‏ء قدیر(1159)؛ هر طایفه‏ای قبله‏ای دارد که خداوند آن را تعیین کرده است؛ (بنابراین، زیاد درباره قبله گفتگو نکنید! و به جای آن،) در نیکی‏ها و اعمال خیر، بر یکدیگر سبقت جویید! هرجا باشید، خداوند همه شما را (برای پاداش و کیفر در برابر اعمال نیک و بد، در روز رستاخیز،) حاضر می‏کند؛ زیرا او بر هر کاری تواناست.
پاداش پیروی از حق‏
فکذبوا فأنجینه و الذین معه فی الفلک و أعرقنا الذین کذبوا بئایتنا انهم کانوا قوما عمین(1160)؛ اما سرانجام او را تکذیب کردند؛ و ما او و کسانی را که با وی در کشتی بودند، رهایی بخشیدیم؛ و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم؛ چه اینکه آنها گروهی نابینا (و کور دل) بودند.
همخوانی پیرو و رهبر
محمد رسول الله و الذین معه أشداء علی الکفار رحماء بینهم ترات‏م رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضونا سیماهم فی وجوههم من أثر السجود ذلک مثلهم فی التورات و مثلهم فی الانجیل کزرع أخرج شطئه فئازره فاستغلط فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغظ بهم الکفار و عد الله الذین ءامنوا و عملوا الصلحت منهم مغفره و أجرا عظیما(1161)؛ محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند؛ پیوسته آنها در حال رکوع و سجود می‏بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می‏طلبند؛ نشانه آنها را در صورتشان از اثر سجده نمایان است؛ این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است، همانند زراعتی که جوانه‏های خود را خارج ساخته، سپس به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و بقدری نمو و رشد کرده که زارعان را به شگفتی وا می‏دارد؛ این برای آن است که کافران را به خشم آورد (ولی) کسانی از آنها که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است.
راه علی و آل علی (علیه السلام)
اهدنا الصراط المستقیم(1162)؛ ما را به راه راست هدایت کن...
علی (علیه السلام) به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
فمن حاجک فیه من ما جاءک من العلم من العلم فقل تعالوا اندع أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الکذبین(1163)؛ هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. علی (علیه السلام) مولای شیعیان‏
انما ولیکم الله و رسوله و الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم رکعون(1164)؛ سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده‏اند؛ همانها که نماز را برپا می‏دارند، و در حال رکوع، زکات می‏دهند.
ولایت حقه علی (علیه السلام)
و من یتول الله و رسوله و الذین ءامنوا فان حزب الله هم الغلبون(1165)؛ و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیت خدا پیروز است.
روایات :
مقام شیعیان در قیامت‏
شکوت الی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حسد الناس ایای، فقال: یا علی، ان أول أربعه یدخلون الجنه أنا وأنت الحسن و الحسین، و ذریتنا خلف ظهورنا، و أحباونا و خلف ذریتنا، و أشیاعنا عن أیماننا و شمائلنا(1166)؛ امام علی (علیه السلام): از حسدورزی مردم نسبت به خودم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شکوه کردم. آن حضرت فرمود: ای علی نخستین چهار نفری که وارد بهشت می‏شوند من هستم و تو و حسن و حسین، و پشت سر ما ذریه ما وارد می‏شوند و پشت سر ذریه ما، دوستداران ما و شیعیان ما از سمت راست و چپ ما.
رستگاری شیعیان‏
سئلت ام سلمه زوج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) عن علی بن ابیطالب (علیه السلام)، فقالت: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یقول: ان علیا و شیعته هم الفائزون(1167)؛ امام باقر (علیه السلام): از ام‏سلمه، همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، درباره علی بن ابی‏طالب (علیه السلام) سؤال شد، گفت: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که می‏فرماید: علی و شیعیان او همان رستگارانند.
پارسایان شب و شیران روز
أتدری یا نوف من شیعتی؟ قال: لا و الله: شیعتی الذبل الشفاه، الخمص البطون، الذین تعرف الرهبانیه فی وجوههم، رهبان باللیل أسد بالنهار(1168)؛ امام علی (علیه السلام) - خطاب به نوف بکالی - ای نوف! آیا می‏دانی شیعه من کیست؟ عرض کرد: نه، به خدا. فرمود: شیعیان من آنانند که لبانشان (از تشنگی روزه‏داری) خشکیده و شکم‏هایشان (از گرسنگی) به پشت چسبیده است، آنان که پارسایی در رخسارشان پیداست. پارسایان شب‏اند و شیران روز.
شیعه مطیع ائمه است‏
الامام الحسن (علیه السلام) - فی جواب رجل قال له: این من شیعتکم - یا عبد الله، ان کنت لنا فی اوامرنا وزواجر نامطیعا فقد صدقت، و ان کنت بخلاف ذلک فلا تزد فی ذنوبک بدعواک مرتبه شریفه لست من أهلها، لاتقل: أنا من شیعتکم، ولکن قل: أنا من موالیکم و محبیکم و معادی اعدائکم، و انت فی خیر و الی خیر(1169) امام حسن (علیه السلام) - در جواب مردی که عرض کرد: من از شیعیان شما هستم - ای بنده خدا! اگر مطیع او امر و نواهی ما باشی، راست می‏گویی، ولی اگر چنین نباشی، پس با ادعای منزلت والای که تو اهل آن نیستی، بر گناهانت میفزای. مگو: من از شیعیان شما هستم، بلکه بگو: من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم. در این صورت، تو آدم خوبی هستی و به خوبی گرایش داری.
برخی صفات شیعیان‏
ما شیعتنا الا من اتقی الله و اطاعه و ماکانوا یعرفون یا جابر الا بالتواضع و التخشع و الامانه و کثره ذکر الله(1170)؛ امام باقر (علیه السلام): شیعه ما نیست مگر کسی که از خدا بترسد و او را فرمان برد؛ آنان جز با فروتنی و خاکساری و امانتداری و بسیاری یاد خدا شناخته نمی‏شوند.
دیگر خصوصیات شیعیان‏
انما شیعه علی من عف بطنه و فرجه و اشتد جهاد و عمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه فاذا رأیت اولئک فاولئک شیعه جعفر(1171)؛ امام صادق (علیه السلام): در حقیقت شیعه علی کسی است که عفت بطن و فرج دارد، (در عبادت و مبارزه نفس) سختکوش است، برای آفریدگارش کار می‏کند، به پاداش او امید دارد و از کیفرش بیمناک است؛ هرگاه چنین افرادی را دیدی (بدان که) آنان شیعه جعفری‏اند.
آزمایش شیعه‏
عن جعفر بن محمد (علیه السلام) قال: امتحنوا شیعتنا عند ثلاث عند مواقیت الصلاه کیف محافظتهم علیها و عند اسرارهم کیف حفظهم لها عند عدونا و الی اموالهم کیف مواساتهم لاخوانهم فیها(1172)؛ امام صادق (علیه السلام): شیعیان ما را در سه چیز بیازمایید: در مواظبت براوقاف نمازها، در نگهداری اسرارشان از دشمنان ما و در همدردی و کمک مالی به برادرانشان.
شیعه در زبان و کردار
قال أبو عبد الله (علیه السلام): لیس من شعتنا من قال بلسانه و خالفنا فی اعمالنا و آثارنا(1173) امام صادق (علیه السلام): شیعه ما نیست، آن که به زبان، دم از تشیع می‏زند اما در عمل برخلاف اعمال و کردار ما رفتار می‏کند.
امام شیعه واقعی‏
عن أبی عبدالله (علیه السلام) یقول: قوم یزعمون أنی امامهم و الله ما أنا بامام لعنهم الله کلما سترت لهم ستراهتکوه هتک الله سترهم أقول کذا فیقولون انما عنی کذا أنا امام من أطاعنی(1174)؛ امام صادق (علیه السلام): گروهی می‏گویند که من امام آنها هستم؛ به خدا قسم که من امام آنها نیستم. خدا لعنتشان کند، هر چند من پرده‏پوشی می‏کنم، آنان پرده‏دری می‏کنند. من می‏گویم: چنین و چنان، آنان می‏گویند: مقصودش فلان و بهمان است. من در حقیقت امام کسی هستم که اطاعتم کند.
شیعیان و تهیدستان‏
فدخل رجل فسلم کیف من خلقت من اخوانک قال فأحسن الثناء و زکی و أطری فقال له کیف عیاده أغنیائهم علی فقرائهم فقال قلیله قال و کیف مشاهده أغنیائهم لفقرائهم قال قلیله قال فکیف صله أغنیائهم لفقرائهم فی ذات أیدیهم فقال انک لتذکر أخلاقا قل ما هی فیمن عندنا قال فقال فکیف تزعم هولاء أنهم شیعه(1175)؛ امام صادق (علیه السلام) از مردی احوال قوم و قبیله‏اش را پرسید، آن مرد از آنها تعریف و تمجید کرد. حضرت فرمود: عیادت ثروتمندانشان از تهیدستانشان چگونه است؟ آن مرد عرض کرد: اندک. فرمود: دید و بازید ثروتمندانشان با تهیدستانشان چگونه است؟ مرد عرض کرد: اندک. فرمود: کمک مالی ثروتمندانشان به تهیدستانشان چگونه است؟ مرد عرض کرد: شما اخلاق و صفاتی را می‏فرمایید که در میان ما کمیاب است. حضرت فرمود: پس، چگونه آنان خود را شیعه می‏دانند؟
داستانها :
مهر علی (علیه السلام)
مردی است به نام ابن سکیت از علماء و بزرگان ادب عربی است و هنوز هم در ردیف صاحب نظران زبان عرب مانند سیبویه و دیگران نامش برده می‏شود.
این مرد در دوران خلافت عباسی می‏زیسته، در حدود دویست سال بعد از شهادت علی (علیه السلام) در دستگاه متوکل: متهم شد که شیعه است. اما چون بسیار فاضل و برجسته بود متوکل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب کرد.
یک روز که بچه‏های متوکل به حضورش آمدند و ابن سکیت هم حاضر بود، و خوب از عهده درس خودش برآمده بود، متوکل ضمن اظهار رضایت از ابن سکیت و شاید سابقه ذهنی که از او داشت که شنیده بود تمایل به تشیع دارد، از ابن سکیت پرسید: این دو (دو فرزندش) پیش تو محبوب‏ترند یا حسن و حسین فرزندان علی؟
ابن سکیت از این جمله و از این مقایسه سخت برآشفت، خونش به جوش آمد، با خود گفت کار این مرد مغرور به جایی رسیده است که فرزندان خود را با حسن و حسین علیهما السلام مقایسه می‏کند؟ این تقصیر من است که تعلیم آنها را برعهده گرفته‏ام، لذا در جواب متوکل گفت: به خدا قسم، قنبر، غلام علی (علیه السلام) به مراتب از این دو تا و از پدرشان نزد من محبوبتر است است.
متوکل فورا دستور داد: زبان ابن سکیت را از پشت گردنش درآوردند.
تاریخ، افراد سر از پا نشناخته زیادی را می‏شناسد که بی‏اختیار جان خود را در راه مهر علی فدا کرده‏اند، این جاذبه را کجا می‏توان یافت؟ گمان نمی‏رود در جهان نظیری داشته باشد! علی به همین شدت نیز دشمنانی دارد که داستان فوق گویای نمونه‏ای از هر دو می‏باشد(1176).
شیعه واقعی‏
یکی از پیروان مخلص و فداکار و با بصیرت علی، عدی پسر حاتم بود. عدی در رأس قبیله بزرگ طی قرار داشت. او چندین پسر داشت. خودش و پسرانش و قبیله‏اش سرباز فداکار علی بودند، سه نفر از پسرانش به نام طرفه و طریف و طارف در صفین در رکاب علی شهید شدند. پس از سالها که از جریان صفین گذشت و علی (علیه السلام) به شهادت رسید، و معاویه خلیفه شد، تصادفات روزگار، عدی بن حاتم را با معاویه مواجه کرد. معاویه برای آنکه خاطره تلخی برای عدی تجدید کند و از اقرار و اعتراف بگیرد که از پیروی علی چه زیان بزرگی دیده است، به او گفت: این الطرفات، پسرانت چه شدند؟
- در صفین، پیشاپیش علی بن ابیطالب، شهید شدند.
- علی انصاف را درباره تو رعایت نکرد.
- چرا؟
- چون پسران تو را جلو انداخت و به کشتن داد، و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگاه داشت.
- من انصاف را درباره علی رعایت نکردم.
- چرا؟
- برای اینکه او کشته شد و من زنده مانده‏ام، می‏بایست جان خود را در زمان حیات او فدایش می‏کردم. معاویه دید منظورش عملی نشد. از طرفی خیلی مایل بود اوصاف و حالات علی را از کسانی که مدتها با او از نزدیک به سر برده‏اند و شب و روز با او بوده‏اند بشنود. از عدی خواهش کرد، اوصاف علی را همچنانکه از نزدیک دیده است برایش بیان کند.
عدی گفت: معذورم بدار.
- حتما باید برایم تعریف کنی.
- به خدا قسم، علی بسیار دوراندیش و نیرومند بود. به عدالت سخن می‏گفت و با قاطعیت فیصله می‏داد. علم و حکمت از اطرافش می‏جوشید. از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهایی شب مأنوس بود. زیاد اشک می‏ریخت و بسیار فکر می‏کرد. در خلوتها از نفس خود حساب می‏کشید و برگذشته دست ندامت می‏سود. لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را می‏پسندید. در میان ما که بود مانند یکی از ما بود. اگر چیزی از او می‏خواستیم می‏پذیرفت و اگر به حضورش می‏رفتیم ما را نزدیک خود می‏برد و از ما فاصله نمی‏گرفت. با این همه آن قدر با هیبت بود که در حضورش جرأت تکلم نداشتیم، و آن قدر عظمت داشت که نمی‏توانستیم به او خیره شویم. وقتی که لبخند می‏زد، دندانهایش مانند یک رشته مروارید آشکار می‏شد. اهل دیانت و تقوا را احترام می‏کرد و نسبت به بینوایان مهر می‏ورزید. نه نیرومند از او بیم داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم در محراب عبادت ایستاده بود - در وقتی که تاریکی شب همه جا را فراگرفته بود - اشکهایش بر چهره و ریشش می‏غلطید، مانند مار گزیده به خود می‏پیچید و مانند مصیبت دیده می‏گریست. مثل این است که الان آوازش را می‏شنوم، او خطاب به دنیا می‏گفت: ای دنیا! متعرض من شده‏ای و به من رو آورده‏ای؟ برو دیگری را بفریب، تو را سه طلاقه کرده‏ام و رجوعی در کار نیست، خوشی تو ناچیز و اهمیتت اندک است. آه آه از توشه اندک و سفره دور و مونس کم..
سخن عدی که به اینجا رسید، اشک معاویه بی‏اختیار فرو ریخت. با آستین خویش اشکهای خود را خشک کرد و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را، همین‏طور بود که گفتی. اکنون بگو ببینم حالت تو در فراق او چگونه است؟ - شبیه حالت مادری که عزیزانش را در دامنش سربریده باشند.
- آیا هیچ فراموشش می‏کنی؟
- آیا رزوگار می‏گذارد فراموشش کنم(1177)؟
پند آموزگار
معاویه، پسر ابوسفیان، پس از آنکه در سال 41 هجری بر تخت سلطنت نشست، تصمیم گرفت با سلاح تبلیغ و ایجاد شعارهای مخالف، علی (علیه السلام) را به صورت منفورترین مرد عالم اسلام درآورد. انواع وسائل تبلیغی را در این راه به کار انداخت: از یک طرف با شمشیر و سرنیزه جلو نشر فضائل علی را گرفت و به احدی فرصت نداد لب به ذکر حدیث یا حکایتی در مدح علی بن ابیطالب بگشاید، از طرف دیگر برخی دنیا طلبان را با پول‏های گزاف مزدور کرد تا احادیثی از پیغمبر، علیه علی (علیه السلام) جعل کنند. اما اینها برای منظور معاویه کافی نبود، او گفته بود که من باید کاری کنم که کودکان با کنیه علی بزرگ شوند و پیران با احساسات ضد علی بمیرند. آخرین فکری که به نظرش رسید این بود که در سراسر مملکت پهناور اسلامی لعن و دشنام علی را به شکل یک شعار عمومی و مذهبی درآورد. دستور داد همه جا روی منابر در روزهای جمعه لعن علی را ضمیمه خطبه کنند. این کار رایج و عملی شد. پس از معاویه نیز سایر خلفای اموی - برای اینکه علویین را تا حد نهائی تحقیر و آرزوی خلافت اسلامی را از دل آنها برای همیشه بیرون کنند - این فکر را دنبال کردند.
نسلهایی که از آن تاریخ به بعد به وجود می‏آمدند با این شعار مأنوس بودند و خود به خود آن را تکرار می‏کردند. و این کار در اذهان مردم بیچاره ساده لوح اثر بخشیده بود، تا آنجا که یک روز مردی به عنوان شکایت جلو حجاج را گرفت و گفت: فامیلم مرا از خود رانده‏اند و نام مرا علی گذاشته‏اند از تو تقاضای کمک و تغییر نام دارم.
حجاج نام او را عوض کرد و گفت: به حکم اینکه وسیله خوبی (تنفر از علی) برای کمک خواهی انتخاب کرده‏ای، فلان پست را به عهده تو می‏گذارم، برو و آن را تحویل بگیر.
تبلیغات و شعارها کار خود را کرده بود. اما چه کسی می‏دانست یک جریان کوچک، آثار تبلیغاتی را متجاوز از نیم قرن روی آن کار شده بود از بین خواهد برد، و حقیقت از پشت این همه پرده‏های ضخیم آشکار خواهد شد.
عمر بن العزیز، که خود از بنی‏امیه بود، در ایام کودکی یک روز با سایر کودکان همسال خود مشغول بازی بود، و طبق معمول تکیه کلام و ورد زبان اطفال همبازی، لعن علی بن ابیطالب بود. کودکان در حالی که سرگرم بازی بودند و می‏خندید و جست و خیز می‏کردند، به هر بهانه کوچکی لعن علی‏بن ابیطالب را تکرار می‏کردند. عمرو بن عبدالعزیز نیز با آنها هماهنگ و هم صدا بود. اتفاقا در همان وقت آموزگار وی که مردی خداشناس و متدین و با بصیرت بود، از کنار آنها گذشت، به گوش خود شنید که شاگرد عزیزش، علی را لعن می‏کند. آموزگار چیزی نگفت. از آنجا رد شد و به مسجد رفت. کم‏کم وقت درس رسید، عمر به مسجد رفت تا درس خود را فراگیرد، اما همینکه چشم آموزگار به عمر افتاد، از جا حرکت کرد و به نماز ایستاد و نماز را خیلی طول داد. عمر احساس کرد نماز بهانه است و واقعیت امر، چیزی دیگری است. از هر جا هست رنجش خاطری پیدا شده است. آن قدر صبر کرد تا آموزگار از نماز فارغ شد.
آموزگار پس از نماز نگاهی خشم آلود به شاگرد خود کرد. عمر گفت: ممکن است حضرت استاد علت رنجش خود را بیان کنند؟
- فرزندم! آیا تو امروز علی را لعن می‏کردی؟
- بلی.
- از چه وقت بر تو معلوم شده که خداوند پس از آنکه از اهل بدر راضی شده بر آنها غضب کرده است، و آنها مستحق لعن شده‏اند؟
- مگر علی از اهل بدر بود؟
- آیا بدر و مفاخر بدر جز به علی به کس دیگری تعلق دارد؟
- قول میدهم دیگر این عمل را تکرار نکنم.
- قسم بخور.
- قسم می‏خورم.
این طفل به عهد و قسم خود وفا کرد. سخن دوستانه و منطقی آموزگار همواره در مد نظرش بود، و از آن روز دیگر هرگز لعن علی بزبان نیاورد، اما در کوچه و بازار و مسجد و منبر همواره لعن علی به گوشش می‏خورد و می‏دید که ورد زبان همه است. تا اینکه چند سال گذشت، و یک روز یک جریان دیگر توجه او را به خود جلب کرد که فکر او را به کلی عوض کرد: پدرش حاکم مدینه بود. طبق سنت جاری، روزهای جمعه نماز جمعه خوانده می‏شد، و پدرش قبل از نماز خطبه جمعه را ایراد می‏کرد، و باز طبق عادتی که امویها به وجود آورده بودند، خطبه را به لعن و سب علی (علیه السلام) ختم می‏کرد، عمر یک روز متوجه شد که پدرش هنگام ایراد خطابه، در هر موضوعی که وارد بحث می‏شود، داد سخن می‏دهد و با کمال فصاحت و بلاغت و رشادت آن را بیان می‏کند، اما همینکه به لعن علی بن ابیطالب می‏رسد، نوعی لکنت زبان و درماندگی در او پدید می‏آید. این جهت خیلی مایه تعجب عمر شد، با خود حدس زد حتما در عمق و روح و قلب پدر چیزهایی است که آنها را نمی‏تواند به زبان بیاورد. آنهاست که خواهی نخواهی در طرز سخن بیان او اثر می‏گذارد و موجب لکنت زبان او می‏شود.
یک روز این موضوع را با پدر در میان گذاشت و گفت: پدر جان! من نمی‏دانم چرا تو در خطابه‏هایت در هر موضوعی که وارد می‏شوی در نهایت و بلاغت آن را بیان می‏کنی، اما هنگامی که نوبت لعن این مرد می‏رسد، مثل این است که قدرت از تو سلب می‏شود و زبانت بند می‏آید؟ - فرزندم! تو متوجه این مطلب شده‏ای!
- بلی پدر! این مطلب در بیان تو کاملا پیداست.
- فرزند عزیزم! همین قدر به تو بگویم اگر این مردم که پای منبر ما می‏نشینند، آنچه پدر تو در فضیلت این مرد می‏داند بدانند، دنبال ما رها خواهند کرد و به دنبال فرزندان او خواهند رفت.
عمر که سخن آموزگار، از ایام کودکی به یادش بود و این اعتراف را رسما از پدر خود شنید، تکان سختی به روحیه‏اش وارد شد و با خدای خود پیمان بست که اگر روزی قدرت پیدا کند، این عادت زشت و شوم را - که یادگار سیاه معاویه است - از میان ببرد.
سال 99 هجری رسید. از زمانی که معاویه این عادت زشت را رایج کرده بود در حدود شصت سال می‏گذشت. در آن وقت سلیمان بن عبدالملک خلافت می‏کرد. سلیمان بیمار شد و می‏دانست که رفتنی است. با اینکه طبق وصیت پدرش، عبدالملک مکلف بود برادرش یزید بن عبدالملک را به عنوان ولایتعهد تعیین کند، اما سلیمان بنا به مصالحی عمر بن عبدالعزیز را به عنوان خلیفه بعد از خود تعیین کرد. همینکه سلیمان مرد و وصیت‏نامه‏اش در مسجد قرائت شد، برای همه موجب شگفتی شد. عمروبن عبدالعزیز در آخر مجلس نشسته بود، وقتی دید به نام او وصیت شده است، گفت: انا الله و انا الیه راجعون. سپس عده‏ای زیر بغلهایش را گرفتند و او را بر منبر نشانیدند و مردم هم با رضایت بیعت کردند.
جزء اولین کارهایی که عمر بن عبدالعزیز کرد این بود که، لعن علی را غدقن کرد. دستور داد در خطبه‏های جمعه به جای لعن علی، آیه کریمه ان الله یأمر بالعدل و الاحسان تلاوت شود... شعرا و گویندگان، این عمل عمر را ستایش و نام نیک او را جاوید کردند(1178).
دو همکار
صفا و صمیمیت و همکاری صادقانه هشام بن الحکم و عبدالله بن یزید اباضی، مورد اعجاب همه مردم کوفه شده بود. این دو نفر، ضرب المثل دو شریک خوب و دو همکار امین و صمیمی شده بودند. این دو به شرکت یکدیگر، یک مغازه خرازی داشتند. جنس خرازی می‏آوردند و می‏فروختند. تا زنده بودند میان آنها اختلاف و مشاجره‏ای رخ نداد. چیزی که موجب شد این موضوع زبانزد عموم مردم شود و بیشتر موجب اعجاب خاص و عام گردد، این بود که این دو نفر از لحاظ عقیده مذهبی در دو قطب کاملا مخالف قرار داشتند. زیرا هشام از علماء و متکلمین سرشناس شیعه امامیه و یاران و اصحاب خاص امام جعفر صادق (علیه السلام) و معتقد به امامت اهل بیت بود. ولی عبدالله بن یزید از علماء اباضیه(1179) بود. آنجا که پای دفاع از عقیده و مذهب بود، این دو نفر در دو جبهه کاملا مخالف قرار داشتند، ولی آنها توانسته بودند تعصب مذهبی را در سایر شئون زندگی دخالت ندهند، و با کمال متانت کار شرکت و تجارت و کسب و معامله را به پایان برسانند. عجیب‏تر اینکه بسیار اتفاق می‏افتاد که شیعیان و شاگردان هشام به همان به همان مغازه می‏آمدند و هشام اصول و مسائل تشیع را به آنها می‏آموخت و عبدالله از شنیدن سخنانی بر خلاف عقیده مذهبی خود، ناراحتی نشان نمی‏داد. همچنین اباضیه می‏آمدند و در جلوی چشم هشام تعلیمات مذهبی خودشان را که غالبا علیه مذهب تشیع بود فرا می‏گرفتند و هشام ناراحتی نشان نمی‏داد. یک روز عبدالله به هشام گفت: من و تو با یکدیگر دوست صمیمی و همکاریم؛ تو مرا خوب می‏شناسی، من میل دارم که مرا به دامادی خودت بپذیری و دخترت فاطمه را به تزویج کنی.
هشام در جواب عبدالله، فقط یک جمله گفت و آن اینکه: فاطمه مؤمنه است.
عبدالله با شنیدن این جواب سکوت کرد و دیگر سخنی از این موضوع به میان نیاورد. این حادثه نیز نتوانست در دوستی آنها خللی ایجاد کند. همکاری آنها باز هم ادامه یافت. تنها مرگ بود که تنوانست بین این دو دوست جدایی بیندازد و آنها را از هم دور سازد(1180).
ویژگیهای شیعه حقیقی‏
ابو اسماعیل می‏گوید: در محضر امام باقر (علیه السلام) بودم و عرض کردم: شیعیان در آنجا که ما زندگی می‏کنیم بسیار هستند.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: آیا ثروتمندان آنها نسبت به مستمندان، مهربان هستند و به آنها توجه دارند؟ و آیا نیکوکاران نسبت به گنهکاران گذشت دارند؟، آیا آنها نسبت به همدیگر، همکاری و برادری دارند؟
ابو اسماعیل: نه، این ویژگی در میانشان نیست.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: لیس هولاء شیعه، الشیعه من یفعل هذا؛ اینها شیعه نیستند، شیعه کسی است که این ویژگیها را داشته باشد.
آن حضرت در سخن دیگر به سعید بن حسن (یکی از شیعیان) فرمود: آیا یکی از شما نزد برادر (دینی خود) می‏آید که دست در جیب او کند و هر چه نیاز دارد بردارید؟ و او جلوگیری نکند؟
سعید گفت: چنین کاری در میان ما نیست.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: پس خبری (از اسلام و تشیع حقیقی) در میان شما نیست.
سعید گفت: بنابراین، آنها مستحق هلاکت و عذابند؟
امام باقر (علیه السلام): هنوز عقلهای آن آدم، کامل نشده است.
اگر عقلهای آنها از آبشخور اسلام ناب، سیراب می‏شد، و از مکتب تشیع راستین پرورش می‏یافت، همکاری و همیاری اسلامی را در حد اعلا رعایت می‏کرد(1181).
نقش اطاعت (نه دوستی تنها) در رستگاری انسان‏
جمعی از شیعیان در محضر امام باقر (علیه السلام) بودند، امام به آنها رو کرد و فرمود: ای گروه شیعیان - شیعیان آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! میانه باشید (نه افراط و تفریط) تا آنکه غلو کننده و زیاده‏روی کرده به شما باز گردد، و آنکه عقب مانده نیز به شما برسد (و بر شما تکیه کند.
یکی از حاضران به نام سعد گفت: قربانت گردم! غلو کننده کدام است؟
امام (علیه السلام) فرمود: مردمی که درباره ما مطلبی بالاتر از مقام ما می‏گویند که خود ما آن را نمی‏گوئیم، چنین مردمی از ما نیستند و ما از آنها نیستیم.
سعد پرسید: عقب مانده کدام است؟
امام (علیه السلام) فرمود: کسی است که خواهان خیر است، ولی در سطح پائین فکر می‏کند و مقام ما را نمی‏شناسد، به شیعه ما خیر می‏رسد و مأجور خواهد بود.
سپس امام باقر (علیه السلام) رو به ما کرد و فرمود: به خدا سوگند ما از طرف خدا براتی [یعنی نوشته‏ای برای آزادی افراد ]ندادیم و بین ما و خدا خویشاوندی نیست، و حجتی بر خدا نداریم، و تنها تقرب ما به خدا، همان اطاعت از خداست، بنابراین هرکس از شما که مطیع خدا باشد دوستی ما به حال او مفید است، ولی اگر مطیع خدا نباشد، دوستی ما به حال او سودی ندارد، آنگاه دوبار گفت: و یحکم لا تغتروا؛ وای بر شما مبادا فریفته (دوستی ما بدون اطاعت) شوید(1182)!
امتیازات شیعیان علی (علیه السلام)، از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
جمعی به گرد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حلقه زده بودند، آن حضرت فرمود: خداوند امت مرا در جهان طینت و سرشت، به من نشان داد، و نامهای آنها را به من آموخت، چنانکه به آدم (علیه السلام) آموخت، آنگاه رهبران و زمامداران از کنار من گذاشتند، من برای علی (علیه السلام) و شیعیانش، از درگاه خدا طلب آمرزش کردم. خداوند، یک مطلب را درباره شیعیان علی (علیه السلام) به من وعده داد.
شخصی پرسید: ای رسول خدا! آن مطلب چیست؟
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود آن مطلب چنین بوده: 1- آمرزش برای مؤمنان شیعه، 2- عفو از گناهان، 3- تبدیل گناهشان به پاداش‏ها و نیکی‏ها(1183)
قبول امامت امام حق، شرط قبولی اعمال‏
محمد بن مارد می‏گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: نقل کرده‏اند که شما فرموده‏اید: وقتی که امامت ما را بشناسید، هر چه خواهید انجام دهید؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: آری، من این سخن را گفته‏ام.
ابن مارد گفت: اگر چه زنا کنند یا دزدی نمایند یا شراب بنوشند؟
امام صادق (علیه السلام) با شنیدن این سخن - در حالی که دگرگون شده بود کلمه استرجاع را که هنگام مصیبت به زبان می‏آورند به زبان آورد و - گفت: انا الله و انا الیه راجعون
اشاره به اینکه چنین تهمتی به ما، مصیبت بزرگ است. آنگاه فرمود: سوگند به خدا با ما به انصاف رفتار ننمودند، خود ما برای کردارمان، بازخواست می‏شویم، آیا کردار دوستان ما بازخواست نمی‏شود؟
بلکه من چنین گفته‏ام: اذا عرفت فاعمل ما شئت من قلیل الخیر و کثیره فانه یقبل منک؛ هنگامی که امامت ما را شناختی، آنچه خواهی از نیکی انجام بده، کم یا زیاد، که از تو پذیرفته می‏شود(1184).
ولی اگر امامت ما را نشناخته باشی، کردار نیک تو هر چه باشد، قبول درگاه الهی نمی‏گردد.
شیعه و عمل صالح‏
حاجبی در تهران شاعری بزرگ بود و گویا چندان صحیح العملی نبوده و قصیده‏ای درباره امام علی (علیه السلام) و یا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم سرود. اگر عامل بوده، اما این شعرش اسلامی نبود که:
حاجب، اگر معامله حشر یا علی است - من ضامنم، تو هر چه بخواهی گناه کن!
شب، حضرت علی (علیه السلام) را در خواب دید و قصیده‏اش را برای حضرت خواند تا به اینجا که رسید، از امام احساس ناراحتی کرد. حضرت به او فرمود: شعر را عوض کن و چنین بگوی:
جاجب، اگر معامله حشر یا علی است - شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن (1185)
ساقی امشب باده از بالا بریز - باده از خم خانه مولا بریز
باده‏ای بی‏رنگ و آتش‏گون بده - زان که دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من - می‏چکد نام تو از لب‏های من محو کن در باده‏ات جام مرا - کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی درویش و صوفی نیستم - راست می‏گویم که کوفی نیستم
لیک می‏دانم که جز دندان تو - هیچ دندان لب نزد بر نان جو
یا علی لعل عقیقی جز تو نیست - هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست
لنگ لنگان طریقت را ببین - مردم دور از حقیقت را ببین
مست مینای ولایت نیستند - سرخوش از شهد ولایت نیستند
خیل درویشان دکان آراستند - کام خود را تحت نامت خواستند
خلق را در اشتباه انداختند - یوسف ما را به چاه انداختند
کیستند اینان رفیق نیمه راه - وقت جان بازی به کنج خانقاه
فصل جنگ آمد تماشاگر شدند - صلح آمد لاله‏ی پرپر شدند
دل به کشکول و تبر زین بسته‏اند - بهر قتلت تیغ زرین بسته‏اند
موج‏ها از بس تلاطم کرده‏اند - راه اقیانوس را گم کرده‏اند
موجها را می‏شناسی مو به مو - شرحی از زلف پریشانت بگو بازکن دیباچه توحید را - تا بجوید ذره‏ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن - مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان ناز آلوده را - بنگر این چشم نیاز آلوده را
باز گو شعب ابی طالب کجاست - آن بیابان عطش غالب کجاست
تا زجور پیروان بوالحکم - سنگ طاقت‏زا ببندم بر شکم
تشنگی در ساغرم لب ریز شد - زخم تنهایی فسادانگیز شد
آتشی افکند بر جان و تنم - کین چنین بر آب و آتش می‏زنم
تاول ناسور را مرحم کجاست - مرحم زخم بنی آدم کجاست
مرحم ما جز تولای تو نیست - یوسفی اما زلیخای تو کیست
شاهد اقبال در آغوش کیست - کیسه نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند - بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان شهر را - گرم سازد خانهای سرد را
ای جوان مردان جوان مردی چه شد - شیوه رندی و شب گردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست - آب تنها در میان کوزه، نیست
کوزه را پر کن ز آب معرفت - تا در او جوشد شراب معرفت
حرف حق را از محقق گوش کن - وز لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را - صوت اوصیکم به تقوا الله را
بعد از او بشنو و از نو امرکم - تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی می‏کند - بی‏نیاز از هر چه هستی می‏کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش - گر قلندر نیستی شب گرد باش
سیر کن در کوچه‏های بی‏کسی - دور کن از بی‏کسان دل واپسی
ای خروس بی‏محل آواز کن - چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز و مسکین و یتیم - ما گرفتار کدامین هیئتیم
با یتیمان چاره لا تقحر بود - پاسخ سائل و لا تنهر بود
دست بردار از تکبر و ز خطا - پاسخ سائل و لا تنهر بود
یاده‏ی مما رزقناهم بنوش - شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو - لم تناول بر حتاتم حقول
یا علی امروز تنها مانده‏ایم - در هجوم اهرمن‏ها مانده‏ایم
یا علی شام غریبان را ببین - مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن - زخم‏های کهنه را مرحم بزن
مشک‏ها در راه سنگین می‏روند - اشک‏ها از دیده رنگین می‏روند
مشک‏های خسته بر دوش گیر - اشکها را گرم در آغوش گیر
حیدرا یک جلوه محتاج توام - دار بر پاکن که حلاج توام
جلوه‏ای کن تا که موسایی کنم - یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دوگام از خویشتن بیرون زنم - گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم ولی با یاد تو - سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب - از حجاز و کوفه تا شام و طلب
شیعه یعنی یک بیابان بی‏کسی - غربت صد ساله بی‏دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو - شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر - بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار - شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می‏خواهی دلیل - یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن - شمع بیت المال را خاموش کن
این تجمل‏ها که بر خوان شماست - زنگ مرگ و قاتل جان شماست
می سزد کز خشم حق پروا کنیم - در مسیر چشم حق پروا کنیم
این دو روز عمر مولایی شویم - مرغ اما مرغ دریایی شویم
مرغ دریای به دریا می‏رود - موج بر خیزد به بالا می‏رود
آسمان را نور باران می‏کند - خاک را غرق بهاران می‏کند
لیک مرغ خانگی در خانه است - روز و شب در بند مشتی دانه است
تا به کی دربند آب و دانه‏اید - غافل از قصاب صاحب خانه‏اید
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر - بین نان خشک خود با یک اسیر
چیست حاصل زین همه سیر و سلوک - تاب و تاول چهره و چین و چروک
سالها صورت ز صورت باختیم - تا ز صورت‏ها کدورت یافتیم
یک نظر بر قامتی رعنا نبود - یک رسوخ از لفظ بر معنا نبود
گرچه قرآن را مرتب خوانده‏ایم - از قلم نقش مرکب خوانده‏ایم
سوره‏ها خواندیم بی‏وقف و سکون - کس نشد واقف به سر یسرون
سر حق مستور مانده در کتاب - عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی‏عمل - همچو زنبورند لاکن بی‏عسل
علمها مصروف هیچ و پوچ شد - جان من برخیز وقت کوچ شد
از نفوذ نفس خود امدادگیر - سیر معنا را ز مجنون یاد گیر
ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم - هر نفس لاگوی الایی شویم
تا به کی در لفظ مانی همچو من - سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
همچو یحیاگر نهی سر در طبس - می‏شود عریان به چشمت سر حق
شیعه یعنی عشق‏بازی با خدا - یک نیستان تک نوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون - شیعه طوفان می‏کند در کاکنون
شیعه یعنی تندر آتش فروز - شیعه یعنی زاهد شب شیر روز
شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد - شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف - شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آب‏ها را گل کند - خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست - کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان - بر سر نی جلوه رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را - صوت انی لا اری الموت تو را
یا حسین، پرچم زلفت رها در باد شد - واز شمیمش کربلا ایجاد شد
آنچه شرح حال خویشان تو بود - تاب گیسوی پریشان تو بود می‏سزد نی نکته‏پردازی کند - در نیستان آتش اندازی کند
صبر کن نی از نفس افتاده است - ناله بر دوش جرس افتاده است
کاروان بی میر و بی پشت و پناه - در غل و زنجیر می‏افتد به راه می‏رود منزل به منزل در کویر - تا بگوید سر بیعت با غدیر
شیعه یعنی امتزاج نار و نور - شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب - شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار - می‏کشد بر دوش خود چهل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیل - سر نهد بر خاک پای اهل بیت یا پرستش وار در پیش هشام - ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که اهل ولاست - جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل - می‏نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست - اکبر اوییم و او لیلای ماست
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام - این سخن کوتاه کردم والسلام
نکات :
وهابی‏ها مخالف شیعه هستند و ایراداتی را به ما می‏گیرند. وهابی‏ها توسل را شرک می‏دانند، روضه خوانی و برگزاری مراسم جشن و عزا را بدعت می‏دانند. به سلام‏ها و لعن‏هایی که در زیارتنامه‏ها وارد شده است معترضند. طواف به دور ضریح ائمه را بدعت می‏دانند. و اعتراض می‏کنند که چرا یا حسین می‏گویید! آیا توسل به پیامبر و اهل بیت او (علیهم السلام) شرک است؟
با اندکی دقت در اطراف خود، متوجه می‏شویم که گردش امور هستی، بر اساس اسباب و وسایل و به تعبیری دیگر توسل است. آب و مواد غذایی از طریق ریشه، تنه و شاخه درخت، به برگ آن می‏رسد و ریشه درخت از طریق برگ، نور و هوا را دریافت می‏کند.
باران که می‏بارد، به واسطه ابر است و ابر به وسیله گرم شدن آب دریا در اثر نور خورشید ایجاد می‏شود.
در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) می‏خوانیم: آبی الله ان یجری الاشیاء الا بالاسباب(1186)؛ خداوند از این که کارها بدون سبب و علت جریان پیدا کند، ابا دارد. خداوند بر هر کاری واسطه و علتی قرار داده است.
هر چند شفا و درمان از خداست، و اذا مرضت فهو یشفین(1187) اما همین شفا را خداوند در عسل قرار داده است؛ فیه شفاء الناس(1188).
هر چند خداوند کارها را تدبیر می‏کند، یدبر الامر(1189) اما فرشتگان واسطه تدبیر او هستند. فالمدبرات امرا(1190) در مورد توسل قرآن می‏فرماید: و ابتغوا الیه الوسیله(1191) وسیله‏ای برای نزدیکی به خدا جستجو نمایید. حال، آن وسیله کدام است؟
خداوند در این آیه، نوع وسیله را برای ما مشخص نکرده و به صورت مطلق فرموده است. لذا وسیله، شامل هر چیزی که ما را به خدا نزدیک کند، می‏شود.
توسل به حضرت آدم‏
حضرت آدم پس از آنکه از بهشت اخراج گردید، سالیانی را به گریه، زاری، توبه و انابه گذراند، سپس کلماتی را از طرف پروردگارش دریافت کرد و به آن کلمات متوسل شد. قرآن می‏فرماید: فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه(1192) فخر رازی و بسیاری از مفسران اهل سنت گفته‏اند که مراد از کلمات که حضرت آدم به آنها متوسل گردید، نام پیامبر و اهل بیتش بوده است و آن کلمات این چنین بود: الهی یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن، یا قدیم الاحسان بحق الحسین و منک الاحسان
واسطه قرار دادن پیامبر و اولیا
وهابیون می‏گویند: اگر نام کسی را در کنار نام خدا ببرید شرک است!
در حالی که اگر این سخن آنها درست باشد، خداوند نعوذ بالله خود مشرک است. زیرا در آیه 74 سوره توبه در می‏فرماید: و ما نقموا الا اغناهم الله و رسوله من فضله خداوند و پیامبرانش آنها را بی‏نیاز نمودند. و در جای دیگر می‏فرماید: الله یتوفی الانفس(1193) خداوند جان‏ها را می‏گیرد و در جای دیگری می‏فرماید: یتوفاکم ملک الموت(1194) ملک الموت جان شما را می‏گیرد. بنابراین واسطه داشتن، نه تنها شرک نیست، بلکه اساس هستی بر مبنای واسطه است.
توسل به پیامبر و اهل بیت او
وهابی‏ها می‏گویند: پیامبر که مرد، مرد، خاک شد و جماد گردید!
در پاسخ می‏گوییم: اولا ما این مطلب را قبول نداریم. ثانیا، بر فرض محال، قبول کردیم، ما به مقام پیامبر متوسل می‏شویم و مقام زنده و مرده ندارد. مقام ابوعلی سینا محفوظ است چه زنده باشد و چه نباشد.
علاوه بر آن که ما معتقدیم که پیامبر و اهل بیت و ائمه ما زنده‏اند، قرآن می‏فرماید: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(1195)؛ و گمان مبرید کسانی را که در خدا کشته شدند، مرده‏اند، بلکه آنها زنده و در پیشگاه خداوند روزی می‏خورند.
شهدا نه تنها زنده‏اند، بلکه قرآن می‏فرماید: فرحین بما اتاهم الله من فضله؛ آنها به خاطر نعمت‏هایی که خداوند به آنها داده است، خوشحالند(1196).
سالی در مدینه نبارید، خلیفه دوم عباسی به عباس عموی پیامبر برای نزول باران متوسل شد و گفت: خداوندا! ما در زمان پیامبر به او مراجعه می‏کردیم و حالا به عموی او متوسل می‏شویم.
دلیلی دیگر بر جواز توسل‏
علاوه بر آیات قرآن و استدلال‏های فوق که توسل را جایز می‏داند، یک دلیل تجربی هم بر جواز توسل داریم و آن بر آورده شدن حوائج است. میلیون‏ها انسان مؤمن و معتقد، با توسل به اهل بیت (علیهم السلام) حاجات خود را از خداوند می‏خواهند و خداوند حاجت‏های آنها را برآورده کرده و مشکلاتشان را بر طرف می‏سازد. اگر انجام این گونه کارها شرک است، پس چرا حاجت‏ها برآورده شده و اینگونه دعاها مستجاب می‏شود؟ چرا آنها ما را کمک می‏کنند؟ آیا خداوند متعال و آن بزرگواران، ما را به شرک سوق می‏دهند؟!
نوشتن نام بر روی سنگ قبر
وهابی‏ها اعتقاد دارند نوشتن نام بر روی قبور شرک است. مثلا وقتی به آنها پیشنهاد می‏کنیم که نام مبارک ائمه بزرگوار بقیع را روی قبور مطهرشان بنویسید، می‏گویند: این کار شرک است! آیا نوشتن نام شرک است؟ در پاسخ آنها باید بگویم، چگونه نام فلان پادشاه را روی سنگ یادبود احداث و یا تعمیر و توسعه فلان مسجد می‏نویسید! آیا به نظر شما این عمل شرک نیست؟!
چطور شما نام یک خیابان را در ابتدای آن می‏نویسید؟ براستی کجای نوشتن نام و نشانی وو مشخصات شرک است؟!
گریه بر مردگان و شهدا
آنان گریه بر مرده را خلاف می‏دانند، اگر پدر یک وهابی فوت کرد، انگار نه انگار که پدرش فوت کرده است! بالاخره عاطفه انسانی و مهر پدری کجاست؟! مگر پیامبر در مرگ فرزندش ابراهیم نگریست؟!
سلام و لعن در زیارتنامه‏ها
وهابی‏ها معتقدند سلام و یا نفرین بر مردگان شرک است! شنیدم که امام جماعت مسجد النبی گفته است: افتخار می‏کنم که چهل سال است به پیامبر سلام نکرده‏ام!
خوب، اگر سلام به انبیا شرک است، پس نعوذ بالله خدا هم مشرک است، چون خود خداوند به پیامبرانش سلام می‏کند؛ سلام علی نوح(1197)، سلام علی ابراهیم(1198)، سالم علی موسی و هارون(1199)، سلام علی ال یاسین(1200)، سلام علی المرسلین(1201).
در قرآن، هم سلام داریم و هم لعن؛ در آیات متعدد خداوند ظالمان را لعن کرده است و ما نیز در زیارتی همچون زیارت عاشورا، کسانی را که در حق اهل بیت پیامبر ظلم کرده‏اند، لعن می‏کنیم. لعنهم الله(1202)، قاتلهم الله(1203).
تبرک‏
آنها می‏گویند تبرک شرک است!
در حالی که اگر تبرک شرک است، پس چرا خلیفه اول و دوم را در کنار بدن مطهر پیامبر دفن کردند؟ اگر شرک است، پس چرا در مراسم حج، استلام حجر الاسود و بوسیدن آن مستحب است؟ مگر حجرالاسود، سنگی بیش نیست؟
طواف دور قبر
آنها می‏گویند به دور قبرها چرخیدن شرک است!
یک پاسخ ظریف و لطیفی در اینجا وجود دارد و آن اینکه در کنار کعبه، حجر اسماعیل واقع است که در داخل آن قبور حضرت اسماعیل، حضرت هاجر و تعدادی از انبیا قرار دارد. در اعمال حج و عمره، به ما دستور داده‏اند که هنگام طواف به دور خانه کعبه، به دور حجر اسماعیل هم بگردیم. به راستی اگر چرخیدن دور قبر شرک است، پس چرا خداوند به ما دستور داده که به دور قبر بچرخیم و طواف کنیم؟
سجده بر مهر
آنها می‏گویند: شما در هنگام نماز سر بر مهر می‏گذارید، بنابراین شما بت پرست و مشرک می‏باشید!
آیا هرکس پیشاپیش را روی هر جا گذاشت، یعنی آن را می‏پرستد؟! اگر کسی سر بر روی مهر گذاشت، خاک پرست می‏شود، پس شما هم مشرک هستید و شرک شما بیشتر است، چون سر بر هر چیزی می‏گذارید. بنابراین شما هم موکت پرست هستید، هم فرش پرست و هم...!
در حالی که چنین نیست، بلکه در حقیقت سجده برای خداوند است و هرکس سر بر مهر می‏گذارد، خدا را می‏پرستد. و ان المساجد لله، فلاتدعوا مع الله احدا
البته(1204) برخی از عوام کارهای غلطی انجام می‏دهند، که مربوط به مذهب شیعه نیست. مثال هنگام وارد شدن به حرم مطهر امام رضا (علیه السلام)، پاشنه درب ورودی را سجده می‏کنند. بوسیدن اشکال ندارد، ولی سجده، مخصوص خداست.
روضه خوانی و یادبود
وهابی‏ها می‏گویند: روضه‏خوانی و مراسم یادبود، بدعت است!
حال آنکه خداوند در قرآن، روضه خوانی می‏کند. آنجا که می‏فرماید: و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر فما وهنوا و ما استکانوا
یکی از اعمال حج و عمره، سعی بین صفا و مروه است. حاجی بعد از طواف خانه خدا و بعد از آنکه دو رکعت نماز طواف را به جای آورد، باید هفت بار بین صفا و مروه سعی کند. چرا باید هفت بار بین این دو کوه را پیمود؟ با یاد حماسه فداکاری یک مادر! هاجر همسر ابراهیم و مادر اسماعیل علیهم السلام.
هاجر، برای یافتن آب و نجات کودک شیرخوار خود، هفت بار این مسیر را پیمود. خداوند می‏خواهد این خاطره همچنان در اذهان زنده بماند. لذا قرآن می‏فرماید: ان الصفا المروه من شعائر الله(1205) و در پایان این آیه می‏فرماید: فان الله شکر علیم خداوند سپاسگزار و داناست. یعنی ای خانم! ای هاجر! اگر تو یک روزی به خاطر خدا مشکلات فراوانی را تحمل کردی، من هم نمی‏گذارم نام و خاطرات، فراموش شود. در حقیقت شکرگزاری خدا به این نحو است که نام و خاطره او را زنده می‏دارد. جشن‏ها
می‏گویند: برگزاری مراسم جشن و سرور به مناسبت میلاد پیامبر (علیهم السلام) و دیگران شرک است! و به شیعیان و سایر مسلمانان اعتراض می‏کنند که چرا برای میلاد پیامبر و امامان جشن می‏گیرید؟! این عمل شما شرک است!
پاسخ آنها را قرآن می‏دهد: قرآن می‏فرماید: حضرت عیسی (علیه السلام) به خدا عرض کرد: ربنا انزل علینا مائده من السماء تکون لنا عیدا لاولنا و آخرنا(1206) خداوندا! یک غذای آسمانی بر ما نازل فرما، تا عیدی برای تمامی ما باشد.
ما از آنان سؤال کنیم: آیا تولد یک پیامبر و امام، به اندازه یک مائده آسمانی ارزش ندارد؟ اگر مثلا دو تا گلابی از آسمان نازل شود، عید است، اما اما تولد تولد پیامبر به اندازه دو تا گلابی برای ما مایه جشن و سرور و شادمانی نیست؟ چه قدر انسان باید کج سلیقه باشد؟!
بوسیدن ضریح‏
خدا رحمت کند علامه سید شرف الدین جبل عاملی، صاحب کتاب المراجعات را، ایشان یک بار به مکه مشرف می‏شوند. پادشاه عربستان هر ساله در ایام حج، یک میهمانی با شکوه با حضور علمای تمامی مذاهب برگزار می‏کرد. در آن سال، ایشان هم به عنوان عالم بزرگ شیعی، به به آن مجلس دعوت می‏شود. علامه هنگامی که وارد مجلس می‏شود، قرآنی را به شاه عربستان هدیه می‏کند شاه نیز قرآن را می‏گیرد و می‏بوسد. علامه سید شرف الدین بلافاصله به او گوید: تو چرم پرست هستی و مشرکی! پادشاه با تعجب می‏پرسد برای چه؟ علامه می‏دهد: برای اینکه جلد قرآن را که چرم است بوسیدی! پادشاه می‏گوید: من به خاطر چرم نبوسیدم، کفش‏های من چرمی است، ولی آن را نمی‏بوسم! من چرمی را که جلد قرآن است می‏بوسم.
سید شرف الدین جواب می‏دهد: ما هم هر آهنی را نمی‏بوسیم. آهنی را که ضریح پیامبر است می‏بوسیم، ولی شما به ما می‏گویید: مشرک! پادشاه اندکی تأمل کرده و می‏گوید: شما درست می‏گویید!
روزی در مسجد النبی خواستم ضریح پیامبر را ببوسم. یکی از وهابی‏ها گفت: هذا حدید این آهن است و هیچ فایده‏ای برای تو ندارد. به او گفتم: پیراهن حضرت یوسف نیز پنبه بود، ولی قرآن می‏گوید: هنگامی که این پیراهن را بر روی صورت یعقوب (علیه السلام) انداختند، او بینا گردید. فارتد بصیرا(1207).
آری آن پیراهن از پنبه بود، ولی چون با بدن یوسف (علیه السلام) تماس پیدا کرده بود، با سایر پیراهن‏ها تفاوت پیدا کرده و توانست انسان نابینایی را بینا کند.
در بنی‏اسرائیل صندوق مقدسی وجود داشت که مورد احترام آنان بود. ماجرای این صندوق بر می‏گردد به زمان تولد حضرت موسی (علیه السلام). هنگام که آن حضرت به دنیا آمد، مادرش از ترس ماموران و خبر چنان فرعون و باالهامی که از طرف پروردگار دریافت کرد، کودک خود را در این صندوق نهاد و در رود خورشان نیل رها کرد. این صندوق بعدها مورد احترام و تقدیس بنی‏اسرائیل واقع شد و در هر حرکت مهمی، این صندوق، همانند پرچم در جلو جمعت بنی‏اسرائیل به حرکت در می‏آمد.
در این صندوق مقدس یادگارهایی از حضرت موسی (علیه السلام) و خاندان او قرار داشت. در یکی از جنگ‏ها این صندوق به تصرف دشمنان در آمد و دست بنی‏اسرائیل از آن کوتاه شد. این اتفاق، آثار بسیار سوء روانی در میان بنی‏اسرائیل بجای گذاشته پس از مدت‏ها و در جریان فرماندهی طالوت، خداوند بازگشت آن را به بنی‏اسرائیل نوید داد. قرآن در این ارتباط می‏فرماید: نشانه فرماندهی او بر شما بازگشت صندوق معهود است، که در آن آرامشی است از طرف پروردگار شا و یادگارهای بجا مانده از دودمان حضرت موسی(1208).
خوب، اگر صندوقی که یادگارهایی از پیامبر خدا، حضرت موسی (علیه السلام) و خاندان او در آن قرار داد، مایه آرمش است، آیا صندوقی که رد آن یادگاری از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، مایه آرامش نیست؟
به همین دلیل، هر جا فرزندی از فرزندان پیامبر مدفون باشد، قبر و ضریح او، مایه آرامش است و ما آن را می‏بوسیم و افتخار می‏کنیم.
احترام بقیع‏
اگر در قبرستان بقیع، به احترام ائمه معصومین (علیهم السلام) و سایر بزرگان آرمیده در بقیع، کفش‏های خود را درآورده و با پای برهنه حرکت کنیم، به ما می‏خندند! آیا اگر به احترام مکان و زمین مقدسی پابرهنه شویم، اشکالی دارد؟ مگر خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) نمی‏فرماید: فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی(1209)؛ کفش‏های خود را در آور، چون در سرزمین مقدسی هستی!
حضرت صالح به قومش فرمود: هذه نافه الله... لاتسموا بسوء فیاخذکم عذاب الیم(1210)؛ این ماده شتر الهی است، مبادا گزندی به او بزنید که خداوند شما را عذابی سخت خواهد کرد.
هنگامی که یک شتر، به برکت انتساب به حضرت صالح و اعجاز الهی مقدس می‏شود، آیا یک قطعه زمین نمی‏تواند به برکت در آغوش گرفتن پیکر اولیای خدا مقدس شود؟!
ذکر یا علی و یا حسین‏
وهابی‏ها می‏گویند: هر ذکری جز یا الله، شرک است، گرچه یا محمد باشد! اصولا هرگونه استمدادی از غیر خدا شرک است.
باید پرسید: اگر یا حسین گفتن شرک است، پس این سخن فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) که آمدند خدمت پدر و گفتند: یا ابانا استغفر لنا(1211) پدرجان از خداوند بخواه ما را ببخشد، حکمش چیست؟ اگر بگویید: حضرت یعقوب (علیه السلام) زنده بود که از او استمداد کردند، می‏گوییم: حسین بن علی (علیهم السلام) نیز زنده است، زیرا قرآن می‏فرماید: و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون(1212) و گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده‏اند، بلکه زنده و پیشگاه پروردگار خود روز می‏خورند.
گنبد و بارگاه‏
می‏گویند: ساخت گنبد و بارگاه شرک است!
می‏گوییم: اولا ما گنبد را نمی‏پرستیم، اگر گنبدی را می‏سازیم می‏خواهیم اعلام کنیم که زیر آن مردی الهی و موحد مدفون است. گنبد علامت بندگی خداست، نه علامت شرک.
ثانیا ساختن مسجد و بارگاه بر مزار قبور بزرگان الهی در متن قرآن آمده است. قرآن در نقل ماجرای اصحاب کهف می‏فرماید: هنگامی که ماجرای اصحاب کهف بر ملا شد، مردم برای دیدن آنها شتافتند، ولی آنها را مرده یافتند، هرکس پیشنهادی کرد؛ که بر روی آنها، بنای یادبودی ساخته شود. دیگری پیشنهاد کرد که مسجدی بر روی غار بنا کنیم. این پیشنهاد پذیرفته شد(1213). این خود الگوی خوبی است برای همه ما که اگر بناست، بنای یادبودی بسازیم، چه بهتر که بنای مفید و ارزنده‏ای بسازیم. در برخی شهرها بنای یادبودی می‏سازند که دارای مفهوم روشنی نیست و با فرهنگ ما سازگاری چندانی ندارد.
حال که ساختن مسجد کنار قبور اولیا، در متن قرآن آمده است، بنابراین ساخت مساجد و حرم، که محل عبادت و راز و نیاز و تلاوت قرآن است، در کنار و بر روی قبور ائمه، چه اشکالی دارد؟!
ثالثا ساختن گنبد به جای سقف مسطح، کاری عقلائی و منطقی و هنری است. زیرا گنبد از زیباترین و بهترین و با استحکام‏ترین نوع معماری است.
طلاکاری گنبد و ضریح نیز نشان دهنده عشق به اهل بیت (علیهم السلام) است، خداوند به پیامبرش می‏فرماید: قل لا اسئلکم علیه اجرا لا الموده فی القربی(1214)؛ بگو: من چیزی به عنوان مزد و رسالت از شما مطالبه نمی‏کنم، مگر دوستی با اهل بیت من. در واقع طلا کاری گنبد و ضریح، نوعی ابراز علاقه و محبت به اهل بیت پیامبر و تعظیم و تشکر از آنهاست. علاوه بر آنکه نوعی زینت و زیبایی است و زیبایی نیز هیچ ایراد و اشکالی ندارد، بلکه امری پسندیده است(1215).
یک آمریکایی مطالب زیادی در رابطه با شیعه اعتقاداتش می‏گوید بعد از آن یک اسرائیلی صحبت می‏کند که: احمق تو یک ساعت و نیم داری صحبت می‏کنی و می‏گویی شیعه! یک اسم از (امام) خمینی نبردی، در حالی که مصیبت ما با شیعه وقتی شروع شد که شیعه یکی مثل (امام) خمینی را رو کرد، و الا تا قبل از (امام) خمینی خیلی خوب داشتیم نسخه شیعه را می‏پیچیدیم. آخه تو چه جور کارشناسی هستی که این را نمی‏فهمی(1216)؟!
شیعه هم سنی است و هم شیعی‏
این از مفاخر شیعه است که مذاهب دیگر سنت ندارند. به اقرار خودشان ندارند. ابن رشد و دیگران نقل کرده‏اند و تصریح کرده‏اند که سنت ندارند. گفته‏اند که فرمایشات حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) که در وقایع معدوده وارد شده، همین را در تکالیف داریم. والسلام. اگر شریعت مستمزه‏ای تا روز قیامت با این چند روایت بخواهد پیش برود، تطبیق لایتناهی به متناهی لازم می‏آید. این که این چند تا روایت را تا روز قیامت داریم و ناچاریم بگوییم قیاس حجت است. پس این‏ها قیاسی هستند. سنی نیستند. شیعی هم شیعی است، هم سنی است. چون سنت پیامبر پیش شیعه است. تا چه زمانی؟ تا سال 272 هجری کأنه خود حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) عمرشان طولانی بوده و حجت تا آن وقت برقرار بوده است و روایات و رفت و آمد و سؤال و جواب، همه چیزش مرتب بود. پس این‏ها سنی هستند. این‏ها شیعه هستند. آن‏ها هم نه سنی هستند و نه شیعه و قیاسی هستند. تمام شد و رفت. خودشان، اصول دینشان و غیر اصول دینشان را تصریح می‏کنند به قیاس(1217).